افغانستان و
مسئله ملی
(بخش دوم)
الف ـ تاريخ
مختصر و ساختار کشور : کشور امروزی ما افغانستان که به
قول مورخين بيش از پنهزارسال سابقه دارد. درگذشته ها ( باجغرافيای وسيع تر ) به
نام های آريانا و خراسان نيزمسمی بوده است و در چهار راهی مشرق و غرب قرار دارد.
اين کشور بنابر موقعيت جغرافياوی آن هميشه در محراق توجهء امپراطوری های قدرتمند و
جهان کشايان بزرگ قرار داشته است. اين جهان کشايی ها اگر از يکسوکشور را به مرکز
زورآزمايی ها ، کشمکش ها و انقطاب های بين المللی تبديل نمود ، از سوی ديگر آنرا
به مرکز تلاقی تمدن های بزرگ نيز مبدل ساخت.
اگر از بررسی پيشينهء تاريخی کشور
بگذريم ، تاريخ افغانستان با هويت کنونی آن به بيش ازدونيم قرن پيش با آغاز
پادشاهی احمدخان ابدالی ( 1747 ) ( که خود يکی از سرلشکران نادر افشاربود )
برميگردد. گرچه از آغاز حکومت احمدشاه ابدالی چيزی جز يک کنفدراسيون قبايل مستقل
نبود ، ولی بعدعا موصوف با درايت توانست بخش های افغانستان کنونی را در يک
قلمروواحد متمرکز سازد و حتی دامنهء امپراطوری خود را دربخش هايی از ايران امروزی
، بخش هايی از آسيای ميانه وقسمت اعظم نيم قاره هند گسترش دهد. البته اين تکرار،
همان کاری بود که قبلا سلاطين غزنوی ، بابری تيموری وغيره نموده بودند.
افغانستان کنونی با جغرافيای بريده
و مقطوع آن ثمرهء توافقات دو امپراطوری بزرگ قرن نزدهم يعنی روسيهء تزاری و
بريتانيای کبير است. ايشان با تحميل خط های تحميلی ديورند ، مکمهان و پامير ، بخش
های بزرگی از بدنه کشور را از هم جدا ساختند و منطقه حائل ( ) را بخاطر جلوگيری از
تصادمات لشکريان خود ايجاد کردند.
اکثرکشورهای تازه به استقلال
رسيدهء جهان پيرامونی ( جهان سوم ) بعد از گسستن زنجيرهای استعماری بوجود آمده اند
، که در اکثر حالات مرزهای جغرافياوی اين کشورها با مرزهای ملی و فرهنگی شان
مطابقت دارند. ولی افغانستان با جغرافيه کنونی نه در زمان زوال استعمار ، بلکه در
اوج استعمارو توسط قدرت های استعماری بوجود آمده است. روشنفکر و صاحبنظر افغان
دکتور ن. مسير درمورد چنين استدلال ميکند: « زمانيکه امپراطوری های بزرگ رو به
انحطاط گذاشتند و مردمان مختلف که قبلا هم رعايای اين امپراطوری ها بودند ،
خواستند دولت های ملی ويا حاکميت های ملی را تشکيل دهند، زبان مشترک ، سرزمين
مشترک ، فرهنگ مشترک معيارهای اساسی در امر تعيين مرزهای سياسی اين دولت ها بوده
اند. اين معيارها درعصر مبارزات مردمان جهان عليه استعمار ، اساس تشکيل دولت های
مستقل و آزاد را ميساختند. جامعهء دولت هائيکه برمبنای اصول متذکره بوجود می آمدند
، اکثرا کثيرالمله نبودند و اگر بودند نبرد بخاطر تشکيل دولت های ملی ادامه پيدا
نمود تا زمانيکه به تجزيهء دولت تازه بنياد می انجاميد. تجربهء پاکستان ، به
پاکستان و بنگله ديش مثال برجسته اين امر است. ( 10)
اگرچه که بريتانيا بعد از شکست در
سه جنگ با افغانستان بالاخره در سال 1919 در زمان اميرامان الله خان استقلال
افغانستان کنونی را برسميت شناخت ولی بازهم سرحدات قبلا تحميل شده را بر افغانستان
تحميل کرد. اين در زمانی است که بريتانيای کبير هنوز هم برنيم قاره هند ( هند ،
بنگله ديش و پاکستان کنونی ) تسلط داشت.
لذا افغانستان کنونی مقطوعهء است
از بريده های ملت يا « مليت های » گوناگون. درکشور ما بيش از 30 گروپ اتنيکی مختلف
و بيش از صد قبيله زندگی ميکنندو به زبان های گوناگون تکلم می کنند و دارای خرده
فرهنگ ها و عنعنات مخصوص به خود اند. اگرچه که اکثريت بيش از 90 فيصد مردمان
افغانستان مسلمان اند ، ولی تکثر مذهبی درکشور موجود است. گرچه اکثر مردم
افغانستان پيرومذهب حنفی اند ولی کتله عظيمی ازمردم کشور پيرو مذاهب شيعهء جعفری ،
شيعه اسماعيليه و ساير فرقه های اسلامی اند. همچنان کتله کوچکی از ازپيروان مذاهب
هندو ، سک و يهودی نيز از ديرزمانی در جغرافيهء امروزی ما سکونت دارند. لذا به قول
مشهور افغانستان موزائيکی است از قبايل ، اقوام و مذاهب.
