عبدالقدیر رسولی

 

جریان سیلاب و طوفان کشنده

 

در روزگاری که مردم ما ازجنگ و جدل طولانی خسته و درمانده شده بود، عموسام کهنه کار با تجارب  سيصد ساله و بوسیله دستگاه انتلجنت سرویس خویش و درحمایت و همرایی امریکایها پروژه خلق الساعه طالبان را ابداع ، طراحی و آنرا بحیث عملیه مرسینریستی به پاکستان ، این لانه شیطانی ارجاع نمود .  وآن کشور با دست باز ملا و مولوی های ساخت ای اس ای خویش را بکار انداخت و ان عده طالب و چلی مفت خور دین به دنیا فروش را که در مدارس دینی زیر بال و پر داشت در یک قلاده بسته بندی ، جمع و جور و آنها را طی یک بازی اوپراتیفی و عملیات نمایشی مضحک ، ملخوار از طریق سرحد سپین بولدک ، آن دروازه بی دربان که در قرن نزده چندبار قشون انگلیسی بلا موانع از آن عبور و مرور کرده بود، بداخل کشور ما پرتاب کردند و به موازات آن رسانه های معتبر شان مانند بی بی سی و سی ان ان ، الجزیره و غیره کانال های نامدار و بی نام در بعد سایکولوژیکی بمقیاس وسیع جهت تخزیر افکار عامه به تلقینات کاذبانه به نفع اینها پرداختند.

محمود مستری نماینده خاص سرمنشی ملل متحد این ( ابلیسان ادم نما ) را فرشته های نجات و نوربرت هول آلمانی آنها را آرنده صلح و ثبات در هندوکش توصیف نمود. مردم خسته از جنگ در وهله اول بیخبر از بازی دوران ، مفتون  این مار خوش خط و خال شدند . اما با مشاهده افواج پاکستانی ، اعراب و اعجام دریافتند که سرنخ بازی این طلسم ،  بدست استعمارگران عقب پرده است . و در واقع مثلثی باقاعده استعماری ، اضلاع هژمونی قبیله ای  و ماهیت سلطنتی ، در حال شکل گیری بود .  بنا جهت مدافعه با این هیولا، مقاومت ملی و مردمی تشکل و قوام یافت . پیگیری بیشتر حوادث و پیامدهای ناگوار  ناشی ازآن ، باب این بحث نیست . لذا دامن  بحث را در همین جا برمی چینییم از تکرار مکررات می پرهیزیم . زیرا کلیه وطنداران گرامی ما اندر باب ماهییت ، بذر ، ظهور و شرور طالبان اگاهی دارند. میخواهیم در اینجا به سایر پهلوها بویژه خط السیر و اهداف این سناریوی پیچیده و خونین که به کجا منتهی میگردد قدری درنگ نمایم .  از پژوهشگران عزیز متمنی ام تا با چشم جستجوگرخود وارد همین مدخل شوند و با بررسی های آگاهانه و مستند بدون صحنه آرایی و پیرایه بندی در زمینه رازگشایی بیشتر نمایند. تا علل ضعف حکومت مرکزی ، علل بحران و بی امنیتی ، معاملات اشکار و نهان را بازشناسایی ، ریشه یابی و تشخیص نمایند زیرا هستند عده ایکه با چشم بسته و باخوش بینی به ظواهر مسایل می بینند خواهی نخواهی شکار شایعه پراگنی ها شده اند . چنانچه همه تفکر وتوجه شان به یکطرف معطوف گردانیده شده و از اصل ماجرا بی خبر اند. مردم مقصر نیستند زیرا برای راحت کردن ذهن خود مجبورا به شایعات و تلقینات پناه برند و بخصوص شایعاتی که با آب و تاب از نظریه توطئه تغذیه میکند. تحلیل توطئه و بررسی  تاریخ توطئه در کشوری نظیر کشور ما که یک اکثریت بیسواد  و ساده دل داریم کار سهل نیست .

