سمیع رفیع
با بیدل (رح)
به اوج کبریا کــــــز پهلوی عجز است راه آنجا
سری مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
در هر مسلک اصطلاحاتی مروج است و بکار میرود. در فقر نیستی هست، تواضع هست و عجز هست، تکبر و غرور در این ماحول جای ندارد. خود بودن و خود دیدن وجود ندارد، بلکه وجود خود را به نیستی انگاشتن است. راه بسوی کبریا ، از پهلوی عجز است، یعنی راهی که انسان را به فنا ومقام معنوی میرساند، راه عجز است. اگر انسان در اینجا به اندازهء یک سر مو اندک خم میشود و عجز و خاکساری را پیشهء خود میسازد، چون مسلک عرفان ، مسلک عجز و شکسته نفسی است، پس در آنجا چه مقام و منزلتی نصیب این انسان خواهد شد. (بشکن کلاه آنجا) همان مقام ، کلاه کج نهادن و سروری است که بدست آوردنش از راه عجز و فقرممکن میباشد.
(این بیت نیازبه شرح بیشتر دارد)
ادبگاه محبت ناز شــــــوخی برنمـــــیدارد
چو شبنم سر بمهر اشک میباید نگاه آنجا
ادب نگاه کردن، ادب حفظ و درک شان طرف است. طرف مقابل را باید شناخت. اندکترین شوخی، گستاخی و انحراف از ادب در حضور معشوق ممکن نیست و جای ندارد، بخصوص در ادبگاه عشق و محبت. وقتی انسان به آن مرحلهء عشق میرسد، میداند که در آن محیط تا چه حد ادب لازم است.
حضرت مولانا در شروع نگارش مثنوی بسم الله ننوشته بودند، دلیلش را پرسیدند، فرمودند: از حیا جرئت نکردم در حضور دوست اسم شان را یاد کنم. تا چه حد مولانا خود را با دوست قریب احساس میکرد و رعایت ادب نزد ایشان به کدام اندازه بود.
وقتی انسان راه عشق و عرفان را انتخاب میکند، باید بداند که در این راه اندکترین سهل انگاری و کج رفتاری مجاز نبوده و قابل بخشش نیست.
وقتی به اشک شبنم نگاه میکنیم، چنان مینماید که گویا این قطره در حالت افتادن است، در حالیکه نمی افتد. همان گونه که قطرهء اشک شبنم خود را نگاه میکند، ما هم در حضور دوست باید نهایت مودب باشیم. در اینجا منظور از آخرین رعایت ادب است در نزد معشوق که به اشک شبنم مثال داده شده.
نفس تا میکشم قانون حـــــالم میخورد برهم
چو سازی خاموشی با هیچ آهنگی نمیسازم
این بیت بیدل را شارحان تفسیر های گوناگون نموده اند و از بُعد های مختلف اشاره ها نموده اند. من نمیگویم که ایشان بخطا رفته اند، اما در این بیت یک مسئله بسیار مهم جلوه میکند که با موسیقی و ساز سر و کار دارد. آنهاییکه در موسیقی وارد هستند، میدانند که قبل از ساز زدن،آلات موسیقی باید با هم کوک و سُر شوند، تا اینکار صورت نگیرد نغماتیکه از اثر نوختن بدست می آید سُر نبوده ، بلکه گوش سُر شناس را اذیت میکند. بیدل از آن ساز های با سُر است که وقتی آواز خود را میکشد با ساز های بی سُر جور نمی آید. اینجاست که میگوید ، بجای اینکه با ساز های بی سُر هم آهنگ شوم، بهتر است که ساز خاموشی را اختیار کنم. در جهان ساز های بی سُر و نا همآهنگ بسیار است، اگر آهنگ با قانون و سُر را با آنهاییکه سُر ندارند یکجا بسازیم ، از شنیدن آن حال انسان سُر شناس برهم میخورد.
بعبارت دیگر بیدل میگوید: وقتی دهن باز میکنم و حرفم را میگویم، کجاست گوش محرمی که مرا بداند و این ناممکن است که حرفی زده شود و دیگران به آن موافقت کنند و بمعراج سخن آگاهی حاصل کنند. وای بحال آنهاییکه مهارت ندارند ساز را کوک و سُر نمایند. بلی، وقتی گوش ها به ساز بی سُر عادت کرده باشند، سُر در نزد آنها بی سُر مینماید.
تلاش مقصدت بُرد از نـــظر ســـــامان جمـــیعت
به کشتی چون عنان دادی رم آهوست ساحل ها
من در پی تلاش تو شدم و قصد ترا کردم، محبوب من، در پی تلاش تو از عقل بُریدم، از هرچه که سامان و اسباب خاطر جمعی مرا فراهم میساخت، هر آنچیزی که برای من سبب آرامش میشد، دست شستم و دانستم که با خاطر جمع و آرامش هرگز ترا و وصال ترا بدست آورده نمی توانم. من عنان خود را به کشتی عشق دادم. عاشق را با راحت چه کار است. وقتی من اختیار و عنان خود را به عشق سپرده ام، رم آهوست ساحلها.
بیدلـــم بیدل ز شــــرم سخت جـــانی ها مپرس
دور از آن در خاک هم آب است اگر ماند ز من
بیدل میگوید: دل ندارم، یعنی کاری را که دل باید انجام بدهد، در من فعال نیست. دل احساس عشق ورزیدن است، احساس محبت است، احساس غم و درد است، دل غوغا میکند، تپش دارد. دل داشتن یعنی فعال شدن، وقتی دل فعال میشود، عشق فعال میشود، وقتی عشق را فعال شد، تپش بوجود می آید، سوختن پیشه میشود و با ا لا خره نیست شدن در وجود معشوق ابدی است. من بیدل هستم، سخت جان هستم و زندگی را به بسیار مشقت سپری میکنم. چرا؟ چون بی عشق سپری میشود. اگر از من آبی بجا میماند، این همان آب شرم و حیا است.
با عرض ادب ... سمیع رفیع .. جرمنی ادامه دارد