دستگیر صادقی

سوم عقرب ـ یک روز تاریخی

تاریخ به راه راست رود که روا نیست

 در تاریخ ، تبذ یر و تحریف کردن ...

" ابوالفضل بیهقی "

 

درست سی و هشت سال قبل از امروز، به تاریخ سوم عقرب سال 1344 مطابق 25 اکتوبر سال 1965 در آوانی که شعار آزادی و دموکراسی تازه  در دلها جوانه میزد، مدعیان دموکراسی  نقاب از رخ برداشتند و با گشودن آتش بروی تظاهر و راه پیمایی مسالمت آمیز و قانونی  اهالی شهر کابل، تعدادی را به خاک و خون کشیدند. با این خونریزی،  شهر کابل  ـ قلب کشور ـ سوگوار گردید.

 

طی این مدت طولانی، در ارتباط به حادثه غم انگیز سوم عقرب ـ علل و نتایج آن ـ حرفهایی زیادی زده شده و تحلیل های گوناگونی ارائه گردیده است که هر یک به گونه یی و بنابر علایقی مورد توجه محافل جداگانه قرار گرفته است. در این تحلیلها نقش این و آن گروه  برجسته گردیده  و به گونه یی حقایق تحریف شده است. در مورد  چندی و چونی این تحلیلها، عجالتاَ حرفی در میان نیست و نگارنده  صرف دیدگاه خود را در زمینه بازتاب میدهد. بایسته میدانم تا نخست  رویداد های آن برهه تاریخی، با نیم نگاهی تداعی گردد.

 

در اواخر سال 1962 بنابر برخی تحولات و نارامی ها در منطقه ، بخصوص در ارتباط به ادامهً کشیدگی و تنش در روابط افغانستان و پاکستان وگسترش علاقمندی ایران به مسائل منطقه یی ـ در بعد خارجی ـ  و همچنان ـ در بعد داخلی ـ پیاده شدن یک سلسله تحولات اقتصادی و اجتماعی و در نتیجه، بالارفتن سطح مطالبات مردم از لحاظ سیاسی و همچنان به  تیرگی گرائیدن مناسبات درونی خانواده شاهی بنابر رقابتهای عموزاده ها، شرایطی را بوجود آورد تا صدراعظم وقت، سردار محمد داؤود ناگزیر به استعفی گردد. 

 

پس از برکناری محمد داؤود، وظیفه رهبری حکومت انتقالی به دوش دکتور محمد یوسف یک شخصیت روشنفکر، دارای تحصیلات عالی، از اهالی شهر کابل و غیر وابسته به خانواده سلطنتی گذاشته شد. 

در دورهً انتقال، طرح قانون اساسی افغانستان آماده  و به لویه جرگه پیشنهاد گردید. قانون اساسی جدید به تاریخ اول اکتوبر سال 1964 ( 9 میزان سال 1343 ) از جانب پادشاه توشیح شد.

 

 بر اساس قانون انتخابات، برای انتخاب نمایندگان شورای ملی ( ولسی جرگه و مشرانو جرگه ) کارزار بزرگ تشکیلاتی و تبلیغاتی سازماندهی گردید و کشور در یک حال و هوای تازه یی قرار گرفت. دوره دوازدهم شورای ملی به تاریخ 22 میزان سال 1344 رسماً بکار آغاز نمود. متعاقب آن کابینه مستعفی گردید و دکتور محمد یوسف بار دیگر بحیث صدراعظم موظف، مامور تشکیل کابینه شد. قرار بر آن گذاشته شد که روز دوم عقرب سال 1344 ( 24 اکتوبر سال 1965 ) اعضای حکومت و خط مش آن بمنظور اخذ رای اعتماد به ولسی جرگه معرفی گردند.

 

 در اعلامیه ولسی جرگه به علنی بودن جلسه رای اعتماد تاکید شده بود و این اعلامیه از طریق رادیو و جراید نیز نشر گردید که در حقیقت دعوتی بود از تمام علاقمندانی که میخواستند جلسات رای اعتماد را از نزدیک استماع نمایند. باید یادآور شد که در آن اوضاع و احوال، و مخصوصاً شور و شوق ناشی از مبارزات پرسرو صدای انتخاباتی کاندیدان شهر کابل و فضای بالنسبه باز سیاسی، مطرح شدن جلسات علنی رای اعتماد، موجب گردید تا تعداد زیادی از علاقمندان، شامل اقشار مختلف مردم با دیدگاهای متفاوت سیاسی و اجتماعی تصمیم بگیرند که برای نخستین بار شاهد کسب رای اعتماد حکومت از نمایندگان مردم باشند. نگارنده هم با شور و شوق فراوان با تعدادی از دوستانی علاقمند به سیاست و مسایل کشور، راهی شوری شدیم. در شوری، مغایر آن اعلامیه، هیچگونه تدبیری و تنظیمی برای آن رویداد بزرگ اتخاذ نشده بود. لوژ مستمعین خیلی کوچک بود و صرف گنجایش تعداد خیلی کم از مهمانان و ژورنالیستان را داشت. با وجود اعلان علنی بودن جلسات، ارگانهای مسؤول، بخصوص وزارت اطلاعات و کلتور و دارالانشاً ولسی جرگه ، تدابیر ضروری  اتخاذ و عملی نکرده  بودند. این وزارت بایست در تفاهم با شوری، زمینه علنی ساختن جلسات رای اعتماد را، حد اقل از طریق نصب بلند گوها و یا پخش آن از طریق رادیو فراهم میکرد. از نظر نگارنده فقدان  سازماندهی امور و نبود احساس مسؤولیت در کار، زمینه ساز رویداد های بعدی گردید. علت این بی تفاوتی و ندانم کاری ها  را در بازی های پشت پردهً همان روز باید جستجو کرد.

