زخم خونين
خلق با سلاح ثور
يعنی
کودتای بدفرجام
گروه بدنام ( خلق )
لويه جرگه ها موجود معيوب می
آفرينند ، دست ابزارهای توطئه ماحصلی به
جز بحران ندارد ، وابستگی به اضافه ی مردم ستيزی برای حفظ منفعت گروهی و قومی در
رفت و گذر تاريخ تبليغات ناگوار بسيار دارد ، لذا حاکميت و سياست مبتنی برين
شالوده ها از هر سری که باشد ، به بيعدالتی در سياست اجتماعی ، وابستگی در اصول
استقلال و سياست خارجی ، استبداد و خشونت تا مرز فاشيزم در اهداف قومی ، سياست
استحاله اقوام تحت اداره بر پايه ی ستمگری و اعمال فشار تا تنگه اجراج و برده سازی
، و عبور از سنگفرشهای خونين نابرابری و تبعيض در ( مساله ملی ) می انجامد. اينست
دست آمد اصول من درآوردی « لويه جرگه » !
نياز جامعه آزادی و اصول آن
دمورکراسی بربنياد عقلانيت فرهيخته سالاری است، تمام دوران مناسب برای سياست گذاری
های مردمی و مشارکتی ( از شاه امان الله تا دوکتور نجيب الله ) قربانی توهم سنتی
در فرهنگ عشيره ای شد. آزادی و استقلال سياسی که در معرکه های پرجوش ملی نصيب ملت
بی رهبر و بی سرور افغانستان گرديد ، با کمال بی دقتی و بی لياقتی خرج سران قبيله
شد. هيچيک از نظامهای قبل و بعد از آمان الله شاه گزينش مردم و پاداش مناسب
قربانيهای ملت نبوده اند و نيستند.
تمام همسايگان و ملتهای مستضعف
منطقه بطريقی از آشفته بازار خون و خيانت عبور کردند. نظامهای سنتی و حاکميتهای
عقده پرورد قومی وطايفوی برای سيستمهای مرتبط و مشارکتی اندکی جا باز ننمودند .
آسيای ميانه در کام نهنگ روس رفت ، ولی آباد و عقلانی تر بدر آمد ، پاکستان از
درون هند سنتی زاده شد و به دموکراسی تيپ ويژه يی ( دموکراسی قاچاقی ) دست يافت. ايران فلاحتی
صنعتی شد و از پروژه انقلاب گذشت. هند با تکيه بر اعتبار واژه ی سند بيش از يک
مليارد انسان را اداره ميکند و ترکيه و عرب با وجودی که مراکز خلافتهای مسلمين
عالم بودند ، به نحوی از ريگستان داغ دين و اختلاف به ساحل تفاهم و اقتدار رسيدند.
چين کمونست کمتر از يک و نيم مليارد انسان را تامين کرده است. اروپا ديگر در
آستانهً برداشتن اصطلاحات دست و پاگير مرز ، اقوام ، زبان و جغرافيای سياسی به
مفهوم جدايی شناسی قرار دارد. اما کشور ما به تبع از دست آورد نا مبارک عرف قبيلوی
جرگه در کوشش ناقرار برای تامين تسلط قومی ، يک قرن را به بازی و شوخی مسخ شده از
دست داد.
پس از اسقاط شاه امان الله توسط
کوهستانی مردی دلاور اما بی خبر و نا آگاه ( حبيب الله کلکانی ) که شايستگی و
سزواريش کمتر از تاوان و زيان حواليش بود ، و می بايد آنرا در اصطلاح جامعه شناسی «
شتابنده زود آنجام » خواند ، ريشه های ثبات از حوالی همگونی اقوام اساسی و
اقليتهای قومی بريده شد و روح خبث در دمادم نفسهای قبيله پيچيد. اما به روشنی بايد
اعتراف نمود که حوادث صد سال پسين محصول تک اجرايی قبيله نيست. جنگ و جهاد مردم
بخارا با پايگاه سازی تخارستان در شمال ( 1303
خورشيدی ) از يکسو و نظام جهادی اميرحبيب الله پس از رژيم شاهی معطوف به
اعمال مشارکت و دموکراسی امانی در کابل ، موجبات بحران در نظامها و نابرابری در
مشارکت قومی برای سرنوشت سياسی آينده آغاز يافت .
تصرف نايب الحکومه ها در شمال و
شمال شرق بدست برادران و دست بدست کردن آن در مراحل گوناگون ، سياست خاموشی بود که
ايشان از بحران مهاجران بخارايی برای تثبيت و چند دستگی در ميان اقوام تاجک و ازبک
در ترکستان و قطغن ( اصطلاح تاريخ ) کاملا سوء استفاده کردند ، و تعمدا پشتونيزه
کردن شمال پس از همين دوره آغاز يافت . نائب الحکومه ها ( نادر خان ـ محمد گل
مومند ـ هاشم خان ـ شاه محمود خان ـ شيرخان ـ و خوانين دگر ) بدليل هم تباری و
همزبانی از فارياب تا پامير قلمرو ادارهً خويش را گويا بی دشمن ساختند. اعدام
جوانمردان و عياران سرکش که با خشونت و اعمال سياست قطعا تک قومی و تبعيضی صورت
گرفت ، جابجايی مردم شرق و جنوب و حتی قبايل آزاد سرحد ( باجولی ها ) انتقال بخشی
از مردم پشتون به شمال و کوچاندن مالکان اصلی از محل مسکونی آنان و بدين ترتيب
تمام رگه های مقاومت به بهانه های بيشمار ، اينست پی آمد لويه جرگه ها وحاکميت های
نامشروع قبيلوی در ذيل زمان پس ازکسب استقلال سياسی مملکت.
حکومت برادران خوانين در نيم قرن
اخير ، با سقوط داود خان پايان يافت. و آخرين سلطه دار نادرخانی در همان روز های
اوايل ماه ثور 1357 خورشيدی در پی کودتای خونين ثور ، از اريکه برانداخته شد و
حکومت حزبی با نفی مشروعيتهای قبلی چهره ی حاکميت قبيله سالار را دگر سازی کرد.
همين جا بايد گفت : احزاب و سازمانها ،
محافل و جريانات سياسی ، نهاد های فکری و ساختار های ايديالوژيک در شرايط پس از
لويه جرگه سال 43 محمدظاهر خان پايه گذاری شدند. خيلی قابل عطف است که شمشير عريان
قبيله شاهی اين بار رنگ و جلد آيديالوژيک يافت و دو اسپه راند. اگر برای پادشاه سربه نيست ساختن محالفان
بهانه لازم داشت ، برای اين سپاهيان معلوم الهويه و دنباله روان چشم بسته ، سر به
نيست ساختن مخالفان و يا تمام ناموافقان جشن بود . شگفتا که فاشيزم در نزد ايشان
کمترين عمل بود و قتل عام دگرانديشان اصل عمل.
کودتای خونين ثور فصل نحس و آغاز
جنايات مدرن کمونيزم افغانی ميتواند بود. همان فرزندان خشونت برمرکب قبيله زين
اعتقادی از نوع گويا مارکسيستی بشيوه ی ستالينی زدند و در مودل « امينی » فاز نوين
سياسی ـ اعتقادی را به چرخه عمل چرخاندند. فاجعه ی ملی تحت دستور و ديکته ها (
فرمايشات ) مواشی بسياری از نوع روس انجام شد. پيش از آنکه روس وارد بازی
استراتيژيک خود شود ، اعضای حزب خلق و باند جنايتکار و گروه فاشيستی امين ، دمار
از روزگار ملت منتظر تحول کشيدند. حزب دموکراتيک خلق افغانستان آن خواب و رويای
دموکراسی را زنده ياد « سلطنت خان » وعده داده بود و عمل هرگز ننمود ، به حشر و
طوفان بلای ناگهانی بدل کرد . اين باند تبهکار و ضد انسان يک مليون اهل سواد از کل
جميعت ملت را قهرا و جرا کشت ، چنانکه 800000 هشتصد هزار نفر از طريق زندان پلچرخی
در پوليگون های مختلف و دوصد هزار نفر
ديگر در رندانهای ولايات به اعماق دريا ها و زمين فروبرده شد. کشتار بی دليل
بهترين و شايسته ترين فرزندان آگاه ملت ، اعم از زنان و مردان وابسته به اقشار
مختلف جامعه مانند : استادان دانشگاه ، معلمان مکاتب و معارف ، روحانيون مومن با
انديشه های ملی و مردمی ، بزرگان اقوام ، کارکنان دولت ، منسوبان و افسران قوای
مسلح ، رهبران و اعضای اکثريت قريب به اتفاق تمام احزاب و سازمانهای دگر انديش ، دانشجويان ، کارگران و
دهقانان ، اهل کسبه و دانش آموزان ، برخی از سران قبايل ووکلای نامدار مملکت ،
خطيبان ، شعرا و نويسندگان ، آگاهان سياسی و فرهنگيان ، سينماگران و هنرمندان ، مادر و خواهر و همسران برخی از
همين افراد ، نوجوانان ، و کافه ی روشنفکران ملی و مردم گرای اين سرزمين ، اگر از
خود فروشی ، وطن فروشی ناشی از بی وجودی ، وابستگی تا مرز جنون و جنايت ، و
فرومايگی حقارت آميز نوکران بی مقدار روس سرچشمه نگرفته باشد ، چه دليلی برين
جنايات بی دامنه ی اين دلقکهای مضحک و آدم
نماهای بنجله دارد ؟
کشتن بخشی از بهترين افراد کل
جميعت کشور بنام و اتهام نا موافقان روس ، پيروان دين محمدی ، غيرکمونستها ،
روشنفکران مايل به انجام انقلاب دهقانی بشيوه ی چين ( جريانات جبهه ی دموکراتيک
نوين ) ، اهل نظر و ملی انديشان ، برچه استدلالی استوار خواهد بود؟ مرض و غرض اصلی
اين مزدوران فاقد دين و آگاهی چه بوده است؟ آيا خصومت دانش سياسی منبعث از مارکسيم
چنين دستور ميدهد ، يا خصلت فاشيستی و قبيلوی آنان بود که به اضافه ای آدم خوارگی
و پليدی فطرت از طينت ايشان که منتج به جنايات بی حد و حساب اين طايفه شد ؟
اين ناکسان بی هويت و مزدور با
بدترين روش و رزيلانه ترين شيوه ها ، هموطنان خويش را به پيشگاه بی خاصيت ترين
طايفه بشری ( روس ) دسته دسته قربانی
کردند. بعضا به ناموس و عزت آنان تجاوز نمودند. فرزندان آنها عمدتا از درس و مدرسه
و مکتب بازماندند. همسران نيم مليون انسان هنوز در بی سرنوشتی پير و پريشان هستند.
فقر و خواری ، بی سرپرستی و ماتمداری ، محروميت از سرنوشت و رنج نا تمام از سرگذشت
، دلمردگی و ياس از مقدرات و دلهره و نااميدی از سياست ، و هزار و هزار نا خشنودی
ديگر تبعات همان اعمال جنايتکارانه ی حزب خلق و مخصوصا باند افشيست امين است.
زندانيان و گويا متهمان و مجرمان
را گروه گروه ، شبانگاهان در دل تاريکی به پوليگونها می بردند ، پوليگونهای حربی
پوهنتون در پلچرخی ، تپه های پشت قرغه ، تپه های ريشخور ، دره های قره باغ و دامنه های دکو ، دشتهای چمتله ، دامنه های
چهار آسياب ، دشت سقاوه ، تپه های ده سبز ، دامنه های بتخاک ، و بسا نقاط ديگر در
مرکز. اما دشتها و دامه های فراوانی در
ولايات و دهکده های کشور وجود دارد ، که دوصد هزار تن از اولاد مظلوم اين
اقوام در آن محله ها چشم بسته زنده بگور شده اند. زندانيان ظاهرا در گروه های ده
نفری و بيست نفری به پوليگونها منتقل می شده اند. در حفره ها و چاه های جداگانه تا
پنجصد تن را بصورت چند نوبتی فرو کرده اند. شيوه های جنايت متعدد است ، اما باند
امين به اعتراف خود اسد الله سروری رئيس اکسا گروه های اعدامی را چشم بسته در چاه
ها زنده به گور مينمودند. اما رهبران و مخالفان سياسی از نوع آگاهان را ابتدا مثله
نموده و سپس در گروه های ده نفری در چاه هايی که قير جوشان ريخته ميشده است
زنده می انداختند و آنگاه دهنه های چاه ها
را می پوشانيدند !؟
البته تعدادی بدليل عشق و ايمان ،
باور و توان روانی و بدنی ، که در اثر شکنجه و جان سختی نمی مردند ، آنها را نيز
زنده به گور ميکردند. عده ای را شب هنگام با هليکوپتر ها به جاه های دور و نا
معلومی می بردند ، تعدادی هم درمسير دريا از فاصله های هزار متری و پنجصد متری بر
فراز دريا چشم بسته رها ميکردند ، تا با ايشان چه شده باشد. نمونه هايی از اينگونه
را در ولايات مردم پارچه پارچه يافتند که مغزهای شان باد شده بود و بهيچصورت قابل
شناخت نبودند.
