خواجه بشير احمد انصارى
كانكورد – كاليفرينا
بازسازى هويت ملى در افغانستان
كشور ما در بيست و پنج سالى كه گذشت شاهد فروريزى شبكه دولت، تخريب زير بناى اقتصادى ، ريختن خون دو مليون انسان و مهاجرت مليونها هموطن ديگر بخارج و ده ها تراژايدى ديگر بود. اما كشنده ترين ضربه اى كه در اين ميان بر ما وارد گرديد همانا تخريب بنياد سست و لرزان هويت ملى ما بود.
در اين دو سه سالى كه سپرى شد دولتمردان ما از بازسازى هاى مختلفى حرف زده و از زواياى متعددى به اين مسئله نگريستند ولى هيچ دولتمردى تا هنوز از ساماندهى هويت ملى كه ميتوان آنرا زيربناى بازسازى هاى ديگر نام نهاد، سخنى بر زبان نياورده است. اهميت مسئله هويت از اين نشأت ميكند كه با هويتى لرزان و آسيب پذير نميتوان راه توسعه و ترقى را در پيش گرفت.
آرى! قرار گرفتن در شاهراه سعادت ملى و رسيدن به قله هاى بلند ثبات و امنيت تنها از راه بازسازى ويرانه هاى جنگ صورت نگرفته بلكه استخراج گنجينه هاى فرهنگ از زير انبار تاريخ و ريشه يابى اصول هويت از ميان خاك و خاكستر حوادث و در نهايت اعمار هويتى كه ريشه هايش در دل اين مرز وبوم تا اعماق تاريخ امتداد مى يابد و شاخه هايش آفاق عصر مدرن را فرا ميگيرد ، شرط نخستين بازسازى هويت جمعى جامعه بحرانى ما است.
هويت ملى نقش بس بزرگى در حيات ملتها دارد. هويت ملى چترى است كه مقوله هاى وحدت ملى، اراده ملى، منافع ملى، مصالح ملى، حاكميت ملى، شخصيت ملى و خصائل ملى همه در پرتو آن مطالعه ميشوند. بحرانهاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى جامعه جنگزده ما هم چيزى جز بازتاب همين بحران بزرگ نيست. هويت ملى سياستها، مسير حركت، روابط ، موضعگيريها و اهداف جمعى يك ملت را استقامت بخشيده و وجدان جمعى يك ملت را به نمايش ميگذارد. هويت ملى بارز ترين نماد وحدت و انسجام ملى بحساب مى آيد. هويت ملى منشورى است كه همه طيف هاى اجتماعى، نژادى و فرهنگى يك جامعه در آن بازتاب مى يابد. نيرومند ترين دژى كه ميتواند كيان ملى را حفظ و صيانت نمايد دژهويت ملى است. اين سنگر تسخير نا پذير براى كشور هاى كوچك و ضعيف و بى دفاع داراى اهميت بيشترى است. زيرا چه بسا ملتهائى كه پامال سم ستوران دشمن اشغالگر شده اند ولى با تمسك به هويت ملى شان دير يا زود از زير انبار ويرانه هاى جنگ و دود و خاكستر آن قد بر افراشته و استقلال شانرا باز يافته اند. و يا اينكه نير وهاى بيگانه را در ديگ جوشان خود ذوب نموده اند. هضم شدن نيروهاى اسكندر مقدونى و اعراب مسلمان و مغولها در دل سرزمين ما و ذوب شدن آريائيها، مغولها، افغانها و ايرانيها در ديگ بزرگ تمدن هند نمونه بارز اين ادعا است. در اثناى جنگ دوم جهانى در آن زمانى كه آلمان بر فرانسه چيره شده بود ، مادران فرانسوى ، اسم فرانسه و سرود ملى كشور شانرا كه از مظاهر بارز هويت ملى شان محسوب ميشد بروى بالشتهاى اطفال شان نقش بسته و كودكان شانرا با آهنگ سرود ملى فرانسه خواب مى دادند. آلمانها توانستند هر چيز فرانسه را برهم زنند ولى نتوانستند هويت ملى فرانسه را سلب ويا مسخ نمايند زيرا هويت مردم فرانسه " با شير اندرون شد و با جان بدر شود!".