 

 تعداد زیادی از اهالی شهر کابل بخصوص محصلان پوهنتون و شاگردان صنوف بالای مکاتب در صحن شوری و داخل عمارت جمع شده بودند و  ما خود را به زحمت به صالون جلسات رساندیم. برخی از این اشتراک کنندگان حتی چوکی وکلا را نیز اشغال نموده بودند و بدین ترتیب تدویر جلسه عملا ناممکن گردیده بود. رئیس و منشی های ولسی جرگه از حاضران د ر تالار جلسه تقاضا مینمودند تا تالار را ترک نمایند ولی نتیجه نمیگرفتند و کسی به حرف آنها گوش نمیداد. ناگزیر رئیس ولسی جرگه التماس گونه و با ایما و اشاره از ببرک کارمل تقاضا نمود تا وی در این مورد کمک نماید. ببرک کارمل بر طبق معمول و با سخنان رسا، دقیق، رزمجویانه و احساس برانگیز خویش در ارتباط به حقوق دموکراتیک اتباع و نقش جوانان در مبارزه  بخاطر تاًمین و حفظ این حقوق، صحبت نمود و در نهايت با صراحت اظهار داشت که جمع شدن در تالار ولسی جرگه و بدین وسیله اخلال جلسات رای اعتماد یک توطئه امپریالیستی است.  موصوف از جوانان تقاضا نمود تا تالار را ترک بگویند. تعدادی از آنها تقاضای وی را در نظر گرفته و تالار را ترک گفتند و برخی دیگر همچنان در تالار باقی ماندند. این حرف را اشخاصی که در آن روز در تالار حضور داشتند  تائید مینمایند. به هر صورت تدویر جلسه ناممکن گردید و جلسه با وعده این که تعدادی از بلند گوها در محوطه شوری نصب میگردد به فردا موکول شد.

 

فردای آن روز یعنی سوم عقرب، باز هم تعداد زیادی از علاقمندان میخواستند برای شنیدن مباحثات جلسه رای اعتماد ولسی جرگه بطرف شوری بروند، ولی با شنیدن سری بودن جلسه و جلوگیری پلیس از حرکت آنها به آن محل که خود نیز بسیار تحریک آمیز بود سخت سرکوفته و متاًثر گردیدند. جوانانی متاًثر از این  نیرنگ و فریب، دست به راه پیمایی اعتراض آمیز زدند. این تظاهرات کاملاً خودجوش بود و  تعداد زیادی از اهالی شهر کابل، محصلان و شاگردان در آن اشتراک داشتند و در مراحل نخستین آن جریانات سیاسی آن زمان نقش قابل ملاحظهً نداشتند.

 

عدم باور و آمادگی دستگاه حاکمه به پذیرش فضای باز سیاسی و ترس آن دستگاه از خشم مردم،  برعلاوه ایجاد تشنج و بی ثباتی زیر نام تاًمین امنیت و بهره گیری از چنین فضای ایجاد شده، گردانندگان واقعی حاکمیت را وادار ساخت تا در یک نمایش بچه گانهً قدرت، در کنار قوای مجهز پلیس، قطعات اردو را نیز داخل شهر سازند. آنها با این نمایش و ایجاد فضای رعب و ترس،  اعتراض مسالمت آمیز و مطالبات قانونی  تظاهرکنندگان را به گلوله بستند. از اثر این رفتار غیر مسئولانه، ماجراجویانه و نابخردانه، تعدادی از باشندگان شهر کشته و زخمی شدند و برخی هم بی موجب زندانی گردیدند.

 

در این روزها، تب سیاسی فراگیر شده بود. شور و شوق و هیجاناتی ناشی از این تب نه تنها جوانان معتقد به آزادی ، دموکراسی و ترقی را در بر گرفته بود، بل این که درباریان و محافل وابسته به آنها نیز در این حرارت می جوشیدند. آنها تلاش میورزیدند تا بیشترین تعداد وکلا را زیر چتر یک سازمان واحد سیاسی گرد آورند و در این راستا شاعر نامدار کشور خلیل الله خلیلی، با تب و تاب شاعرانه، در میدان و محیط سیاست  ماجرا  می آفرید و حزب "زرنگار" را به مثابهً بزرگترین حزب وابسته به سلطنت تجلی و تشکل میداد. موصوف علاقمند معرفی کاندید به مقام صدارت نیز بود.

