نوشته : امام عبادی

شــــــــــايـــــــــــــــق جــــــــمـــــــــــــال

 

شاعر شوريده ، زيبا بيان ، زيبا سروده ، آزاده و دردمند

1254   ــ 1353 هه ، ش

 

ای جامه دوز پيکر دلدار نازک است

پيراهنش ز پرده چشمـــــان من بساز

 

دراين بی وطنی و غربت سرای که همه چيز ما را همين کمبود از ما گرفته است ، امکانات کمتر ميسر می باشد که انسان در باره هويت خود چيزی بنويسد ، چه رسد که شرح حال دگران را بروی کاغذ بياورد. مگر هويت مردمان فاضل ، نامی ، اديب و دانشمند کشور ما ، از آن کشور اديب پرور ما هيچگاه و هيچوقت بديار فراموشی رفته نمی تواند ، که البته اين فرزندان حق شناس وطن ما است که با امکانات کم ، تلاش زياد نمايند ، گلهای سر سبد گذشتگان شانرا برای نسل نو و جوانان امروزی ما معرفی دارند که به علت جدا شدن اجباری از وطن محبوب شان افغانستان دست کوتاه دارند تا از باغستان آنها گلی بچينند تا دماغ دل تازه کنند.

سخن از شايق جمال ، شاعر شوريده ، آزاداه ، حساس و دردمند است ، شاعريکه کلام و بيانش بدلها شادی می آفريند و گاهی از درد و غم ديگران مرواريد اشک از بيانش بدامن ميريخت.

ميرغلام حضرت ولد ميرجمال الدين خان ( متخلص به شايق جمال ) در سال 1254 هه ش در شهر کابل کوچه غسالان گذر وزير تولد يافته ، تعليمات ابتدائيه و متوسطه را تا صنف دهم در مکتب حبيبيه دوام داده ، بعدا به مکتب دارالحفاظ شامل و تا 18 پاره قرآن مجيد را حفظ نموده ، سپس به دارالمعلمين کابل شامل و آن موسسه را با اخذ شهادتنامه درجه اول بپايان رسانيد. مدتی را  بحيث معلم و زمان طولانی  وظيفه سرمعلمی را در ليسه ها و مکاتب مختلف صادقانه انجام دادند.

شايق جمال از جمله شاعران نامدار وطن بود که در سبک هندی و خراسانی شعر می گفت . اشعار او از زمان امير حبيب الله خان تا سالهای اخير که از ادب و شعر و هنر در کشور ما خبری بود و از جنگ و جدال و برادرکشی اثری نبود در روزنامه ها ، جرايد و مجلات بچاپ ميرسيدند.

شايق جمال در سن 15 سالگی به سرودن شعر آغاز کرد ،  صرف و نحو و علوم متداوله را از نزد مرحوم قاری عبدالله خان ملک الشعرا آموخت ، که بعدها ، همان استاد بزرگوارش در ديوان او تقريط بلندی نوشت.

شايق جمال در سرودن غزل ، قطعه و مخمس تمايل زياد داشت. درد اجتماع را ، غم مردم را ، سوز عاشقان را درلابلای شعرهايش در نثر و طنزهاش ، مطايبه هاش ، کنايه هاش و لطيفه هاش چه شاعرانه ، چه ماهرانه ، چه دردمندانه و چه بذله گويانه انعکاس ميداد.

خانه محقر اما هميشه با صفا و پر صميميت او در کوچه کابل قديم هميشه ميزبان ارادتمندان شعر فهم و مخلص شايق جمال ، مانند : مرحوم غلام محمد وفا که هزاران شعر از صدها شاعر درسينه داشت ، مرحوم حاجی عبدالعزيز مشهور به لنگر زمين ، مرحوم عبدالرحيم رحيمی و شاعران با نام ملک الشعرا قاری عبدالله خان ، مرحوم صوقی عبدالحق خان بيتاب ( ملک الشعرای بعدی ) ، مرحوم صوفی عشقری شاعر مردمی و ديگران بود. هنرمندان و آوازخوانان به نام چون استاد سرآهنگ سرتاج موسيقی برای شنيدن شعر های شايق جمال و اخذ اجازه خواندن شعرهای او به آواز سحار و افسونگر خودش پيوسته به کلبه او مراجعه می کرد و چه شب های پر فيض که آن استاد بزرگوار برای شاعر مخلص و ساير مخلصان شايق تا سحر و صبح مجرايی گويا آواز ميخواند.