كمتر ملتى را در گستره خاك ميتوان يافت كه همچون ملت ما، همواره درگير بحرانهاى هويتى باشد. شايد علتش اين باشد كه افغانستان در چهار راه تمدنها و فرهنگهاى مختلف واقع شده و ملت آن معجونى از اقليتهاى امتداد يافته است كه اكثريت آن در خارج مرزهاى سياسى كشور واقع شده است. علت ديگرى كه مانع ايجاد هويتى منسجم گرديده همانا تاخت و تازهاى بيگانگان است كه در گذرگاه تاريخ از چهارسو بر آن تاخته و تأثيرات عميقى در آن بجا گذاشته اند. در افغانستان معاصر بجاى آنكه دولت از رحم پاك كوه و برزن خودش پا بعرصه وجود گذاشته باشد در اثر تلاقى و اتفاق قدرتهاى استعمارى روس و انگليس بوجود آمده و بدين لحاظ كيان ملى ما از همان آغاز، پيدايشى معيوب داشته و ساكنان اين مرز وبوم حتى در انتخاب اسم كشور شان دخلى نداشته اند. چقدر درد آور است حالت كشورى كه مسئوليت ملت سازى آنرا شمشير هندى و تيغ يمانى بعهده گرفته باشد. چقدر رقت آور است حالت مردمى كه هويت جمعى شان را در منگنه زور گذاشته و شكل دهند.
كشور ما كه از گروه هاى نژادى ، مذهبى ، لسانى و فرهنگى مختلفى تركيب يافته از همان آغاز نيازمند چترى بود كه ميتوانست همه را زير سايه خويش جا دهد. هويت ملى از راه ريختن هويتهاى فرعى در نهر هويت جمعى ايجاد ميشود. هويت مستحكم ملى هويتى است كه بتواند تابلوى بزرگ اجتماعى يك ملت را باز تابى صادقانه دهد. هويت ملى به معنى از ميان برداشتن هويت هاى كوچك نبوده بلكه به مفهوم جلوگيرى از تضاد و كشمكش هويتهاى فرعى با هويت بزرگ جمعى است.
دولتمردان ما در گذشته تصور مينمودند كه هويت ملى را ميتوان از راه قلع و قمع هويتهاى محلى، يكسان سازى رسوم و آداب گروه هاى ضعيف تر و هموار نمودن قله هاى بلند فرهنگى شكل داد. اين دسته بجاى آنكه در جهت احياى افتخارات مشترك تاريخى اين سرزمين با عظمت و ابراز سمبولهاى تمدنى آن قدم برمى داشتند به اقدامات كودكانه اى دست زدند. انتخاب لباس كوچيها بعنوان لباس ملى سرزمين پنج هزار ساله ما نميتوانست چيزى جز خود كشى تمدنى باشد. كوچيهاى ما بسان اقوام ديگر كشورما قومى شريف اند كه داراى سنتهاى بس ارزشمندى اند ولى انسان كوچى در ميزان تمدن فاقد هر گونه وزن و ارزشى است. جامعه كوچى جامعه اى بى تاريخ است. انسان كوچى نميتواند به سرزمينى دل بندد. اين در حالى است كه ملتها با مرز هاى سياسى و جغرافيائى تعريف و تبيين ميگردند. متوطن شدن در زمين و انتقال وابستگى از نژاد و قوم و قبيله به محدوده جغرافيائى مشخصى پديده دولت را بوجود آورد و انسان را با زمين و زادگاه و وطنش پيوندى محكم بخشيد. آسان ترين و بى مصرف ترين كارى را كه حكومتهاى مسخره ما ميتوانستند انجام دهند همين تبديل اسما و مسميات مناطق بود كه بدون زحمت و درد سر انجام ميگرفت. آنها با اين كار تصور مى نمودند كه ساحه اى از سرزمين بيگانه را فتح و يا داخل حريم جغرافيايى و سياسى كشور نموده اند. تبديل كردن نامهاى اسفزار به شيندند، كوته سنگى به ميرويس ميدان، شهرنو به شهاب الدين ميدان، قره تيپه به تورغندى، و در اين اواخر تغيير نام سرخ رود به سره رود و امثال