نويسنده: گلآقا احمدزي
ميزان 1383
كابل – افغانستان
نقش خليل زاد در سرنوشت افغانستان
در تاريخ كوتاه روابط ديپلماتيك افغانستان با كشورهاي خارجي، بعضاً چهره سفيراني را مي بينيم كه طبق سياستهاي استعمارگرانه دولتهاي متبوع خود پاي از گليم خود فراتر گذاشته و به امورات خلاف عرف ديپلماتيك در اين كشور دست زده اند كه در نهايت بر اثر غليان خشم افغانها، اين سفيران خارجي هر كدام با سرنوشت فجيع و غم انگيزي دچار شده اند.
در سال 1838 ميلادي در جريان جنگ اول افغانستان و انگليس، جنرال مكناتن سفير بريتانياي كبير بدست غازي محمد اكبر خان سپه سالار قواي مجاهدين در اطراف كابل به قتل رسيد. او در جريان مذاكره با رهبران غازيان افغان، به افغانستان و ملت افغانستان اهانت كرد و رفتارش با افغانها به گونهاي بود كه گويا با نمايندگان يكي از مستعمرات بريتانيا سخن مي گويد.
غازي محمد اكبر خان در همان مجلس و با همان تفنگچهاي كه شب قبل از حادثه، مكناتن به او هديه فرستاده بود تا در بين غازيان قبايل افغان تفرقه ايجاد كند خود مكناتن را به قتل رسانيد.
چند سال بعد از وقوع اين حادثه، دومين سفير بريتانيا بنام (سرلوئي كيوناري) نيز در نتيجه سياستهاي مداخله جويانهاي كه در افغانستان تعقيب ميكرد در آتش خشم و غضب افغانها در كابل زنده در آتش سوخت.
سالها بعد از اين دو واقعه يكي ديگر از سفراي خارجي( دالبتس سفير آمريكا در كابل) در سال 1357، بدست يك گروه از افغانهاي خشمگين در كابل ربوده شد و به قتل رسيد.
اگر چه شيوه سفير كشي در واقع همان مهمانكشي است و اين خلاف رسوم و عنعنات ملي افغانهاست و ما اميدواريم كه اينگونه وقايع تلخ و ناگوار، هيچگاه و در هيچ مرحلهاي از تاريخ افغانستان تكرار نشود، ولي از حق نگذريم خود اين سفرا نيز با ارتكاب اعامل تحريك آميز و ماجرا جويانة خود در افغانستان زمينه اين قتلها و حوادث ناگوار را فراهم ساخته بودند.
مكناتن ميخواست يك افغان انگليسي شدهاي بنام شاه شجاع را با پرچم بريتانيا در كابل بقدرت برساند و افغانهاي معترض و آزاديخواه را با اسلحه و سياست و تزوير سركوب نمايد. شاه شجاع فقط يك آلت دست بود، يك گدي كوكي و يك مزدور بي اراده، پادشاه اصلي مكناتن بود.
كيوناري هم از يك پادشاه بي اراده و مزدور ديگر كه قرار داد ننگين گندمك را با انگليسيها امضاء كرده بود، حمايت و پشتيباني مي كرد. اين پادشاه، امير يعقوب خان بود ولي غيرت افغانها اين ننگ و ذلت را بر نتافت و گروپهاي مسلح غازيان، به قصر كيوناري در كابل هجوم آورده و آن لانة فتنه و فساد را همراه با صاحب آن (كيوناري) به آتش كشيدند.
و اما قتل دابس سفير ايالات متحده آمريكا در كابل در سال 1357 هنوز در هالهاي از ابهام قرار دارد و روايتهاي مختلفي در اين باره نقل شده است. به هر حال سفيران دوست، صلحطلب و غير مداخلهگر را مهمانان عزيز و محترم خود ميدانند و از جان و مال و عزت و حريم سفارت آنها با تمام قدرت و توانايي خود در برابر هر نوع اقدام تعرض آميز مدافعه مي كنند ولي در عين حال اجازه نميدهند هيچ سفير خارجي تحت بيرق فعاليتهاي ديپلماتيك به امور داخلي افغانستان مداخله نموده و سرنوشت افغانها را به بازيچه بگيرد.