در دل شاعر نه تنها شعرهای بکر و تازه اش بود که در آن سراچه پر صفايش بدوستان بزبان می آورد ، بلکه شعرهای از واقف لاهوری ، نظيری نيشاپوری ، عبدالغفور نديم کابلی ، کليم ، صائب تبريزی ، حافظ ، سعدی و شعرهای بلندی از بيدل را ميخواند.

ديوان شايق جمال در سال 1333 ش (1 ) در کابل یچاپ رسيد. در تقريط آن ملک الشعرا قاری عبدالله ، ملک الشعرا بيتاب ،  استاد خليل الله خليلی ، هاشم شايق افندی ، فيض محمد ذکريا ( فيض کابلی ) جملات بس دلنشين و درخور قدر و ستايش نوشته اند. از جمله چند سطری از تقريط استاد خليل الله خليلی : « سخنان شايق جمال از باد بهاری نازکتر و از سنبل و نسرين بويا تر است ، سخنان او شور و شيدايی دارد ، سخنان او از آتشکده دل سربرآورده است. سخنان او سرود اشک و پيام مهر است ، سخنان اين  تر دامنان سوخته دل از خود آنها نيست. »

بلی ، اشعار دل انگيز شايق جمال الهام بخش عالم ديگر ، غير از عالم خودش است .  شاعر شوريده ، عاشق پيشه و دلباخته به دلبر حقيقی سروسوز جانگاه درونش را آنقدر نازک خيالانه و دلبرانه بروز ميدهد تو گويی پرستو است که هر چه ميخواند دلپذير و پر رويا ميسرايد.

ای جـــــامه دوز پيکر دلدار نازک است

پيراهنش زپرده چشــــمان مــــــن بساز

ازچـــــــه بدنام کنی دختر رز با مستان

محتسب در بغل شيخ ببين دختر خويش

شايق جمال برعلاوه ايکه شاعر بلند مرتبه بود ، در نثر و طنز نويسی از پيشقدمان زمان و دوره اش بود. کمبودات کارمندان دولت را در لفافه فکاهيات و لطايف و ظرايف برشته تحرير در می آورد.(2)

می گويند او اسپکی داشت که در باره آن فرسنامه های زيادی نوشته است :

اسپـــــکی دارم که او پای منست

مايه تشـــــويش و سودای منست

.....

کس نديـــده اين چنين اسپ زبون

ميرود شب در ميان تا چل ستون

 

او در رسامی ، خطاطی و موسيقی نيز دسترسی زياد داشت.

شاعر در اواخر عمر از مريضی شش رنج زياد می کشيد و از دو چشمان هم نابينا شد ، اما در دل با صفايش نور عشق و محبت و انسانيت ميدرخشيد.

سال وفات او را مرحوم محمد ابراهيم خليل ، شاعر ، منجم و ستاره شناس مشهور کشور چنين نوشته است :

 

سال فوتش ( خليل ) در قمری

گفت ( جنت مقيم و خلدمکان )

( 1394 ) 

آرامگاه او در جنب مزار شاه دو شمشيره موجود است.

چند نمونه کلام او :

بهـــــــــــــــــار آمد چسان بينم به چشم کور دنيا را

گرفت از مـــــن خدا ، ای دوستـــــــان چشم بينا را

يکی از ديدنی هايــــــــم دگر ناديـــدن است اکنون

گــــــرچه ديـــده مــن ديده دايم ديدنـــــــی هـــا را

نسازی بی نصـــــيبم ای خدا از دولت بيــــنـــــش

که عمری کــــرده ام توصيف آن چشمان شهلا را

*****

پسری که بر سر او دوهزار ســــــــر شکــــته

سرنان کنــــــــــون  سر او به هـــــزار شکسته

پسريــــــکه مــــــادر او را به هزار ناز پرورد

شکـــــــم گـــــــرسنه او کمر پــــــــدر شکسته

تو که شيشه ضعيـــــــفی مکن از فلک شکايت

که به سنگ نا اميــــــــدی دل صد گهر شکسته

نه هميــــن ز دست زاهد سرما شدست مجروح

خُم و جام و پيک و ساغر همه سر بسر شکسته

تو برو به کوه و صحرا که منـــــم اسير خلوت

تو بناز بر جــــــــوانی که مــــــرا کمر شکسته

 