اينها بمعنى غرس هويتى تحميلى در جاى هويت تاريخى ديگرى است كه صدها معنى و خاطره را در دل خود داشته و با تغيير اسم نشانه هاى آن هم از صفحات تاريخ محو خواهدشد. امروز يكى از استاذان گراميقدر سابق پوهنتون (دانشگاه) كابل صفحات 37 و 38 مجله انديشه را برايم فكس نمود كه حاوى لست بسيار طولانى اين اسما و مسميات تغيير داده شده است كه به پاره اى از آنها در اينجا اشاره ميشود: در ولسوالى بلخ نام قريه چهارباغ گلشن به (شينكى) قلعه چه به (سپين كوت) ، قوش تيپه به (منگولى) ، سمرقنديان به (زرغون كوت) ، چهار سنگ به (سلور تيگى) نام قريه بهاوالدين پدر مولانا جلال الدين به (شپوله) ، باغ وراق به (حاجى كوت) ، تخت سلطان به (شينكوت) تغيير نام داده شد. اين لست ده ها نمونه ديگر را بعنوان مثال ذكر كرده است. تغيير نام اصلى مناطق و شهر ها به نامى ديگر چه اين نام بزبان پشتو باشد، يا فارسى و يا هم ازبكى چيزى جز جنايت نميتواند باشد. به نظر نويسنده همانطورى كه مصادره املاك و دارائيها جرم بحساب مى آيد مصادره هويتها و فرهنگها نيز جرم و جنايتى نا بخشودنى بشمار مى آيد كه هر وجدان زنده بايد آنرا محكوم نمايد. توگويى اين حكومتهاى انتحارى ميخواستند خاليگاه عقبماندگى كشور را با چنين فتحهاى كودنانه پر نموده و غرور توخالى خويش را از اين راه اشباع نمايند. ايجاد هويت مشترك ملى به اين معنى نيست كه تاريخ مدنيتهاى پنج هزار ساله كشور را در صندوق تنظيفات ريخت. هويت ملى موزائيكى است كه همه هويتها در تناسبى عادلانه، هم هويت جمعى يك ملت را ايجاد نمايد و هم فضاى رشد هويتهاى كوچك و فرعى را مساعد ساخته و در جريان پروسه اى عادلانه، خورده فرهنگها در فرهنگ مشترك و بزرگ ملى ادغام شوند. وهويت ملى از راه تفاعل فرهنگها ايجاد شود نه چيرگى يكى بر ديگرى. اين كارى است كه از راه زور نه بلكه از طريق تفاهم و گفتگو ميتواند صورت گيرد.
ما در تاريخ خويش نامهايى داشته ايم كه نميتوان بوى خون و نژاد و قبيله را از آن استشمام نمود. كابلستان ، زابلستان ، تخارستان ، غرجستان، سجستان، خراسان و امثال آن نامهائى بوده اند كه صبغه اى نژادى نداشته و به قطعه اى از زمين اطلاق ميگرديده اند. در مقابل، اسماى ديگرى جلب توجه ميكند كه داراى بار نژادى و خونى ميباشد كه افغانستان، بلوچستان، پشتونستان، كردستان، تاجكستان، ازبكستان ، تركمنستان ، قزاقستان ، قرغيزستان از آن جمله ميباشند. كشور هاى آسياى ميانه در گذشته بنام مناطق جغرافيائى شان چون خيوه و سمرقند و بخارا و امثال آن ياد ميگرديدند تا آنكه استالين آمد و اساس شومى را در آنجا پيريزى نمود كه ثمره اش جمهوريتهاى جديد اين منطقه است. جمهوريت هائى كه در انتظار انفجار هويتها دقيقه شمارى ميكنند. به هر حال جامعه اى كه به سرزمينى نسبت داده ميشود از نظر سياسى متمدن تر از جامعه اى است كه هويت خويش را از نژاد و خون و قبيله كسب مينمايد. زيرا همانطورى كه قبلا يادآور شديم پديده دولت وقتى بوجود آمد كه مردم بجاى خون و قبيله و نژاد به سرزمينى كه مرز ها و حدود و ثغور آن مشخص است پيوند و دلبستگى يافتند.