 

در مباحثات مقدماتی وکلای ولسی جرگه، انتقادات علیه برخی از اعضای حکومت جداً مطرح بود و برخی از جریانات سیاسی و شخصیت های متنفذ، بنابر علایق قومی و تباری در مخالفت با حکومتی تحت رهبری یک شخصیت غیر پستون قرار داشتند و در این عرصه سخت تلاش می ورزیدند.  این حکومت را نیز کدام تیم معینی رهبری نمیکرد و بیشتر ماهیت و مفهوم اداری داشت تا سیاسی. حتی برخی از اعضای حکومت نیز به ادامه کار آن باور نداشتند و میکوشیدند تا از این معرکه سهم بیشتر بدست آورند. در سطوح مختلف ـ هم د رداخل شوری و هم در خارج شوری ـ یک جنگ شدید روانی علیه داکتر یوسف پیش برده میشد تا وی ناگزیر به استعفی گردد. موصوف در جریان این هیاهوی بسیار، بدون کدام اطلاع  قبلی، به تاریخ سی ام میزان، به ولسی جرگه رفت و صرف برای شخص خود رای اعتماد وکلای ولسی جرگه را کسب نمود. در پشت پرده این حوادث، زدوبند های زیادی در حال شکل گرفتن بود.

 

سید قاسم رشتیا وزیر مالیه حکومت انتقالی در کتاب خاطرات سیاسی خود یک مساًله بسیار با اهمیت را در این زمینه افشاً نموده ولی نه تنها ارتباط آن را با حادثه سوم عقرب اصلاً مطرح ننموده، بل بیشترینه،  تمام مسؤولیت حوادث را به دوش به اصطلاح خود وی " چپی ها " گذاشته است. موصوف در صفحات 273 تا 277  این کتاب، موضوع علاقمندی جان ستیوز سفیر ایالات متحده امریکا در کابل را به یک ملاقات خصوصی با پادشاه مطرح ساخته است. این ملاقات بعداً به تاریخ 26 میزان ساعت هشت شام صورت مگیرد. وی از زبان علی محمد خان وزیر دربار می نویسد: " وقتی که سفیر امریکا به قصر رسید در دهن دروازهً تالار پذیرایی، برایم گفت که او تا اندازه ای به زبان فرانسه آشنایی دارد و خودش میتواند مطالب خود را به عرض رساند، ضرورت به زحمت من نیست. این را گفته داخل اطاق شد. این خواهش او را بطور مختصر به حضور اعلیحضرت به فارسی عرض کردم که با سر اشاره مثبت نمودند. همان بود که آنها را تنها گذاشتم و ملاقات تقریباً بیست دقیقه دوام کرد." موصوف ادامه میدهد: " ... بعد از مرخصی سفیر، اعلیحضرت مرا طلبیده هدایت دادند تا میوندوال را  پیدا کنم و برایش بگویم که بصورت فوری به حضور اعلیحضرت حاضر شود. چنانچه هماندم به منزل او تیلفون کردم و امر اعلیحضرت را برایش ابلاغ کردم و انتظار کشیدم تا به ارگ رسید." رشتیا بعداَ این موضوع را با میوندوال در میان میگذارد و وی در جواب   میگوید که: " بمن هدایت فرمودند در صورتی که کابینه داکتر یوسف د رشوری دچار مشکلات گردد، آمادگی داشته باشم. "

 

 شایان یاد آوری است که در کابینه داکتر یوسف، میوندوال وزیر اطلاعات و کلتور بود. داکتر یوسف در  بحران و ناراحتی فراوان، پنج روز پس از کسب رای اعتماد کابینه خویش از شوری، تصمیم به استعفی میگیرد و به عوض وی، محمد هاشم میوندوال مامور به تشکیل کابینه میشود.

 

با دریغ و تاًسف فراوان، حتی اشخاص آگاه از راز و رمز امور، زیر تاًثیر جو و فضای مکدری  که در ارتباط به مسائل افغانستان در جریان این چند دهه به وجود آمده؛ به آنچه که خود آگاه بودند و باور داشتند نیز پشت  پاه زده  و در مغایرت کامل با درک و بینش خود،  صفحات بیگناه کاغذ سفید را سیاه نموده اند. آنها با این عمل، صرف بخاطر خوشنودی اربابان نعمت و همنوا شدن با جریان کاذب و مسلط روز، حقیفت را در مسلخ مصلحت گرایی ها به قربانی گرفته اند. آنها در عالم توهم، در پشت پردهً هر حادثهً نامیمون، صرف دست جریانات ترقی خواه افغانستان را دیده اند، و در آثار شان با فانتزی و خیال پردازی های بیمارگونه،  صحنه سازی های دراماتیکی را به نمایش گذاشه اند.  مطمئناَ تعداد زیادی از خوانندگان این سطور با چنین تحلیلها ( ! ) برخورده اند.

 

باری برتولت برشت نویسنده نامدار آلمانی نوشته بود:

" او تبهکار است، چرا که حقیفت را میدانست و میداند، ولی نگفت و نمی گوید. "


بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت