م. سلطانپور

 

معاملات پنهان، چهره های بدنام

 

اخيرآ رسانه های خبری از معاملات پشت پردهء آقای کرزی با "جنگسالاران" و بنيادگرايان خبر دادند. آقای کرزی که خود در ابتدای کارش در نتيجهء يک معامله وبالاثر فشار امريکائيها آقای "سيرت" را در بن عقب زد و بمقام رياست حکومت موقت دست يافت، در طول اين دو ونيم سال هميشه با توطئه، تفتين و معامله حکومت کرده است. اودر نتيجه يک معاملهء سری سغيرامريکابا رهبران جهادی وجبههء متحد قبلی وبالخصوص آقای" سياف" در لوی جرگهء اظطراری دوباره بر چوکی رياست حکومت مؤقت ابقا شد. همه بياد داريم که چگونه آقای استاد سياف بر ستيژ لويه جرگه برآمد و اعلان کرد که همه انانيکه مسلمانان اند بر خيزند، که حتی هموطنان اهل هنود و سک ما نيز مجبور شدند تا از جا برخيزند و بر رياست کرزی مهر تائيد گذارند. همين آقای کرزی بودند که تا آخرين روزهای برگزاری لويه جرگهء قانون اساسی، مسودهء قانون را از انظار مردم پنهان نگه داشتند وبا هزار حيله و نيرنگ، تفتين و توطئه و معامله رژيم دلخواه خود را بر افغانستان تحميل کردند و قانون اساسی غير دموکراتيک و دلخواه خوذ را با همه مخالفت نمايندگان واقعی مردم در لويه جرگه به تصويب رسانيدند. قانون انتخابات که اخيرآ توشيح شد نيز غير دموکراتيک تر از قانون اساسی بوده و حتی در تناقض با قانون اساسی قرار دارد.

 

ميشنويم که انتخابات رياست جمهوری و پارلمان کشور در راه است. اين چگونه انتخاباتی خواهد بود؟

اين انتخابات مسلمآ يک انتخابات نمايشی، بيموقع و تحميلی است که آقای بوش آنرا بر مردم ما بخاطر پيروزی خود در کمپاين انتخاباتی در امريکا  تحميل ميکند. در غير آن چه کسی نميداند که در افغانستان هنوز جنگ ادامه دارد، خلع سلاح صورت نگرفته است، بخش عظيمی از مناطق شرقی و جنوبی کشور هنوزهم در تحت سلطهء طالبان و بنياد گرايان قرار دارد، سرشماری صورت نگرفته و نفوس واجد شرايط رآی دهی معلوم نيست و اصلآ هيچ زمينه يی برای يک انتخابات واقعی و دموکراتيک آماده نيست. پس اين همه دغدغه و عجله بخاطر چيست؟ اگر ساير مسايل را ناديده انگاريم آيا مردمی که در مناطق شرقی و جنوبی کشور زندگی ميکنند اتباع افغانستان نيستند و حق ندارند که در انتخاب رئيس کشور خود سهم بگيرند؟ واگر هستند آيا در احوال کنونی امکان رای گيری درآن مناطق وجود دارد؟

ويا اينکه مثل گذشته در غياب مردم رای شان را در صندوقها ميريزند وبرای مردم رئيس جمهور و وکيل انتصاب ميکنند. حقيقت مسلم اينست که هم مردم ما و هم ارزشهای ملی و معنوی ما هميشه فدای منافع بيگانگان شده اند.

هرازان کشته بايد داد تا يک نمايندهء انگليس را از کشور کشيد و بجای آن نمايندهء ديگر انگليس را بر مسند قدرت نشاند.  سال ها بايد با روسها جنگيد، صدها هزار کشته بايد داد و مليونها آواره تا روسها را از کشور بيرون کرد وبجای آن چند ملای ديوبندی، اجير ، خودفروخته و اجنتهای سازمانهای جاسوسی خارجی بخصوص پاکستان را بر مسند قدرت نشاند. سالها بايد مقاومت کرد، همه داراييهای کشور را بايد از دست داد، بهترين فرزندان کشور و نامداران مقاومت بايد جام شهادت بنوشند تا سپاه ايله جاری، تروريستان بين المللی و مليشای اشغالگر بيگانه را از وطن جاروب کنند و بجای آنها مزدوران کشور ديگری بر سر قدرت آيند و ارتش بيگانهء ديگری بر کشور مسلط گردد. نميدانم اين دور باطل تا کجا و تا چه زمانی ادامه خواهد يافت. آيا فرزندان افغان برای قربانی شدن بخاطر منافع بيگانگان آفريده شده اند؟ اين بار در پهلوی آنکه همه روزه مناطق مختلف کشور بالخصوص  مناطق جنوب وشرق کشور بمباران ميشوند وهزاران انسان بيگناه تحت نام مبارزه با تروريزم، طالبان و القاعده کشته يا زخمی ويا آواره وخانه بدوش ميگردند، ولی هيچ صدايی نيست که بلند گردد و بگويد که چرا؟ و اين همه جنايت بخاطر چه؟  اينبار اين مقولات زيبای دموکراسی، حقوق بشر و عدالت اجتماعی نيز دارند که در کشور ما قربانی ميگردند تا آقای بوش در انتخابات امريکا برنده شود.

 

با نزديک شدن موعد اين انتخابات فرمايشی و تحميلی توطئه ها و معاملات پشت پرده سرعت بيشتر ميگيرند. آقای کرزی که با معامله به قدرت رسيد وبا معامله تا هنوز آنرا نگه داشته است، کوشش دارد تا با معاملات بيشتر قدرت را در دور بعدی نيز حفظ کند. معلوم است که برای وی نه دموکراسی ارزشی دارد، نه وحدت و منافع ملی و نه سرنوشت حال و آيندهء کشورو مردمان آن ؛ چيزی که مهم است برسر قدرت ماندن آن جناب است.

 

 مرور کوتاهی برپيشينهء معاملات آقای کرزی:

 

1- معامله با شاه وجبههء متحد و ورود به کابل: آقای کرزی که در گذشته صاحب نام و نشانی نبود و منحيث يک فرد عادی در تنظيم پروفيسور مجددی خدمت ميکرد به يکبارگی درکنفرانس بن از جانب سازمان استحباراتی امريکا بر شرکت کنندگان ان کنفرانس(هم طرفداران شاه وهم نمايندگان جبهه متحد ضد طالبان) در غياب تحميل گرديد و بعدآ از شهر کويتهء پاکستان توسط هليکوپترهای پاکستانی وارد ارزگان و از آنجا توسط هليکوپترهای امريکايی به بگرام انتقال داده شد. او انچنانيکه خودش نيز در يک مصاحبه با بی بی سی اعتراف ميکند، بدون سلاح و محافظ صرف با يک پتو وارد کابل شد. اگر چه او درين مصاحبه لاف زد که ميتوانست هرقدر نيروی مسلح که خود لازم ميدانست، با خود همراه بياورد؛ ولی همه ميدانند که اين يک لاف بيهودهء بيش نيست و اوشان نه تنها در آنوقت بلکه همين اکنون نيز امکان آنرا ندارند که از قندهار و ارزگان حتی ده نفر را با خود همراه سازند. همينکه ايشان در ظرف دوونيم سال دوبار به قندهار ميروند و هربار نيز مورد سوء قصد قرار ميگيرند دليل واضح و قانع کنندهء بر تنفر مردم آن سمت نسبت به ايشان است.او درآغاز خود را به جبههء متحد چسپاند، با نيروهای وفادار به شهيداحمدشاه مسعود نزديکی نشان داد و حتی محافظين شخصی او را برای محافظت شخصی خود برگزيد، چپن قطغنی پوشيد و کلاه پوست ترکستانی به سر کرد و همه رهبران ان جبهه راناجيان کشور ناميد. ولی بمجرد آنکه جای پايش محکم شد وصاحب محافظين امريکايی گرديد وصاحب تيم قومی خود شد؛ انان را جنگ سالار خطاب کرد و بر تعهدات خود با جبههء متحد پشت پا زد. آقای کرزی در معامله با شاه و طرفداران او نيز از عين پاليسی استفاده برد. برای  شاه لقب کذايی"بابای ملت" را بخشيد ، بعدآ خودش وهمه اطرافيانش را بگوشه راند.