مسئله تضاد، تداخل و تعاون هويت ها محور سياستهاى بزرگ دوران ما بحساب مى آيد. هويتهاى قومى در پاره اى از كشور ها چون مسئله بربرها در مراكش، كردها در تركيه ، قبايل مختلف صومال و رواندا و بوروندى و امثال آن در افريقا مستله داغ دوران ما است. اما ناگفته نماند كه روابط متقابل هويتهاى قومى در بعضى كشور ها بر اثر خرد ورزى و واقعيت بينى گشايش يافته است ولى در بعضى از جوامع در اثر پافشارى اقوام بر سر اقتدار از يكسو و تشديد و به غليان آوردن حساسيتهاى قومى و تفوق طلبى هاى گروهى از سوى ديگر، بيشتر پيچيده شده و ده ها مشكل ديگرى را ببار آورده است. بعبارتى ديگر؛ اين هويت از دو زاويه آسيب پذير است. يكى از جهت نفى اقوام و گروه ها و تاريخ و فرهنگ آنها و ديگرى از زاويه دامن زدن به قومگرائى منفى، انزوا طلب، افراطى، تشدد پسند، خشونتگرا و مركز گريز.
اگر ميخواهيم هويتى با ثبات، شكوهمند و مقتدرى داشته باشيم، بنياد آن بايد بر مبناى تاريخ چند هزار ساله اين سرزمين قوام يابد. تعمير هويت ملى بايد بر مبناى تمدنهاى كهن آريانا، خراسان و افغانستان تهداب گذارى شده و مواد تعميراتى آن خورده هويتهاى كشور ما باشد. اين هويت بايد بازتاب دهنده روح تمدن آريائى، تمدن خراسانى، تمدن اسلامى، و تمدن معاصر و هماهنگ با عقايد و باور هاى مردم ما و همنوا با روحيه تكامل ، تعالى، خلاقيت و پويائى باشد. هويت ملى ما بايد محصول تعامل گروه هاى قومى، نژادى و فرهنگى باشد. بحر هويت جمعى از جويبارهاى هويت هاى كوچك تشكبل گردد هويتهائى كه هركدام آن چيزى بنوبه خويش بر آن افزوده و خود جزئى از آن شده اند. اين هويت بايد چترى باشد كه همه را در سقف خويش جا داده و بر هر كدام آنها بيك اندازه سايه افگند. جوامعى كه بحران هويت ملى شانرا حل كرده اند ، هويتهاى نژادى، مذهبى، تاريخى و فرهنگى آنها لايه هاى هويتى شانرا زيبائى بخشيده و بر غنا و عظمت آن افزوده است. هويتهاى ملى چيزى جز مجموع هويتهاى فرعى نيست كه در گذر زمان در يك چارچوب واحد فراقومى و فرا قبيله اى شكل يافته است. موجوديت گروه هاى مختلف در درون يك كشور بر غناى فرهنگى آن افزوده و زمينه داد و ستد فرهنگى را فراهم ساخته و موجب جهش و پويائى جامعه ميگردد.