اين مقدمه را به اين خاطر عنوان كرديم كه سفراي خارجي اينطور فكر نكنند كه افغانستان يك تخته شطرنج است و اسب و فيل خود را هر طرف كه بخواهند بدوانند و هر كه را كه دلش خواست با يك حركت مات نمايد. نه اينظور نيست، اينجا حساب و كتاب وجود دارد. ملت افغانستان با چشمهاي باز مراقب حركات و سكنات اين ديپلماتهاي آمده از سرزمينهاي فرنگستاناند، مواظب باشند كه با حركات مداخلهگرانة خويش آتشفشان خشم افغانها را شعلهور نسازند. سفير بايد سفارت كند نه اينكه اعلان جنگ و صلح نمايد.
با عالي جناب زلمي خليلزاد آشنا شويم:
داكتر زلمي خليلزاد يك افغان پشتون تبار و متولد سال 1951 در شهر مزار شريف و حدوداً 52 ساله است. مردم افغانستان او را بيشتر از حامد كرزي مي شناسند. او يك ديپلمات آمريكايي افغاني الاصل است كه در سال 1980م به تابعيت آمريكا درآمده و از نزديكان جورج دبليو بوش رئيس جمهور و دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكاست.
بيوگرافي نويسان آقاي خليلزاد در باره جزئيات زندگي وي به تفصيل قلمفرسائي كردهاند و لذا ما قصد نداريم در شرح زندگي ايشان، فقط كاغذ سياه كنيم و خوانندگان محترم را به زحمت بيندازيم. ولي به اختصار يادآور ميشويم كه آقاي خليلزاد در عنفوان جواني و هنگامي كه در ليسه غازي در كابل درس ميخواند با استفاده از يك سکالرشيپ كوتاه مدت تعليمي به آمريكا سفر كرد و پس از مراجعت به افغانستان بارديگر با استفاده از يک سکالرشيپ ديگر به بيروت رفته و ديپلم ليسانس خود را از پوهنتون آمريكايي بيروت كسب نمود، سپس براي ادامه تحصيل تا درجه دكترا راهي آمريكا گرديد و داكتراي علوم سياسي خود را در سال 1979(سال حمله شوروي به افغانستان) از پوهنتون شيكاگو اخذ نمود. در سال 1980 به تابعيت آمريكا درآمد و از اين تاريخ به بعد، افقهاي جديد پيشرفت و ترقي بر روي آقاي خليلزاد در آمريكا گشوده شد. در سال 1984 به حيث اسيستانت علوم سياسي در پوهنتون كلمبياي نيويورك و همچنين مدير گروهي به نام “دوستان افغانستان” كه يك انجمن جمعآوري اعانه و كمك براي افغانستان بود فعاليت خود را آغاز نمود. در فاصله سالهاي 1985 تا 1989(دوره رياست جمهوري ريگان) خليلزاد به حيث مشاور مخصوص معاون وزير خارجه آمريكا در بخش شرق ميانه و آسيا به ارائه طرحها و نظريات سياسي خود در زمينه جنگ ايران و عراق از يكسو و جنگ روسها از سوي ديگر مشغول گرديد. در اين هنگام (پل و لفو و تيز) كه فعلاً مرد شماره 2 پنتاگون است معين وزارت امور خارجه آمريكا بود. در فاصله سالهاي 1989 تا 1991 وي در پوهنتون(سن ديگوي) كاليفرنيا، علوم سياسي تدريس ميكرد. با روي كار آمدن بيل كلينتون, خليلزاد به حيث كارشناس متبحر و برجسته امور نظامي و سياسي در دفتر موسسه“راند” در واشنگتن مشغول به فعاليت گرديد و در عين حال به عضويت هيات مديره “بنياد افغانستان” در واشنگتن درآمد. در مدت كار و ايفاي وظيفه در اين بنياد، خليلزاد با نوشتن مقالات و ترسيم خط و مشيهاي بنياد مذكور مقامات دولتي آمريكا را به حمايت از طالبان و همچنين حمايت از مخالفين آنها جهت ايجاد يك نيروي نظامي جديد در افغانستان ترغيب مينمود. از جانب ديگر وي در اين سالها به جرگه مشاورين شركت نفتي يونيكال پيوست و طرح احداث “پايپ لاين” يا خط لوله نفت و گاز منطقه آسياي مركزي از طريق افغانستان را ارائه كرد. در اين طرح آقاي خليلزاد به شركت يونيكال مشوره داد كه ايجاد پايپ لاين انتقال گاز تركمنستان به افغانستان و پاكستان تا سواحل بحر هند براي شركت يونيكال، ملياردها دلار منفعت اقتصادي به دنبال دارد. به اين ترتيب وي از ديدگاه شركتهاي نفتي و مقامات اقتصادي آمريكا به عنوان يكي از طراحان و حاميان نحوه دسترسي آمريكا به منافع نفت و گاز كشورهاي آسياي مركزي شناخته ميشود.
حضور خليلزاد در يونيكال همزمان با سقوط كابل بدست طالبان در سال 1996 بود. هنگامي كه در سال 1997 شركت يونيكال برخي از رهبران طالبان را جهت مذاكره پيرامون نحوه اجراي قرارداد به آمريكا دعوت نموده بود خليلزاد به حيث مشاور عاليرتبه شركت مذكور در مذاكره با رهبران طالبان در شهر هوستون آمريكا فعالانه حضور داشت. رياست هيات طالبان را در اين مذاكرات آميرخان متقي وزير اطلاعات و كلتور رژيم طالبان بر عهده داشت.
اما در سال 1998 به دليل حضور اسامه بن لادن در كابل و متهم شدن شبكه القاعده در يك رشته عمليات بمبگذاري در سفارتخانههاي آمريكا در كينبا و تانزانيا كه حملات موشكي دولت كلينتون را به يكي از قرارگاههاي بن لادن در جنوب افغانستان به دنبال داشت، شركت يونيكال مذاكرات خود را با گروه طالبان قطع كرد و خليلزاد هم سياست حمايت از طالبان را تغيير داد.
با روي كار آمدن جورج دبليو بوش در ماه نوامبر سال 2000 خليلزاد به مقام مشاورت رامزفيلد وزيردفاع آمريكا برگزيده شد و در روز دوم جوزاي سال 1380 داكتر كونداليزا رايس(مشاور فعلي امنيت ملي آمريكا و مشاور قبلي شركت نفتي شورون در آسياي مركزي) طي حكمي داكتر خليلزاد را به حيث مشاور و معاون مخصوص خود و مدير ارشد امور خليج فارس، جنوب غربي آسيا در شوراي امنيت ملي آمريكا منصوب كرد.
روز دهم ماه جدي 1380 قصر سفيد با انتشار بيانيهاي، خليلزاد را به عنوان نماينده خاص رئيس جمهور آمريكا در امور افغانستان معرفي كرد. در اين بيانيه گفته شد كه نماينده رئيس جمهور بوش در افغانستان ضمن كار و همكاري با نماينده سرمنشي سازمان ملل درافغانستان، گزارش خود را در خصوص رسيدن به اهداف مذكور از طريق كالين پاول وزير خارجه به اطلاع رئيس جمهور خواهد رساند. چندي نگذشت كه خليلزاد علاوه بر حفظ مسئوليتهاي قبلي(نماينده فوق العاده جورج بوش در امور افغانستان و مشاور شوراي امنيت ملي آمريكا) طي حكمي از سوي پريزدنت بوش به حيث سفير آمريكا در افغانستان نيز مقرر گرديد.
در مدتي كه وي مشاور شركت نفتي يونيكال بود براي اينكه بتواند پروژه پايت لاين انتقال گاز تركمنستان از طريق افغانستان را از طرح به عمل پياده كند تلاشهاي فراواني به خرج داد تا در بين طالبان و آمريكا روابط صميمانهتري برقرار نمايد. در اين تلاشهاي خود خليلزاد تا جائي پيش رفت كه به دولت آمريكا توصيه كرد: ”بايد اين آمادگي را داشته باشد كه رژيم طالبان را به رسميت بشناسد . . .“ ولي طوريكه اشاره كرديم وي دراين هدف خود به موفقيت نرسيد و بعداً حوادثي در آمريكا اتفاق افتاد كه صحنه سياست را كاملا دگرگون كرد و خليلزاد نه تنها قادر به اجراي پروژه يونيكال نشد بلكه مجبور گرديد با گروهي كه خودش در ايجاد و تقويت آن نقش عمدهاي ايفاد كرده بود (گروه طالبان) رو در رو قرار گيرد و به محاريه با طالبان و شبكه القاعده مشغول شود.