به سخن مولانا بلخ :

 

ترازو گرنداری پس ترا ، زوره زند هرکس           یکی قلبی   بیاراید ،  توپنداری  که  زر    دارد

ترا بر در نشاند او به   طراری   که    می   ایم      تومنشین منتظر بر در ، که ان خانه دو در دارد

به هر دیگی که می جوشد میاور کاسه و منشین    که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد

نه هرکلکی شکر دارد، نه هر زیریزبردارد          نه هرچشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد

 

رویهمرفته مبصرین و مفسرین آگاه  که  تحولات سیاسی  کشور را  تعقیب و تحلیل  می دارند کاملا آگاه اند و الزام و نیاز به ارایه شواهد بیشتر را ندارند که پروژه مرسینرستی طالبان با تمام مشاطه گری ها بحیث جاده صاف کن  استعمار اغلبا برای احیای سلطنت باردوم ظاهر شاه بکار انداخته شده بود . تا باز هم همان درامه مضحکه تاریخ در دایره شیطانی بروال گذشته تکرار گردد. زیرا بگواهی تاریخ چند پادشاه در قدیم برای بار دوم بتاج و تخت دست یازیدند و این بار با الهام گیری ازآن گذشته های اسفبار راه ورود ارگ برای ظاهرخان  و سرداران فرنگی ماب میسر و آماده شده بود . منجمله کوشش های نصیرالله بابر وزیر داخله پاکستان – سلطان محمود پسر کاکای ظاهر خان که درسال 1994 بحیث وکیل بالوکاله طالبان در کویته نماینده گی میکرد- پبام ظاهر خان به طالبان حین سقوط  شهرمزار شریف – طرح صلح پيتر تامسن کارشناس ارشد امریکایی که باعزل ملا عمر از رهبری طالبان و عزل رهبران جهادی در جناح دولت ، و عوض ان زعامت ظاهرخان را تقاضا کرده بود. بهترین مدارک انکار ناپذیر بوده و دال بر این ادعاست !

هرگاه با دلسوزی و عقل حسابگر به حوادث وراندازی شود بوضاحت می یابیم که پروژه جلوس بار دوم ظاهر خان به قیمت نابودی یک کشور و ریختن خون صدها هزار انسان بی گناه ما همراه بوده زیرا تا اکنون تعداد گورهای دسته جمعی و تعداد قربانیان این سیریال خونین تثبیت نیست ! حدس زده میشود که برای جلوس باردوم سلطنت شاه محمود ، امیر دوست محمدخان ، امیر شیرعلی خان و حتی جلوس شاه شجاع به این پیمانه خون مردم بی گناه نریخته باشد! با انهم اگر ظاهر شاه بوسعت این قدر فاجعه برخلاف مصلحت ملی و افول اقبال ملت حاکم ماتمستان کشورما میگردید، چه بوقوع می پیوست ؟

پر واضح است و بی تردید باید گفت که انگاه افسانه ( دویمه سقوی ) هم مانند و بسان ( لمری سقوی ) باخشونت تمام در عمل تطبیق و وطن دوستان واقعی و مبارزین نستوه با فتواهای حضرات قران خور و سوگند شکن و غیره تعویذ فروشان و جن کشان به عناوین یاغی ، باغی و تاغی مباح الدم و واجب القتل محکوم ، بدنام و اعدام میگردیدند . و بعدا موافق اجندا اکثریت مردم ازملک و جایداد پدری و بومی شان مانند گذشته ها جبرا محروم و بمناطق خشک کوهستانی کوچانیده میشدند و به استثنای بخشی از قبایل وابسته به سلطنت اقوام دیگر در جایگاه وموقعیت کسب و شغل تعین شده اجباری و اجدادی شان سوق میگردید . مثلا طایفه ای به حمالی و کراچی کشی و قومی به کلینری وندافی وسقاوی و دیگری به نفرخدمتی و قالین باقی برگردانیده میشد. و شاید هم چند قلم بدستان مزد بگیر و شعرفروشان درباری القاب مطنطن ( ناجی کبیر )، ( ذات شاهانه همایونی ) ، ( فاتح قهرمان ) ، ( بابای ثانی ) ، ( خاندانی ) ، ( ضل الهی ) و غیره عناوین را ترویج و نثار شهریار خود مینمودند. اما و صد اما  دیگر که کاخ نشینان از تاریخ عبرت نگرفته اند !  تاریخ پر مرارت کشور ما حکایه از ان دارد که شاهان یادشده درمدت خلع به اسارت استعمارگران بوده و احفاد و خانواده های انها برویه چاکرمنشی تربیه شده و خودشان در دایره مشخص شروط و بقدر اجرت دریافتی و تابعیت از اجنبی ها تحت لوای انها و با بکار گیری زر وزور و تزویر برای بار دوم جلوس یافتنتد. اما جلوس بار دوم به هیچ کدام شاهان متذکره میمونی در قبال نداشته ، اگر به مردم نکبت بار اورده ، انها را به ذلت و رسوای ابدی کشانیده است .

در این میان چیز دیگری که جالب و عجیب به نظر میرسد عبارت از ان است که :  دست اندرکاران عقب پرده خیلی ماهرانه نظریه گمراه کننده که گویا ( غرب افغانستان را فراموش کرده ) وسیعا تلقین و ترویج نمودند در حالیکه با رقابت های شدید تسلیحاتی ، رویارویهای بالقوه ژیوپلیتیکی و قطب بندی های نظامی و چالش های بین المللی و منطقوی ، نمیتوان کشور مارا از جغرافیای کره خاکی متجزا دانست ! مع الوصف، افغانستان بحیث رکن رکین جامعه جهانی در محراق کشمکش ها قرار داشت . و غرب یک لحظه غافل از قضایای جاری ما نبوده برعکس درکلیه مراحل و تمام تنش های داخلی و مد و جذرهای کند و تند سیاسی افغانستان که بیشتر ابعاد خارجی داشت ،  طور مستقیم و غیر مستقیم دخیل بوده و اقای محمد ظاهرخان مانند پدرش نادرخان و جدش سلطان محمدخان ، جز همان برنامه های منظم و دراز مدت انگریزها بود که او را در قالب مهره های استعماری به عنوان رهبر ، بابا و زعیم به جامعه افغانی تحمیل و مطرح داشته اند. بنا جرتمندانه گفته میتوانیم که قسما نقشه موافق به مراد استعمار سیر داشت . زیرا استعمار شیادانه بین فرزندان ، برادران ، همدلان ، همراهان یک راه ،  دها حفره عظیم بیگانگی را ایجاد نمود و درگام نخست یک بخش مردم این مرز و بوم را بجرم خلای اعتقادی بنام ( ملحد و کمونست ) از جامعه طرد و بین انها تا سرحد دشمنان آشتی ناپذیر تخم کینه و خصومت بذر نمودند. متاسفانه همه با چشمان بسته یک دیگر را کشتند و کشته ها دادند باز هم عطش انها فرونه نشست . با عبرت اندوزی از تاریخ دیروز برای تطبیق ارامانهای شوم و مطابق به پالیسی ظا لمانه و عامدانه ، مردم کشور را بفقر واداشته بود . مطابق ضرب المثل معروف " بمرگ بگیر تا به تب راضی شود"!

 بقول معروف جنگ هفتاد دو ملت را برای نهائی ساختن سناریوی خود مشتعل نمودند. از سوی دیگر مردم را در نهایت فقر و بیچاره گی واداشتند . در چنین اشفتگی اوضاع با دها جفر و طلسمات از لابلای اوراد طالب را وارد کارزار نمودند.  طالب بحیث مزدور ارزان قیمت با نوعی کشمکش ها مزمن ، قومی و دینی به تصفیه نژادی وسیاسی ( جنوساید و پلوساید) باقیمانده پیکر خونین و خسته جامعه، در پوشش انفاذ شریعت به خلع سلاح مدافعین وطن بنام ( توپک والا ) و غیره پرداخت و بیرحمانه استراتیژی زمین سوخته را تطبیق نمودند.

و بعدا به نحو دراماتیک می بینیم که در این ماتمستان خون واشک ، دود و اتش از حنجره های آشنا و ناآشنا شایعاتی بنام ( نیروی سوم ) پخش میگردد واقعا زمینه برا ی هبوط و ظهور نیروی سوم از لحاط روانی و سیاسی مساعد ساخت شده بود . البته نیروی سوم در این جا نقش همان ( خردزد سوم ) را ایفا میکرد که مرکب از شاخه دیگری ( سلطنتی ها ) بود که این دسته دور از جریانات خونین در بین اب ونمک برای چنین روز مبادا طور ریزرف نگهداری شده بودند . جای شک نیست که تا اینجا سناریوی خونین به همین روال و روند انکشاف موفقانه کرد. اما اینبار قرعه بنام ظاهر خان فرجام خوب نداشت زیرا عمو سام اگاهی و مقاومت ملی و نفرت مردم مارا نستب به او دست کم گرفته بود . مضاف بر آن با رویداد یازده سپتامبر پروژه طالبان با مقاومت بی نظیر مردم ما و به همکاری جامعه جهانی در هم شکست و ستاره بخت ظاهرخان و نواده او که با کروفر شاهانه از روم بکابل امد دچار افول گردید . اما بعوض او شبه حاکمیت اورا احیا نمودند.

با صراحت بگویم که نظام ظاهرخانی و شبه اوکه بمثابه شجره فرتوت با چند شاخه کهنه و نوده های پیوندی چپگراها و راست گراه های افراطی در مواظبت لوای استعمار قد  راست میکنند دیگر شاه کلیدی نیستند که تمام قفل ها را در شرایط دشوار و پیچیده کشور ما بطور معجزه آسا و محیرالعقول به یک چشم زدن بگشاید! و گنجینه های پنهان را از دل کوه ها برآرند. و توسط منافقین وهابی و حضرات دربار با تکرار چند ورد سحرآمیز یک دم امنیت ، رفا و خوشبختی را به هموطنان ما باز گرداند. همین دودمان یگانه عامل فقر و عقب ماندگی کشور ما بوده داستان فیل مرغهای هاشم خان عم ظاهرخان را مردم ما فراموش نکرده است .

در اخیر عبرت اندوزی ازتاریخ دیروز برای حل مسایل امروز فرض است و نمیتوان از ان غافل بود. قرار روایت تاریخ در سال 1839 انگریزها شاه شجاع را بزور پیسه وبرچه برکشور تحمیل نمودند . مردم بزور شمشیر واکنش نشاندادند تا اینکه اورا خلع و از پا دراوردند. امروز با گذشت یکصدوشصت و شش سال یک تفاوت فاحش حسابگرانه و عقلانی را در طرز برخورد با همچو مسایل حاد مشاهده مینماییم که ناشی از آگاهی و بیداری ملی مردم ما است که قبل از وقوع حادثه در پی تدبیر سنجیده شده آن  برامده اند. و  کنش و واکنشها مردم ما بیانگر این اصل است که قبل ازآنکه شاه شجاع دیگری برملت ما تحمیل گردد مردم نخست با قلم و زبان و غیره وسایل صدای اعتراض بر اوردند تا جلو سیلاب و طوفان کشنده را که در همین بستر جریان دارد بگیرند و به امریکاییهای روی پرده و انگریزهای عقب پرده که با یکه تازی ها سرنخ این باز ی خطرناک را در دست دارند میفهمانند تا از تصرف و دخالت گزاف برای تقرر دست نشانده  خویش و حکومت مواد مخدر انصراف ورزند ، زیرا کشورما عنقای بلند پروازیست که بدام کسی نمی افتد و نیز نگذارند روند صلح امیز متلاشی گردد و نوبت از قلم به شمیر برسد مردم بومی ، روشنفکران و مبارزان بومی وطن ما جانبازانه طوق های غلامی و اسارت را درهم شکسته اند . اکنون نوبت به شکستن طوق الماس رسیده که استعمار نو به بهانه امداد چند ملیارد دالری و شگوفای و بازسازی افغانستان میخواهد وطن مارا به اسارت بکشد .

 

شاعر می گوید:

گرغلامی طوق الماس است بند بند گیست                                   بشکنش در زیر پا چون کردی از گردن بیرون

گر قلم شد  ناتوان  شور جنونم  زنده   باد                                   میکنم فریاد   حق از چاک   پیراهن     بیرون

 

                                                                             

شهر کیف

کمیته فرهنگی افغانهای اکرایین

26 سرطان 1383


بالا
 
بازگشت