2- معامله با طالبان: آقای کرزی که خود در زمان حاکميت طالبان با ايشان داد و گرفت و معامله داشت و منحيث کارمند در يکی از شرکتهای نفتی مدافع طالبان کار ميکرد و بعد از برسرقدرت آمدن از نداشتن پايگاه اجتماعی در ميان مردم افغانستان و بالخصوص در ميان قوم خود( پشتونها) شديدآ رنج ميبرد، در ابتدا کوشيد تا باوارد کردن طالبان بيريش و نکتائی پوش که در گذشته همهء انان تئوری سازان و مبلغين حکومت طالبان بودند، در هيئت رهبری حکومت اين نقيصه را برطرف کند*. ولی وقتي معلوم گرديد که اين اقايون در ميان اقوام خود جای پايی ندارند و نمي توانند کاريرا بنفع آقای کرزی به پيش ببرند؛ لذا چنگ بدامن" طالبان ميانه رو" انداخت و مذاکرات پشت پرده و معامله بارهبران ارشد طالبان را آغاز کرد. وهم اکنون نيز کوشش دارد تا از طابان" سفيد، خاکستری، سبز و سرخ" احزاب رسمی بسازد وآنها را بنام نمايندگان قوم پشتون جابزند وبرای خود اعتباری کمايی کند. غافل از آنکه اينها همه نه تنها نمايندگان قوم پشتون نيستند، بلکه عناصر بدنامی هستند که فرد فرد ملت افغان از ايشان نفرت دارد. راستی اين اصطلاح"طالبان ميانه رو" چه معنايی ميتواند داشته باشد؟ همه ميدانيم که تنظيم طالبان چگونه، چرا و توسط کدام کشورها و حلقات بين المللی بوجود آمد که درين مورد ده ها کتاب و صدها مقاله در مطبوعات داخل کشور، برون مرزی، بين المللی و سايتهای انترنيتی نوشته شده است وضرورت به توضيح مجدد نيست ولی بايد اينقدر گفت که تنظيم يا جنبش طالبان يک حرکت نظامی- سياسی وابسته به استخبارات منطقه و بين المللی است که "با پول شيخان سعودی، پلان انگليسی، تعليم و تربيهء پاکستانی، نظارت و سازماندهی امريکايی" بوجود آورده شد. "طالبان" يک جنبش افراطی و بنيادگرای اسلامی ، اولتراتروريستی، فاشيستی، دهشت افگن، از حلقات اساسی مافيای بين المللی مواد مخدر و شاخهء افغانی سازمان القاعده است. هروابستهء تنظيم طالبان بدون در نظرداشت موقف و مقامش بذاتهِ همه اين خصايل و صفات را باخود  دارد و نميشود او را ميانه رو دانست؛ در غيرآن، آن شخص مورد نظر نه"طالب" است و نه وابسته به گروه طالبان. شايد آقای کرزی کلمهء طالب وصيغهء جمع آن طالبان را با جنبش سياسی- مذهبی، نظامی- تروريستی "طالبان" عوضی گرفته باشند. مسلمآهر طالب العلم، ملا و مولوی، مدرس وطلبه(شاگرد) مدارس دينی"طالب" نيست و نبايد چنين اشخاصی را" طالب" و يا "طالبان" ناميد. ولی  درين نيز شکی نيست که هر وابستهء تنظيم طالبان، دهشت افگن، تروريست، بنيادگرا، مزدور یيگانه ودست اندرکار توليد و قاچاق مواد مخدر است. اساسآ نميشود  تنظيم طالبان را به"ميانه رو" و"افراطی" تقسيم کرد. آيا در گذشته در زمان حکومت طالبان وچه در حال حاظر کدام طالب وابسته به تنظيم طالبان گفته است که او ميانه رو است و يا مخالف اصول طالبان در گذشته ويا در حال حاظر است؟ اگر ما اين فرضيه را بپذيريم که "طالبان" ميانه رو و افراطی دارند، پس اصطلاح القاعدهء افراطی و القاعدهء ميانه رو را نيز بايد پذيرفت. حقيقت اين است که همه اعضای گروه طالبان و القاعده تروريست، بنيادگرا و افراطی اند.

تعجب آورتر از همه اين است که ارتش امريکا همه روزه قراء و قصباتِ جنوب وشرق کشور رابه اتهام موجوديت طالبان و القاعده بمباران ميکند وقتل همه عساکر خود، تمام کارکنان موسسات بين المللی و کشته شدن عساکر رژيم کابل را وتمام بی امنيها در جنوب و شرق کشور را به گردن طالبان مياندازند، ولی در کابل آقای کرزی" از سر ديگر سرنای پُف ميکند" و داد از طالبان ميانه رو ميزند و با بيشرمی ارشد ترين ايشان چون ملا "متقی" ملا"متوکل" ، ملا "غوث"، ملا دادالله آخوند وسايرين يعنی وزرای ارشد( وزير خارجه، وزير اطلاعات و وزير دفاع) کابينهء طالبان وقوماندانان ارشد آنانرا مجاهد، وطندوست وصادق ميخواند. پس"طالبان" حقيقی چه کسانی اند؟ چه کسانی در گذشته و حال اينهمه خرابيها، زمين سوزيها، قتل عام و نسل کشيها را سازمان و انجام دادند؟ آيا مسئول اينهمه جنايات تنها "ملاعمر" آن کورِ مجهول الهويه است؟ آيا اصلآ "ملا عمر"ی وجود دارد؟ يا صرف يک نام است.