حادثه 11 سپتامبر سال 2001 اتفاق افتاده بود و دوستان صميمي ديروز آمريكا در يك سو و طالبان و القاعده در جانب مقابل, تفنگهاي خود را بسوي يكديگر نشانه گرفتند. طالبان و شبكه القاعده مورد خشم اربابان خود قرار گرفته بودند و جناب خليلزاد هم با يك ژست سياسي جديد وارد كارزار سياست افغانستان گرديد. با وقوع حادثه 11 سپتامبر ستاره اقبال آقاي خليلزاد بيشتر درخشيد و به قدرتمندترين ديپلمات مسلمان آمريكايي در خدمت اهداف قصر سفيد, سيا و پنتاگون درآمد. با انتخاب وي به عنوان سفير ايالات متحده آمريكا در كابل در دوران اداره موقت و دولت انتقالي، داستان مداخلات عريان و بي پرده اين سفير آمريكايي در امور داخلي نيز شروع گرديد.
علل انتخاب خليلزاد به عنوان سفير آمريكا در كابل:
توظيف آقاي خليلزاد به حيث سفير آمريكا در كابل در حاليكه در عين حال نماينده تام الاختيار جورج بوش در امور افغانستان نيز ميباشد، يك انتخاب عادي و صرفا اداري نيست بلكه با در نظر داشت كليه جوانب و احتمالات اين انتخاب صورت گرفته و بسيار دقيق و حساب شده است. اين دلايل را مي توان به اين صورت خلاصه كرد.
1- آقاي خليلزاد يكي از اعضاي تيم اقتدار در قصر سفيد است.
جورج بوش, دونالد رامسفلد, كونداليزا رايس, (كالين پاول) وزير امور خارجه و برخي مقامات پشت پرده ديگر به شمول آقاي خليلزاده اين تيم را تشكيل داده و رهبري ميكنند. تطبيق اهداف و گسترش سلطه آمريكا در جهان از هر طريق ممكن و منجمله از راه جنگ و تجاوز و نظاميگري جزو سياستهاي استراتيژيك اين تيم است.
اين تيم طالبان را بوجود آورد.
اين تيم از القاعده حمايت كرد.
اين تيم فرمان جنگ عليه طالبان را صادر نمود.
اين تيم حمله به عراق را سازماندهي كرد.
و اكنون نيز دهها هزار عسكر و صاحب منصب آمريكايي با كوهي از اسلحه و جنگ افزار، بدستور همين تيم در افغانستان حضور دارند.
2- در دستگاه رهبري آمريكا زلمي خليلزاد آشناترين فرد به مسائل افغانستان و موضوعات جيوپوليتيك اين كشور است.
وي افغانستان را خوب ميشناسد با فرهنگ، رسوم, عنعنات, بافت اجتماعي و رسومات قبيلوي افغانان بطور كامل و از نزديك آشنايي دارد و ميداند چه بگويد تا مورد پسند مردم قرار گيرد و چه رفتارهايي براي آنان ناپسند و حساسيت برانگيز است.
او آگاه است كه افغانها به چه چيزهايي نياز دارند از چه خوشحال ميشوند, كدام قبيله با كدام قبيله خصومت دارد و كدام رئيس قبيله يا قوماندان از چه اندازه نفوذ كلام و محبوبيت برخوردار ميباشد. در بين افراد و شخصيتهاي ذي نفوذ در آمريكا اطلاعات خليلزاد در اين موارد به مراتب بيتشر از ديگران است.
3- تسلط كامل به دو زبان پشتو و دري يكي ديگر از دلايل انتخابات زلمي خليلزاد به عنوان سفير ايالات متحده آمريكا در افغانستان بوده است.
در اين انتخاب به مسائل عاطفي و سايكولوجي افغانها عميقاً توجه شدهاست و اينكه او اصلتاً يك افغان و مسلمان و داراي اقوام و خويشاونداني در افغانستان است و در كابل مكتب خوانده است به عقيده آمريكائيها ميتواند از لحاظ روحي و رواني بالاي مردم اين كشور بسيار تاثيرگذار باشد، براي نفوذ در اعماق جامعه افغانستان در اين شرايط بسيار حساس كه بخشي از سرنوشت سياسي آمريكا در افغانستان تعيين ميشود يك سفير افغانيالاصل كه با زبان مردم سخن ميگويد به مراتب كاراتر و تاثير گذارتر از يك سفير آمريكاييالاصل افغانستان نديده است.
به تصور مقامات قصر سفيد افغان بودن و مسلمان بودن خليلزاد دو جاذيهاي است كه ميتواند هزاران دل را بسوي خود جلب كند.
4- خليلزاد به عنوان رابط قديمي آمريكا با بسياري از شخصيتهاي مطرح در افغانستان و همچنين با تعدادي از سركردگان گروه طالبان از يك جايگاه خاص براي قصر سفيد جهت نفوذ در افغانستان برخوردار است. او هم با طيف غربگراها, هم با خانواده سلطنتي ظاهر شاه هم با كرزي و اطرافيانش هم با تعدادي از شخصيت ها و رهبران مجاهدين و هم با سران گروه طالبان رفاقت و آشنايي هاي ديرينه دارد و در جامعهاي مثل افغانستان داشتن اينگونه روابط شخصي جهت دستيابي به اهداف و مقاصد سياسي فوق العاده حايز اهميت است و اين مسئله است كه آمريكاييها در انتخاب آقاي خليلزاد به عنوان سفير قصر سفيد به افغانستان به آن توجه كردهاند.
5- خليلزاد ثابت كرده است كه دوست وفادار و صديق آمريكاست و براي تامين منافع سياسي و اقتصادي آنكشور, از هيچ تلاشي دريغ نميكند. او در سالهاي گذشته از طراحان اصلي پروژه انتقال گاز تركمنستان به پاكستان از طريق خاك افغانستان بوده و اكنون نيز در عين ايفاي وظايف و مسئوليتهاي سياسي خود در كابل اين پروژه اقتصادي را نيز به نفع شركت يونيكال تعقيب ميكند.
6- خليلزاد سعي ميكند در بين كابل و بغداد پل ارتباط ايجاد نمايد و بر كشورهاي اطراف افغانستان از طريق كابل نظارت كند. بعبارت ديگر ماموريت خليلزاد در كابل در واقع يك ماموريت فراتر از سرحدات افغانستان است.
در هر حادثة مهمي كه در افغانستان اتفاق مي افتد و در هر تصميم قابل توجهي كه در سطح دولت و كابينه اتخاذ ميگردد ميتوان به وضوح نقش پا و اثر انگشت آقاي خليلزاد را مشاهده كرد. در تمامي عزل و نصبهاي مهم در براه انداختن پروپاگند و تبليغات عليه مجاهدين و بي اعتبار كردن شخصيتهاي مهم جهادي. در پروسه انتخابات, در تدوير لويه جرگهها و اعمال نفوذ در به تصويب رساندن نقطه نظرات آمريكاييها در قانون اساسي, در تطميع و زر خريد كردن بعضي قوماندانان قبايل, در اشاعه افكار لائيك و بيبند و باريهاي اجتماعي تحت نام دموكراسي و آزادي بيان, در پروسه عجيب حزب سازي توسط افراد و عناصر سكولار برگشته از اروپا و آمريكا, در قضاياي شمال, در حوادث خونبار جنوب, در منحل ساختن احراب مجاهدين, در منزوي كردن شخصيتها و بزرگمرداني كه 14 سال براي آزادي و استقلال افغانستان عليه قواي اشغالگر شوروي جنگيدهاند, در تعيين سياست خارجي افغانستان با همسايگان, در وادار كردن آقاي كرزي براي مذاكره با عناصري كه به طالبان ميانه رو شهرت يافتهاند, در آزاد ساختن اسراي پاكستاني و زندانيان طالبان و القاعده و خلاصه در تمام عرصهها و حادثهها حضور فيزيكي و “حقوقي” جناب آقاي خليلزاد به عنوان تصميم گيرنده اصلي نه فقط در پشت پرده بلكه بطور عريان و آشكار به چشم مي خورد.
اين دخالت ها به حدي آشكار و به اندازه اي وسيع و گسترده است كه در يك كلام بايد گفت: جناب خليلزاد سفير آمريكا در افغانستان نيست بلكه اعليحضرت بدون تخت و تاج و پادشاه يك سرزمين مفتوحه و
دولتمدار مافوق دولت است. هنر آقاي كرزي اين است كه دستورهاي صادره از سفارت آمريكا را به نحوه شايسته و احسن اجرا ميكند.