اکنون که در آستانه ی هفتم ثور
1383 ـ 26 مين سال کودتای ننگين و خونين
ثور قرار داريم ، از تمام روشنفکران واقعی و فزندان ملت قهرمان و ستم کشيده
افغانستان ، از مقاومان دلير و فداکار ،ازفرزندان نياز و مبارزه ف از اهل نظر و
سپاه دانش و فرهنگ ، از ژورنالستان و قلم بدستان ، از تمام احزاب مومن به ملت و
مردم بينوای افغانستان ، از روحانيون معتقد و معتمد به رنج نا تمام مردم ، و از
رهبران و اعضای تمامی سازمانها ، احزاب ، تنظيمها ، نيروهای پاسدار دموکراسی ،
عدالت و برابری ، و از همه بستگان شهدای نيکنام وطن مصرانه درخواست ميشود ، تا در
رستاخيز تشکيل شورای انسجام احزاب سياسی که در دستور کار است ، فعالانه و آگاهانه
شرکت نمايند. مقدمات کار آغاز شده است ، لست و فهرست جنايتکاران ترتيب ميشود ، بخشی
از رهبران و مسئولان فاجعه ی ثور و متعاقبا جنايات ضد بشری گروه های جهادی کشور شناسايی شده است. البته اعضا و افراد عادی
که مسلما بمنظور خدمت به صفوف آن حزب پيوسته بودند از اين درخواست مستثنی هستند.
رهبران و بخشی ازياران فاشيست آنان در
هردو بخش حزب ، اعضای اکسا ، کام و خاد
مشخص شده اند. همين شورای انسجام سياسی احزاب ، درخواست مينمايد تا مقامات ذيصلاح
دولت ، محاکم و قضات ، پوليس و قوای امنيت ،
نهاد های حقوقی و ضد جنايت ، کميسيون حقوق بشر در کابل و سازمانهای حراست
حقوق بشر و امنيت مردم ، خانواده های شهدا و تمام آنانيکه به اين جنايات مسبوق
هستند ، دست همکاری و هم باوری خويش را بلند دارند و در راه افشاء و معرفی هويت
جنايتکاران ما را ياری و اردوگاه دموکراسی راهمکاری نمايند.
درمقام نکوهش و تقبيح روز شوم ( 7
ثور 1357 ) در سرگذشت ملت مقاوم افغانستان ، همبستگی خويش را با نيرو های مردمی ،
مسلمان و ملی پيوند بزنيم . فرزندان ، خانوداه و بستگان رهبران باند امين در حزب
خلق شريک هيچ جرمی نيستند. مجرمان قابل پيگری و افراد قابل معرفی همان کسانی اند
که حد اقل در آن زمان شامل کادر رهبری در
بالاترين مقام مرکزی وولايتی يا محلی قرا داشته اند.
از رهبران حزب خلق و آنانيکه به
گذشته ديد اعتراضی و انتقادی دارند
ميخواهيم تا برای اثبات صداقت خويش حد اقل در معرفی افراد مسئول و عاملان
جنايات گذشته ، شورای انسجام احزاب سياسی را ياری کنند. اگر در آن حد نميتوانند ،
بايد در تعيين و تثبيت و يا معرفی محلات معين که گورهای دستجمعی زندانيان واقع شده
است بی دريغ همکار شوند. اين بهترين اصول
رفع مسئوليت برای هر عنصر سياسی خواهد بود. تا قبل از آنکه اين جريان به مساله ملی
در زمينه حقوقی بگذرد. يکبار ديگر برای شهدای بی کفن و فرزندان مردم غيور وطن که
در خاک گمنام و نيکنام آرميده اند روان شاد ميگوييم.