اگر قرار باشد به قول آقای کرزی اين رهبران ارشد طالبان اشخاص صادق، مخلص و مومن و وطندوست باشند؛ پس بايد مردمانيکه بدست آنان قتل عام وغارت شده اند و انانيکه در مقابل طالبان مقاومت کردند و شهيد شدند به شمول سرداران نامدار جهاد و مقاومت که درين راه جام شهادت نوشيدند، بايد همه نامسلمان، وطنفروش و خائن بوده باشند؟! البته بايد تأکيد کرد که آنانيکه فريب"طالبان" را خورده بودند و يا جبرآ به صف "طالبان" کشانيده شده بودند؛ نه طالب اند و نه کسی حق دارد ايشان را "طالب" خطاب کند.

جناب آقای کرزی! شما آزرده نشويد. من که اينهمه تبليغات و سروصداهای شما را ميشنوم وزد وبندهای شما را هر روز با آنها ميبينم، مثل هزاران هموطن ديگر خود شک ميکنم که شما خود طالب نباشيد!!! خدا کند که چنين نباشد!

3- معامله با حزب اسلامی حکمتيار: آقای کرزی از گذشته ها باخصوص زمانيکه روابطش برسر تقسيم قدرت با برخی رهبران جبههء نامتحد برهم خورد در تلاش آن بود تا حزب اسلامی حکمتيار را بطرف خود و حاکميت بکشاند تا از يکطرف به اصطلاح نشان دهده باشد که پشتونهای بيشتر را در حاکميت شريک ساخته و بدينوسيله پايه های اجتماعی و قومی حکومت خود را قوی بسازد و از جانبی هم در معاملهء قدرت توازن را ميان رقبای ديرين( حزب اسلامی و جمعيت اسلامی) در حاکميت برقرار واز مخالفت آنها خود سود ببرد.

اخيرآ جمعی از رهبران حزب اسلامی به حکومت پيوستند. اگرچه شکلآ چنين معلوم ميشود که شخص آقای حکمتيار با دولت آقای کرزی و موجوديت قوای امريکايی در کشور مخالف است و بعضآ اعلاميه هائی نيز پخش ميکند ولی هر مبتدی سياست و کسی که حد اقل معلومات در مورد افغانستان و حزب اسلامی داشته باشد، بخوبی ميداند که در آن سازمان منضبط و تروريستی هيچ يکی از رهبران آن بدون اجازهء شخص حکمتيار جرئت چنين موضع گيری را ندارند واگر چنين کنند فردايش سربه نيست خواهند شد. اين مسئله در گذشته به کرات بوقوع پيوسته است. گذشته از آن همه ميدانند که همين اکنون نيز آقای حکمتيار در پاکستان و در تحت حمايت، نوازش و رهبری آی اس آی پاکستان کار و فعاليت سياسی ميکند و از امکان دور نيست، بلکه بسيار منطقی نيز هست که با سازمان"مادر" يعنی سازمان امنيتی سی آی آ امريکا نيز ارتباط داشته باشد و منحيث آخرين مهرهء بازی شطرنج افغانستان نگه داشته شود. اين بازی دوگانهء حزب اسلامی برای بار اول نيست. در زمان حکومت آقای "استاد ربانی" نيز موصوف معاون خود آقای "استاد فريد" را منحيث صدراعظم به کابل فرستاد ولی خود کابل را به وحشيانه ترين شکل به توپ و راکت بست و به ويرانه تبديل کرد و هزاران انسان بيگناه را به خاک و خون کشانيد.

جناب کرزی صاحب! بايد خوب بدانيد که اگر حکومت اسلامی و شهيد احمد شاه مسعود نتوانست از معامله با حکمتيار سودی ببرد، شما نير ازين کاسه آش به عافيت نخواهيد خورد. آنچنانيکه معامله با انجنيرصاحب حکمتيار، حکومت استاد ربانی را فنا کرد، ميترسم که حکومت شما را نيزچنين نکند.