در واقع بايد گفت كه آقاي خليلزاد يك دولت نامرئي در متن دولت ظاهري افغانستان تشكيل داده است. هسته مركزي يا “پوليست بوردي” كه وي زعامت و رهبري آنرا در كابل به عهده دارد متشكل است از اين عناصر؛ حامد كرزي, داكتر اشرف غني احمد زي, حنيف اتمر وزير قبايل و سرحدات, جلالی وزير داخله, وزير تحصيلات عالي و مسلكي, گل آقا شيرزي, داكتر زكيم شاه, قوماندان و برخي از صاحب منصبان قواي ائتلاف و بعضي افراد قابل اعتماد ديگر. . .
اين دولت يك دولت در سايه است و آقاي خليلزاد با قيادت خود در اين دولت در راس تمام قواي ملكي و نظامي قرار دارد و با يك اشاره چشم طيارات B52 را به پرواز در مي آورد و مقامهاي علي رتبه را عزل ميكند. در تاريخ ديپلماسي افغانستان تاكنون سابقه نداشته است كه يك سفير خارجي تا اين حد با دست باز و خاطر آسوده در امور داخلي افغانستان مداخله كند و از اينهمه اختيارات و صلاحيتهاي نامحدود برخوردار باشد. در اواخر سلطنت ظاهر شاه , سفير شوري در كابل (الكساندر دوبري نيف) از يك سلسله صلاحيتها و اختيارات غير متعارف برخوردار بود ولي اين صلاحيتها از محدوده كابل تجاوز نميكرد, در حاليكه آقاي خليلزاد در 34 ولايت افغانستان فرمانروائي ميكند و حتي اهداف منطقهاي و فرا منطقه اي براي خود قائل است و اين اهداف را از داخل سفارتخانه آمريكا در كابل تعقيب ميكند.
سايه خليلزاد در قلمرو پاكستان قابل روئيت است, با دولتهاي آسيايميانه هم كله مي جنباند و گاهي نيز تهران را تهديد ميكند. به اين صورت جناب سفير آمريكا در كابل آنگونه فرمان ميراند كه گويا فاتح سرزمين جنگزده افغانستان است.
نقش آقاي خليلزاد در انتخابات رياست جمهوري افغانستان:
تيم جورج بوش تا شش ماه قبل اميدوار بود كه فتوحات آمريكا در عراق و افغانستان و حاكميت به اصطلاح دموكراسي در اين دو كشور دو برگ برنده بسيار ارزشمند براي پيروزي حزب جمهوري خواه و شخص جورج بوش در انتخابات رياست جمهوري آنكشور خواهد بود و اين تيم خواهد توانست با تكيه به اين دستاوردهاي در خشان؟! و سرنگون ساختن دو رژيم خودكامه و ديكتاتور در عراق و افغانستان آراي مردم آمريكا را در صندوق جورج بوش سرازير كنند.
اما عراق براي آمريكا كم كم به زخم ناسور مبدل شد و حكم باتلاقي را پيدا كرد كه هزاران جنگجوي آمريكايي تا گلو در آن فرو رفتهاند. به اين صورت تجربه عراق نه تنها براي تيم جورج بوش برگ برنده انتخابات نشده بلكه بر عكس و به احتمال قوي زمينه شكست او را در انتخابات رياست جمهوري فراهم خواهد ساخت. بنا براين اين تيم كه آقاي خليلزاد هم عضو برجسته آنست تمام توجه خود را به انتخابات قريب الوقوع افغانستان معطوف کرده و همه تخم مرغها را در يك سبد گذاشتهاند.
هدف اول اين تيم, برگزاري انتخابات رياست جمهوري افغانستان تحت هر نوع شرايط (چه جنگ و چه صلح) و با هر قيمت ممكن به تاريخ 18 ماه ميزان (نهم اكتبر) و قبل از انتخابات رياست جمهوري آمريكا بود.
هر گاه از هوا آتش ببارد, از يمين و يسار گلوله فير شود و تمام سنگپارههاي افغانستان به مواد منفجره تبديل شوند, بازهم آقاي خليلزاد ماموريت داشت تا انتخابات را در موعد مقـرر ولـو بصورت نيم بند و تشريفاتي در
افغانستان برگزار كند در غير اين صورت تمام روياهاي قصر سفيد نقش بر آب خواهد شد.
هدف دوم آمريكا به قدرت رساندن مجدد آقاي حامد كرزي است ولو اينكه صندوق انتخاباتياش فاقد ورقههاي راي باشد. كمپاين و كارزار انتخاباتي در افغانستان تنها يك شوخي سياسي است, رئيس جمهور تحتالحمايه آمريكا پيش از پيش با صلاحديد جناب آقاي خليلزاد تعيين شدهاست. معلوم نيست بقيه كانديداها چرا اينهمه عكس و پوستر چاپ کردند و به در و ديوار چسپاندند, تبليغات و سخنرانيهاي آنان براي چه بود؟ اگر براي تظاهر و خودنمايي است خود دانند, و الاّ اگر هدف برنده شدن در انتخابات است بايد خود بهتر فهميده باشند كه خرج كردن پول و چاپ كردن عكس و پوستر و گلو پاره كردنهاي تبليغاتي, كاريست عبث و بيهوده . . . از صندوق هاي خالي هم كه شده است جناب خليلزاد و همراهانش سرو كله آقاي كرزي را بيرون خواهند كشيد و به همگان خواهند گفت كه خانه تان آباد كه در انتخابات شركت كرديد و در رايگيري حاضر شديد, ولي راي راي ارباب است و مصلحت آمريكا چنين اقتضا ميكند كه فلاني برنده اعلام شود هر كس ميپذيرد با ماست و هركه نمي پديرد عليه ماست.
خليلزاد, كرزي و طالبان ميانه رو:
چنين به نظر مي رسد كه قواي ائتلاف از تعقيب و گريز بي نتيجه ملاعمر و اسامه بن لادن خسته شدهاند ديگر در فكر دستگيري اين سايههاي مخوف و متحرك نيستند.
ملا عمر كور و بن لادن دراز قامت معلوم نيست در كجا و تحت حمايت كدام قبيله و كدام كشور خارجي در امن و آسايش زندگي ميكنند ولي سايههاي آنها در هيات شياطين مخوف در همه جاي افغانستان حضور دارد. آمريكا بايد اين شكست ذلت بار را بپذيرد و بقول جاناتان اديما اعتراف كند كه در مبارزه عليه تروريزم شكست خورده است و يا شايد هم هر دوي آنها مهمان قواي ائتلاف است.
به هر حال بعد از حدود سه سال حضور نظاميگرانه آمريكا در افغانستان ناامني و تروريزم هنوز مشكل بزرگ افغانستان است، طالبان و القاعده درين كشور بزرگترين عناصر ناامني و تروريزم محسوب ميشوند. اينها همه چيز، از جمله انتخابات را تهديد ميكنند ولي جاي تعجب است كه آقاي كرزي با لهجة صريح ميگويد: ”طالبان ديگر براي افغانستان خطرناك نيستند“، خطر اصلي به گفته جناب كرزي نه طالبان بلكه قوماندانان خودسر محلي هستند.
اصولاً اين يك سياست آمريكايي است كه آقاي كرزي را به مذاكره به طالبان و دلجوئي از آنها ترغيب ميكند، آمريكائيها طالبان را نمايندگان قبايل ميدانند و معتقدند كه زعامت افغانستان و بخش عمدة مناصب دولتي و در مجموع اهرمهاي اصلي قدرت بايد به قبايل واگذار شود در غير اين صورت افغانستان روي آرامش نخواهد ديد؛ در راستاي همين تفكر،آقاي كرزي مأموريت يافته است تا به كمك دولت پاكستان در بين طالبان راديكال، تندرو و طالبان ميانهرو تفكيك قائل شود و بعد از تفكيك، باب مذاكره را با عناصر به اصطلاح ميانهروتر طالبان باز نمايد.