هويت مشترك ملى ما بايد بر مبناى سه اصولپايه بازسازى گردد. اين اصولپايه ها عبارت اند از مواريث تمدنى ما، دين ما و فرهنگ مدرن عصرما. هويت ما در طول تاريخ با هويتهاى ديگرى ازدواج نموده هم بر آنها تأثير گذاشته و هم از آنها تأثير پذيرفته است. بزرگترين تعامل اين هويت با اسلام بود. اين هويت عناصر آئين جديد را جذب نموده و با آن عجين گرديده و از تركيب هردوى آنها هويت جديدى عرض اندام نمود. تعامل ديگر هويت ما با غرب بود. با ايجاد رابطه ميان افغانستان و غرب عناصرى از فرهنگ غرب وارد فرهنگ ما شده و مردم ما بخشى از اين فرهنگ را پذيرفتند. ورود تشكيلات سياسى ، نظامى ، افتصادى و حكومتى غرب از قبيل كابينه و پارلمان و بانك و القاب رسمى و بالآخره تكنالوژى مدرن نمونه هاى بارز اين تفاعل بحساب مى آيد.
هويتهاى ملى داراى عناصرى مشترك اند كه سرزمين، تاريخ، دين، اراده با هم زيستن و زبان از آن جمله ميباشد. خوشبختانه هويت ملى ما بر عكس كشورهاى ديگر دنيا تقريبا همه اين عناصر مشترك را دارد. تنها چيزى كه در اين ميان مشكل آفريده است و بدبختانه وسيله اى در دست فاشيزم قبيله قرار گرفته عنصر زبان ميباشد. ولى اگر زبانهاى مروجه كشور را در ميزان علم اللغه بسنجيم مى بينيم كه اين زبانها بحدى با هم نزديك اند تو گوئى لهجه هاى مختلف يك زبان اند. آخر چه كسى ميتواند بگويد كه ما با تغيير كلمه دوزخ به (دوغس) و صافى به (ساپى) و معصوم به (ماشوم) و قلعه به (كلا) و امثال آن با زبانى ديگر حرف زده ايم.
در مسير بازسازى هويت ملى، اصطلاحات و واژه هاى مستعمله سياسى و ادارى اهميتى بسزا دارند زيرا اين اصطلاحات داراى بار هويتى اند. ولى اين گرايش تجديدى متأسفانه به واكنش مرزا قلمهائى كه از ساليان درازى نتوانسته اند قافله زبان را همراهى نمايند، مواجه شده است. اين هموطنان كهنه كار، اصطلاحات پيشرفته و واژه هاى تازه را بدعتى نا مشروع تلقى نموده و آنرا با نا سزاگوئى و انفعال پاسخ داده و سعى بخرچ ميدهند تا زبان و فرهنگ پويا و ديناميك ما را چون مغز هاى خود شان موميائى زنند. يكى از اين هموطنان كه معلوم ميشود در گذشته عريضه نويس دروازه ولايت كابل بوده و امروز مجله اى را در اختيار داشته و صفحات آنرا عرصه عقده گشائى هاى روانى خويش ساخته اند، چندى قبل بر اصطلاح (شهروند) تاخته و در مقابل بر اصطلاح (رعيت) تأكيد ورزيده است. عافل از اينكه (شهروند) اصطلاحى حقوقى است كه حقوق و مسئوليتهاى زيادى بر آن مترتب ميشود. ولى (رعيت) در لغت بمعنى گله حيوانات ميباشد كه تنها با نظام سياسى بر خاسته از فرهنگ بز و گوسفند و شتر و قاطر همنوائى دارد و بس.
ما بسان فرزندان ديگر آدم نيازمند هويتي ملى هستيم ولى در عين وقت يقين داريم كه هويت ملى را نميتوان از راه تحميل ، زور ، انحصار طلبى ، تفوق خواهى ، مسخ حقايق تاريخى ، تقلب ، تزوير ، جعل ، دروغ و نگاهى حذفى به گروهى از هموطنان خويش، تأمين نمود.