4- معامله با"جنگسالاران" وبنيادگرايان معلوم الحال: يکی از مشغله های لفظی آقای کرزی درين دوونيم سال اصطلاح مبارزه با"جنگسالاران" بوده است. او بسيار کوشيد تاجنگسالاران بزرگ را با جنگسالاران کوچک و جنگسالاران ياغی را با جنگسالاران مطيع و جنگسالاران بيگانه را با جنگسالاران خودی تعويض کند؛ ولی درينکار توفيقی نيافت.

درين اواخر و با نزديک شدن موعد انتخابات رياست جمهوری آقای کرزی معاملهء بزرگتر ديگری را سازماندهی  کردند وآن معامله با آنهايی است که خود ايشان را تا اکنون بنام" جنگسالاران" ميناميد و همه خرابيها و بينظميهای حکومت دوونيم سالهء خود را بگردن آنها ميانداخت. جالب تر از همه اينکه سناريوی چنين معامله يی بدست بنيادگرا ترين فرد ازبه اصطلاح مجاهدين قبلی افغانستان آقای" پروفيسور سياف" ريخته ميشود. درينجا بيمورد نخواهد بود اگر در مورد گذشتهء"استاد سياف" کمی مکث کنيم: آقای سياف يکی از بنياد گذاران "نهضت جوانان مسلمان" يا به قول معروف حزب" اخوان المسلمين" در کشور است. او در زمان حکومت حفيظ الله امين زندانی و روانهء زندان پلچرخی گرديد. باوجود آنکه همه زندانيان هواه خواه" نهضت جوانان مسلمان" که در زمان حاکميت امين- ترکی زندانی شده بودند بشمول زندانيبن"اخوانی" ايکه از زمان حکومت مرحوم محمد داود خان در زندان بودند، همه بدون محاکمه و دادگاه اعدام و شهيد شدند؛ ولی آقای سياف بنابر روابطی که مسلمآ با "امين" داشت زنده و سلامت ماند.

بعد از شش جدی و اشغال افغانستان توسط روسها موصوف از زندان رها گرديد و اين درحاليست که برخی عناصر شناخته شده و مخالف حکومت آنزمان حتی تا اواسط حکومت مرحوم دکتور نجيب الله در زندان باقی ماندند. معلوم است که رهايی آقای سياف نميتوانست تصادفی باشد وبدون هيچ ترديدی بايد طی يک معامله با روسها و حکومت وقت صورت گرفته باشد. او بعد رهايی از زندان به پاکستان رفت و "اتحاد اسلامی مجاهدين افغانستان" را ساخت. حزب وی نه تنها برای اتحاد مجاهدين تلاش نکرد بلکه برعکس همه تلاشهای وی در سمت افتراق مجاهدين بود و در قدم اول جمعيت اسلامی را دچار انشعاب ساخت و يک بدنهء آنرا با خود کشاند. نام او در زمان جهاد در مطبوعات جهان، منطقه و کشور در قطار معروفترين رهبران بنيادگراقرار داشت و تنظيم وی در شمار يکی از سه گروه اساسی بنيادگرا در زمان جهاد(حزب اسلامی حکمتيار، حزب اسلامی مولوی خالص و واتحاد اسلامی سياف) قرار داشت. سه گروه ديگر از گروه های هفتگانه( محاذ ملی و اسلامی پير گيلانی، جبههء نجات اسلامی پروفيسور مجددی و حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمد نبی) بنام گروه ميانه رو وجمعيت اسلامی پروفيسور ربانی  بنام گروه وسطی ميان بنيادگرايان و ميانه روان مشهور بودند. بعد از تسلط حکومت بي سروسامان مجاهدين در کابل باوجود آنکه آقای سياف جانب شهيد احمدشاه مسعود را گرفت ولی از مخالفين سرسخت ائتلاف مسعود با حزب وحدت اسلامی برهبری شهيد عبدالعلی مزاری و جنبش ملی- اسلامی برهبری جنرال عبدالرشيد دوستم بود. او که با آقای حکمتيار روابط تنگاتنگ داشت کوشيد تا حکومت ربانی- مسعود را از درون تجزيه کند و درينکار موفق نيز گرديد. به نظر اکثر آگاهان سياسی يکی از اساسی ترين عوامل سقوط حکومت اسلامی موجوديت آقای سياف منحيث چهرهء معلوم الحال و وابسطه به سازمان جاسوسی حکومت وهابی عربستان سعودی و ای اس آی پاکستان در آن حاکميت بود. او در اولين روزهای "انقلاب اسلامی" سه تن از رهبران حزب وحدت اسلامی را در نزديک سيلوی مرکزی کابل ترور کرد و بدين طريق جنگ را با حزب وحدت اسلامی، شيعييان وهزاره ها در غرب کابل آغار نمود و درين جنگ بعدها پای مسعود و جمعيت اسلامی را نيز با توطئه و نيرنگ کشانيد. در حاليکه همه مجاهدين خوب ميدانند که مسعود نه با شيعه ها مخالفتی داشت و نه با هزاره ها دشمنی يی و در زمان جهاد "شورای نظار" مربوط به مسعود روابط بسيار نزديک و دوستانه با حزب وحدت اسلامی داشت . موصوف( سياف) بدينطريق جهاد اسلامی مردم افغانستان را به جنگ مذهبی و قومی تبديل کرد و در نتيجه به قتل عام ده هاهزار هموطن بيگناه  شيعه و هزارهء ما در غرب کابل انجاميد. او با وجود آنکه بر حکومت اسلامی فشار ميآورد تا جنرال دوستم را تهت بهانهء مليشه، ملحد و کمونيست از خود براند، در خفا زمينه های نزديکی دوستم با حکمتيار وائتلاف"هماهنگی" را مساعد ساخت. مسلمآ اسناد اين همه توطئه ها روزی از طرف عاملان اصلی آنها برملا خواهد شد.

با تسلط طالبان بر کابل او با مسعود،  استاد ربانی و حکمتيار و ساير رهبران حکومت اسلامی به پنجشير رفت و بعدآ به شمال کشور، به آنجائيکه در تسلط دوستم بود. بعد از سقوط شمال و بالخصوص شهر تالقان بدست طالبان او مشترکآ با ربانی و حکمتيار به شهردوشنبه در تاجکستان فرار کردند. حکمتيار از دوشنبه به تهران رفت و معلوم نشد که سياف به عربستان گريخته بود يا جای ديگری، ولی بعدها باز با قوت گرفتن مقاومت و نيروهای مسعود سروکله اش از پنجشير و مناطق تحت تسلط قومندان مسعود پيدا شد. قرار اطلاعات منابع آگاه قبل از سقوط دولت اسلامی اولين ديدار ميان مسعود و رهبران طالبان در ميدان شهر با ميانجيگری استاد سياف سازماندهی گرديده بود و از اينجا معلوم ميشود که موصوف از قبل با طالبان رابطه داشته است. او تا زمانيکه مسعود توسط تروريستان عرب شهيد شد،  در جبهات مسعود حضور داشت. قرار گزارشات راديوهای بين المللی و اخبار شفاهی اين تروريستان قبل از آنکه نزد مسعود در ولسوالی خواجه بهاءالدين بروند بيش از يک ماه نزد آقای سياف مهمان بودند و مسعود نيز بنابر توصيه و اصرارد آقای سياف آنها را برای مصاحبه ميپذيرد. مسعود شهيد ميشود ولی معمای شهادتش هنوز هم نا کشوده باقيست! سوال معماگونه درينجاست که در ظرف دوماه چگونه ممکن است دو تن عرب را سازمان امنيتی مسعود باآنهمه هوشياری و تجربه اش در مقابل روسها، طالبان، پاکستانيها و القاعده، شناسايی کرده نتواند؟ چه امروز باشد، چه فردا، بايد آقای سياف وبعضی ديگر از رهبران ارشد نظامی و امنيتی جبههء متحد و نزديک به مسعود بايد مورد بازپرس و تحقيق قرار گيرند؛ تا ثابت شود که آنها درين ماجرا گنهکار اند يا بيگناه. تا آنزمان مردم افغانستان وبخصوص همه مجاهدين پيرو خط مسعود و دوست دارانش حق دارند بر آقای سياف و برخی ديگر از رهبران جبههء مقاومت در شهادت مسعود شک داشته باشند. اگر چنين نيست، چرا درين دوونيم سال ايکه آنها خود عملآ زمام قدرت وادارهء امنيتی کشور را در دست دارند، مسئله را تحقيق وبررسی نميکنند و نتايج آنرا به اطلاع اذهان عامهء کشور و جهان نميرسانند؟

 بعد از شکست طالبان، تسلط نيروهای امريکايی و بين المللی در کشور وايجاد حکومت موقت بازار معاملات آقای سياف بيشتر از پيش گرم گرديد. او همين اکنون در رابطهء تنگاتنگ با افسران ارشد امنيتی و نظامی امريکا وسفارت آنکشور در کابل ميباشد و يکی از گردانندگان ومشاورين سياسی آقای کرزی به شمار ميرود و ائتلاف تيم کرزی را با مجاهدين سابق زمينه سازی، سازماندهی و رهبری ميکند. در حاليکه اين مذاکرات هنوز هم به نتيجهء قطعی نرسيده و معلوم نيست عاقبت ائتلاف اين چهره های بدنام به کجا خواهد انجاميد؛ آقای سياف گردانندهء اصلی اين سناريو با پيش دستی خنجر از نيام ميکشد و به يکی از کانديدان احتمالی رياست جمهوری و مخالفين آقای کرزی حمله ميکند.

 

به اساس گزارش راديوی بين المللی فرانسه زمانيکه در جريان يک سيمينار علمی در رابطه به"پروسهء ملت سازی درافغانستان" استدلالهای آقای" سياف" از جانب آقای لطيف"پدرام" يکتن از روشنفکران، نويسنده وشاعر کشور و فعلآ يکی از کانديدان احتمالی مقام رياست جمهوری مورد نقد و ترديد قرار گرفت و آقای سياف نتوانست استدلال منطقی ارائه کند، فردايش اقای پدرام را طی اعلاميه ای غلام کرايه شدهء بيگانگان، خائن، جنايت کار، دامن زنندهء اختلاف در ميان اقوام برادر کشورو مرتد خواند. من درينجا در مورد شخصيت آقای "پدرام" بحثی ندارم و ايشان مسلمآ حق دارند که در رد اين اتهامات از خود دفاع کنند. ولی نفس مسئله در اينجاست که اکثر اين صفات بيشتر به خود آقای سياف ميچسپند تا به آقای پدرام. قدر مسلم اين است که آقای"پدرام" نه قوماندان بوده است و نه جنگسالار است و نه دستش نيزبخون کسی آلوده ، از خون ملت فقير افغان چون اين آقايون"رهبران" و قوماندانان، صاحب ملياردها دالر نيز نشده است و مسلمآ وابسته به شبکه های تروريستی القاعده و طالبی وسازمانهای امنيتی آی اس آی و سی آی آ وسازمان جاسوسی شييخان عرب نيزنخواهد بود. معلوم است که اقای"پدرام" نه ملا است ونه طالب، نه وهابی، نه ديوبندی و نه تروريست. **

ولی اساسی ترين سوال درينجاست که فرق ميان سياف با حکمتيار، ملا عمر و بن لادن درکجاست؟ آيا ايشان متعصب تر و بنيادگراتر از سياف اند؟ واگر چنين نيست چرا آقای کرزی چنگ بدامن سياف ميزند؟ اين سوالی است که بايد آنرا اقای کرزی جواب دهند!

بهر حالت مذاکرات پشت پرده ميان تيم آقای کرزی، رهبران بنيادگرای مجاهدين سابق( البته نه مجاهدين ميانه رو) وقومندانان و "جنگسالاران" در جريان است. قرار شايعات آقای کرزی بخاطر باقیماندنش در چوکی رياست جمهوری همه اين پيشنهادات را پذيرفته است و گفته است که وزارت دفاع و داخله را به مجاهدين واگذار ميکند و همچنان مقام رياست شورای ملی را به استاد ربانی و مقام رياست ستره محکمه را به استاد سياف بخشيده اند. ساير پيش نهادات که از جانب آقای سياف ارائه گرديد و آقای کرزی انها را پذيرفت عبارت اند از:

حفظ و حمايت از ارزش هاي جهاد، توجه به آموزش هاي ديني،  جلوگيري از پخش عقايد غير اسلامي، مبارزه با توليد مواد مخدر، حساب دهي دولت از مصرف كمك هاي خارجي، جذب مجاهدين در اردو و پوليس ملي، جلوگيري از تبليغات عليه جهاد و مقاومت، جلوگيري از استخدام اشخاص بدنام و منحرف ، حضور فعال مجاهدين در كليه نهاد هاي دولت در خارج و داخل کشور.

اگر چنين شود حکومت آيندهء افغانستان چه فرقی با حکومات ناکام قبلی مجاهدين و طالبان خواهد داشت و آيندهء افغانستان به کجا کشيده خواهد شد؟ ايا کشور دوباره بسمت جنگهای تنظيمی و بنيادگرايی سوق نخواهد شد؟ علاوه بر اينها سوالات ذيل نيز ميتواند مطرح باشد:

- آيا اين توافقات از هردو جانب صادقانه است وميتواند پايا باشد ؟

- آيامجاهدين درين معامله برنده خواهند بود يا آقای کرزی؟

- آيا قدمه های پائينی مجاهدين و رهبران دست دوم آنها که يا حضور کرده اند ويا در حال حضورکردن اند از رهبران سنتی، بنيادگرا و ملياردر خود درين معامله اطاعت خواهند کرد؟

- آيا مردم افغانستان به فرمان رهبران جهادی که به اندازهء کافی در ميان مردم بدنام نيز هستند، به آقای کرزی رآی خواهند داد؟

- آيا امريکائيها با در نظرداشت تجارب اخير شان در عراق به حقايق جامعهء افغانستان تن در داده اند وبه اين نتيجه رسيده اند که مبارزه با جنگسالاران محلی يک پروسهء طولانی است و ميخواهند در قدم اول آنها رادر يک حکومت انتخابی جای دهند و بعدآ يک، يک انهارا خلع سلاح نموده و از حکومت گوشه کنند ويا معتقد به يک حاکميت مذهبی و بنيادگرا ولی طرفدار امريکا شده اند؟

- اگر اين ائتلاف دوباره بر سر قدرت بيايد آيا باز افغانستان به مرکز بنيادگرايی، تروريزم و مواد مخدرتبديل نخواهد شد و يک حکومت بنيادگرا بامشروعيت رای مردم بوجود نخواهد آمد؟

- آيا از چنين حکومتی اتحاديهء اروپا و کشورهای غربی حمايت خواهند کرد؟

اينها همه مسايلی اند که بايد مفصلآ مورد ارزيابی قرار گيرند که متآسفانه از حوصلهء اين مقال بيرون است. آن چيزی را که ميتوان بصورت مختصر و موجز ذکر کرد اين است که راه حل علاج درد افغانستان نه در معاملات پشت پرده با عناصر بدنام بلکه در تآمين مشارکت وسيع همه اقشار و طبقات، مليتهاو اقوام و قبايل، سازمانها و احزاب  مردم افغانستان در سرنوشت کشور است واين مآمول ميتواند صرف از طريق يک انتخابات آزاد ودموکراتيک و بدون مداخلهء قدرتمندان داخلی و خارجی تامين گردد وقدرت به دست نمايندگان واقعی و انتخابی مردم سپرده شود. در يک کلمه افغانستان به دموکراسی نياز دارد. متآسفانه از قراين چنين بر ميآيد که هم آقای بوش وهم آقای کرزی به دموکراسی کمتر اعتقاد دارند!!

 

************

*- بخاطر معلومات بيشتر در مورد هويت و سابقهء اين آقايون مراجعه شود به کتاب"افغانستان در آتش نفت" نوشتهء آقای انصاری.

**- يک خاطره: باری سال گذشته همراه با چند دوست به قبرستان حصهء اول خيرخانه رفتيم تا در مراسم جنارهء آقای عبدالحی"الهی" شرکت کنيم. به احترام آنکه موصوف يک روشنفکر و صاحب قلم و بيان بود، کوشيیيم تا خود را وقت تر بدانجا برسانيم. چندی بعد از آنکه ما رسيديم ديديم که يک موتربسيار لوکس با شيشه های سياه در نزديکی ما متوقف و چهار تن از آن موتر پائين شدند. من از جمله صرف استاد سياف را شناختم ولی دوستم گفت که يکی ازآنها سردار عبدالولی و ديگران نيز اعضای خانوادهء سلطنتی هستند. همه باکالر و نيکتايی و ريشهای چپ تراشيده آمده بودند. بعد از مراسم جنازه و قرائت سوانح آن مرحوم  رشتهء سخن به آقای سياف داده شد. آقای سياف آنروز هرچه گفت در مورد ريش گفت و تاکيد کرد که اگر گسی از ريش گذاشتن بشرمد کافر است. من تعجب کردم که اين چه دو رويی يی است! ايا چنين آدم دورويی ميتواند مسلمان صادق باشد؟

پـــــــــايـــــــان

دهم جوزای سال1383

آدرس ايميل:

msultanpoor@hotmail.com


بالا
 
بازگشت