طالبان نمايندة قوم پشتون نيستند؛ طالبان فرزندان نامشروع ”سيا، آي.اس.آي، انتليجنت سرويس انگلستان و وهابيون عربستان“ هستند؛ آنها لكههاي خونيناند در دامن پاك قبايل شريف و سلحشور پشتون افغانستان كه به هيچ وجه نميتوان اين جرثومههاي فساد را نمايندگان قوم پشتون دانست. مذاكره با طالبان در واقع اجراي سياست آمريكا و نوعي خوش خدمتي به پاكستان است. با سياست مذاكره با طالبان نميتوان مشكل تروريزم را در افغانستان حل كرد، هرگاه كرزي و خليلزاد به اين خيال باشند راه غلط را پيمودهاند، تروريزم مالالتجارهايست كه در كارخانة آي.اس.آي توليد و به افغانستان صادر ميشود، تا آي.اس.آي باشد آتش تروريزم در منطقه خاموش نخواهد شد؛ ولي جناب خليلزاد راه ديگري را ميپيمايدو ميكوشد آقاي كرزي را به دادن امتيازهاي پيدرپي و بعضاً خفتآميز به پاكستان وادار نمايد، اين در حاليست كه استراتيژيستهاي پاكستاني بقاي اين كشور را در ايجاد يك دولت دستنشانده در كابل ميدانند تا به اين وسيله:
1- از اتحاد هند و افغانستان كه هر دو از نگاه پاكستانيها دو لبة يك قيچي هستند جلوگيري نمايند.
هرگاه هند و افغانستان در دو سوي سرحدات جغرافيايي پاكستان با هم متحد شوند تبديل به يك قيچي براي قطعهقطعه كردن پاكستان خواهد شد؛ به همين دليل تلاش در جهت تضعيف افغانستان و جلوگيري از تشكيل يك دولت قدرتمند در كابل جزو استراتيژي تغيير ناپذير دولتمردان پاكستاني است.
2- پاكستان در صدد راه يافتن به بازارهاي پر منفعت جمهوريهاي آسياي ميانه است و ميكوشد از وجود يك افغانستان دوست و متحد پاكستان به عنوان يك حلقه وصل استفاده كند.
بنابراين براي ايجاد آشوب و ناامني در افغانستان، صدور تروريزم به اين كشور در رأس سياستهاي منطقهاي اسلامآباد قرار دارد.
آمريكا نيز به عنوان يك دوست سنتي، سالهاست كه در كنار پاكستان قرار دارد و گاهي از اين سرزمين با طالب و تفنگ وارد افغانستان ميشود و ملاعمر و بنلادن را وارد ميدان معركه ميكند و گاهي نيز با عناصر معلومالحال و آورده شده از غرب، با تغيير تاكتيك، بازهم به دنبال وصل پاكستان به افغانستان است؛ به همين منظور كرزي را براي سفر به پاكستان دستور داد و صدها اسير جنگي پاكستاني را بدون اخذ تضمينهاي لازم از زندانهاي افغانستان رها ساخت.
اقدامات خودسرانه و دخالتهاي مكرر و غير متعارف آقاي خليلزاد در امور داخلي افغانستان بيانگر اين واقعيت تلخ است كه وي و زمامداران قصر سفيد به افغانستان نه به عنوان يك كشور مستقل و داراي حق حاكميت، بلكه به چشم يك مستعمره نگاه ميكنند، مستعمرهاي كه خليلزاد فرمانرواي آن و هزاران نفر از قشون آمريكا، حافظان منافع قصر سفيد درين مستعمره است.
نوع برخورد آمريكائيان و از جمله خليلزاد با حاكميت افغانستان، مؤيد همين ادعاست؛ آنها چه در ميدان جنگ با طالبان و القاعده و چه در برگزاري انتخابات، در كليه عرصهها در جستجوي تأمين منافع آمريكا و تحقق اهداف دراز مدت غربيها درين كشور ميباشند.
هرگاه كسي ادعا كند كه خليلزاد به دنبال منافع ملي افغانستان است اين سؤال مطرح ميشود كه درينصورت چگونه است كه آمريكا و خاصتاً جورج بوش به وي اعتماد صد فيصد دارند و اختيارات تام و نامحدود به وي دادهاند؟
در ارتباط با مسئلة انتخابات رياست جمهوري افغانستان و اينكه چه كسي درين انتخابان برنده خواهد شد؟ حرف اصلي ما اين است كه تمام صحنههاي اين سناريو با جزئيات كامل ، نقطه به نقطه از قبل نوشته شدهاست، در صورتيكه اوضاع به همين منوال بگذرد مهم نيست چه كسي رئيس جمهور افغانستان خواهد شد، مهم اين است كه آقاي خليلزاد بعد از انتخابات مرد شماره يك افغانستان و رئيسِ رئيس جمهور آيندة اين كشور خواهد بود. والسلام