امروز يحث پيرامون هويت ملى محور اساسى گفتمان روشنفكرى دوران ما شده است. زيرا جنگ طولانى اى را كه پشت سر نهاديم با همه معايب و مصيبتها و درد و رنجى كه براى ما به ارمغان آورد، خود آگاهى مردم را رشد داده و لايه هاى زيرين ذهنيات شانرا تكان داده و زير و رو نمود. ولى ما ما بحكم قوانين ثابت اجتماعى يقين داريم كه آينده از آن گرايشى است كه انسانى تر انديشيده ، سينه اى فراختر و عقلى باز تر و سخنى منطقى تر در ميان آرد. و بگفته مولاناى بلخ حجتش قوى تر از رگ گردنش باشد. به هر اندازه اى كه اين مبحث مهم شگافته شود به همان اندازه به نفع هويت جمعى ، انسانى و ملى همه ساكنان اين مرز و بوم باستانى خواهد بود.
براى جلوگيرى از بحران هويت دو راه فرا روى جوامع قرار دارد: اول اينكه جوامع ضعيف در هويت جامعه مسلح و بر سر اقتدار مدغم گرديده و تحت نفوذ سيطره گروه نيرومند ترى قرار گرفته و بمرور زمان مضمحل گردد. راه دوم اينست كه راه تفاهم سالم و تعامل سازنده را در پيش گرفته و از راه گفتگو و مفاهمه و مصالحه و داد و گرفت ، هويت جمعى خويش را اساس گذاشته و آنرا از طريق احترام و تقويت خورده هويتها غنا بخشند. فكر ميكنم كه راه دوم راهى منطقى تر ، انسانى تر و معقول تر مى نمايد.
روند خروشان بازگشت به هويتهاى محلى و در عين وقت تلاش در جهت ايجاد هويتى جمعى حركتى مهار نا پذير است زيرا اين جهش همنوا با آهنگ موزون حقوق بشر و حق انسانها در تعيين سرنوشت شان كه امروز جزء ارزشهاى مشترك انسان معاصر شده اند ، به سير خود ادامه داده و هيچ كس و هيچ چيزى نميتواند مسير آنرا متوقف سازد. آنهائى كه سعى مى ورزند تا در استقامت مخالف اين جريان توفنده شنا نمايند چاره اى جز اينكه دير يا زود در محراب حق و عدالت سر نهند، نخواهند داشت.
حذف هويت بمعنى حذف گذشته و حال و آينده يك گروه و يا يك ملت بحساب مى آيد. حذف هويت بمعنى فراموشى گذشته و حال است. در متون دينى ما يكى از مصائب و بدبختيهائى كه انسان بدان روبرو ميشود همين مسئله خود فراموشى است. ويا بعبارت ديگر خداوند يكى از مجازاتها را خودفراموشى قرار داده است. قرآن در آيت 19 سوره حشر ميگويد: " فانساهم انفسهم" يعنى "خداوند آنها را به خود فراموش گرفتار نمود". خود فراموشى به لحاظى يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان است كه در اثر آن استعداد هاى خدائى به وديعت گذاشته در فرد و جامعه كه او را از ديگران متمايز ميسازد ، به دست فراموشى سپرده ميشود، و اين مساوى با فراموش كردن بعدى از ابعاد انسانيت او است.
در پايان بايد ياد آور شد كه بحران هويت ملى ما ناشى از بى هويتى نه بلكه ناشى از چند هويتى و يا ازدحام هويتها است. غلبه يك لايه بر لايه هاى ديگر هم هويت ما را بحرانى ساخته است. هويت جمعى ما از چهار لايه تشكيل ميشود: لايه شرقى، لايه اسلامى، لايه منطقه اى، لايه تمدن معاصر. ولى دسته اى از گروه هاى قومى و ايديولوژيك ما از دير زمانى سعى دارند تا موازنه اين لايه را برهم زده و در نتيجه اوضاع جامعه را بحرانى تر ساخته و گرهى بر گره هاى نا گشوده ما بيفزايند. امواج تند جهانى شدن هم در راه است تا با ضربات سهمگين و كوبنده فرهنگ مسلط و نيرومند همه لايه هاى هويت ما را بر هم زده و ما را از خود بيخود نمايد. در چنين اوضاع و احوالى بايد در انديشه بازگشت به خويشتن بود.
bashir_ansari@hotmail.com