  

ای که کار مردمــــان پيش تو بند افتاده است

برسر راه تو چندين دردمنـــــــــد افتاده است

چون موظف گشته ای درکار های جامعــــــه

دروظيفه غفلتت چــــــون دلپسند افتاده است؟

بی غـــــــــــرض بايد کنی اجرا کار مردمان

هرکه دارد پاس دلها هوشمـــــــند افتاده است

برسر اغراض خـــود جوراندن افراد چيست

صـــاحب ايمان ووجدان بی گزند افتاده است

پول رشوت تلــخی جان کنــــــدنت افزون کند

گرچه اکنون در مذاقت همـچو قند افتاده است

گوهر ايمان ووجدان برسرش ضـــــايع مکن

آنچه در بازار دانـــــــش بی چلند افتاده است

دست خالی مـــــــــی رويم آخز زبازار حيات

حــرص ما بيجا بفکر چون و چند افتاده است

عــــــالمی برباد شد امروز از طـــول امــــل

طور ديگر هر کسی درين کمـــند افتاده است

زرد رويی ها مرا چــــــابک به منزل ميبرد

تيز تر از بـــــــرق راه اين سمند افتاده است

شايق از صحرای صلح کل چرا بيرون شوم

راحـــت نـــوع بشر ما را پسنـــد افتاده است

 

وطــــــــــــــــــــــــــــــن

اگـــــــــر حب وطن در دل نداری                      زايمان بهره ی کامــــــل نداری

وطن آغوش امــــن و راحت تست                     وطن ماوای آب و عزت تســــت

وطن باشد مقام عيــــــش و نوشت                     وطن زيبنده جــــوش و خروشت

وطـــــــــن راحتگه عمر عزيزت                      وطن گر نيست نبود هيـچ چيزت

وطـن خاک نياکـــــــــــان تو باشد                     وطن شيرين تر از جــان تو باشد

وطن بخشد ترا هــــر سال ثروت                      وطن باشد ترا  جای حفـــــــاظت

خدا اين نعمت عظـمـــــــی نگيرد                     خدا اين موهبت از مــــــــا نگيرد

بزير حکـــــــــــم غير افغان نيايند                     بدام روبهـــــــــــان شيران نيـايند

سرود و جان همه قربان اين خاک                     درين گلشن مبادا خار و خاشـاک

بــــــــــود اين خطه ماوای دليران                     درين جنگل بهر سو خفته شيران

همـــــــــه مردان نامی بوده اينجا                       بسی قــــــــوم گرامی بوده اينجا

هزاران سال اين قــــــــوم گرامی                      بتاريخ جهــــــــــــان بودند نامی

                                    ازين پس هم بتوفيق خداوند

                                    نميـــــــگردد بدام غير پابند

  

باز به گلشـــــن بيا آب رخ گـــــــل بريز                   شانه به کاکل بزن نگهت سنبل بريز

سوخته را سوختن آب حيات است و بس                   آتش پروانه را بر سر بلــــــبل بريز

اين خر طبيعتان اگر آدم شدی چرا                 عيسی بجان رسيده ره آسمان گرفت

چشم شوخ تو مست می زيبد                                      بيخود و می پرست می زيبد

جان من اندکی تواضـــع کن                                      شاخ گل را شکست می زيبد

 

(1 ) ديوان شايق جمال در سال 1333 ش بهمت مرد فاضل عطاالله نوری بچاپ رسيده است.

(2 ) لطايف و ظرايف  ، اثر استاد شايق جمال در جوزای سال 1383 ش بوسيله شاعر ارادتمند به شايق جمال ، جناب مير محمد عثمان خان نالان با طبع مرغوب در کابل چاپ گرديده است.

پا نويسيها :

در تکميل اين نوشته از کتاب بارقه های بينش ـ جناب عبدالرشيد بينش ، از لطايف و ظرافت شايق ، تاليف محترم مير محمدعثمان نالان ، از متون نظم تعليمی ، تاليف پوهنمل دوکتور عبدالغنی برزين مهر استفاده شده است.

هالند

نومبر 2004 ميلادی

 


بالا
 
بازگشت