ب ـ ترکيب
ملی در افغانستان :
از نقطه نظر ترکيب ملی افغانستان
کشور اقليت های ملی است ( متاسفانه هنوزبنابر هر دليلی که باشد ، در افغانستان
احصائيه گيری دقيق رسمی صورت نگرفته است و پرابلم « اقليت ها » و « اکثريت ها »
نيز از همين جا ناشی ميشود.) از يک سو بدنهء اصلی تمام مليت های ساکن افغانستان در
بيرون از مرزهای افغانستان سکونت دارند. مثلا تعداد پشتونهاييکه در پاکستان وساير
کشورهای خارج از قلمرو افغانستان سکونت دارند بيشتر از تعداد پشتونهائيست که متوطن
افغانستان اند. در مورد ازبک ها، بلوچ ها ، تاجيک ها و ترکمن ها نيز همين امر صادق
است. ( به استثنای هزاره ها و نورستانی ها ). اين از يک سو. از جانب ديگر هيچ يکی
از «اقوام و مليت های » کشور بيش از پنجاه درصد کل باشندگان کشور را تشکيل
نميدهند. ( اکثريت از نظر قانونی به رقم بالاتر از 50 فيصد گفته ميشود). ولی اينکه
مثلا تعداد باشندگان تاجيک تبار يا پشتون
تبار افغانستان بيشتر از باشندگان ترکمن تبار است ، دال برآن نيست که مليت تاجک يا
مليت پشتون اکثريت است و مليت ترکمن اقليت ، بلکه معنايش آنست که هر سه مليت ،
اقليت اند. اين خصوصيات در تمام کشورهای جهان صرف در مورد کشورما و شايد چند کشور
محدود ديگری صادق باشد. زيرا در اکثر کشورهای جهان ( کشورهای کثيرالمله ) بدنه ء اصلی
باشندگان آن در خود کشور سکونت دارند. از جمله ء تمام کشورهای جهان ، دانشمندان
افغانستان را هم از نگاه ساختار جغرافيايی و هم از نگاه ساختار قومی به کشور سويس
مقايسه ميکنند. ولی کشور کنفدراسيون سويس صرف يک بعد ترکيب ملی افغانستان را دارد
و بعد از ديگری با افغانستان کاملا متفاوت است. اينکه کشور سويس از اقليت های ملی
يی تشکيل شده که بدنه اصلی آن ملت ها در بيرون از سويس اند ، با افغانستان شبه
است. ولی در کشور سويس يک مليت ( ژرمن ها) اکثريت دارند به ارقام احصائيوی سال
2002 کشور سويس توجه فرمائيد :
نفوس کشور : 1،123605 نفر
ترکيب ملی :
جرمن ها : % 65
فرانسوی ها : % 18
ايتالوی ها : % 10
رومانش ها : % 1
ساير اقليت ها : % 6
زبان های رسمی : جرمنی ، فرانسوی ، ايتالوی .
توجه بفرمائيد که ما به وطن
استثنايی در اين کره زمين تعلق داريم ، لذا بايد راه حل معضلات ما نيز استثنايی
باشند ! برميگرديم به اصل مسئله يعنی مسئله ملی و ريشه های آن در افغانستان و
اينکه چگونه ، چه وقت و چرا مطرح گرديد؟ :
ستم ملی در
افغانستان :
پيشينه مسئله : هم چنانيکه در
بالا ذکر نموديم اين مساله در همه کشورهای کثيرالمله و دارای نظام طبقاتی موجود
است. در جوامعيکه جامعه تا سطح ملت ـ دولت نرسيده باشد ورژيم های استبدادی ، شاهی
مطلقه و توتاليتار مسلط باشند و حقوق مدنی انسان های باشندهء آن رعايت نگردد ، بصورت
طبيعی مليت حاکم بر ساير مليت ها حاکميت ملی خويش را بالاجبار تحميل ميکند. اصل
مسئله از نابرابری و عدم وجود « عدالت اجتماعی » سرچشمه ميگيرد، که افغانستان نيز
نميتواند ازاين امر مستثنی باشد، مسئله ملی و مفردات آن يعنی تفوق طلبی ملی ،
شئونيزم ، فاشيزم ويا حق طلبی ملی، حق تعيين سرنوشت ، خود اراديت ملی، احجاف و ستم
ملی وغيره از همين جا ( سرنوشت مليت ) منبع ميگيرند. ستم ملی چون يکی از مقولات
مربوط به ساختاروتشکل ملت است ، لذا بارملت را درخود حمل ميکند ، يعنی اين نوع ستم
در ابعاد گونه گون، فرهنگی ، اقتصادی ، سياسی و اجتماعی ، از جانب ملت حاکم برملت
های محکوم تحميل می گردد. حال می پردازيم به ابعاد و اشکال ستم ملی در جامعه
افغانستان.
الف ـ در
اداره و سياست :
1. ستم ملی در افغانستان با آغاز
تسجيل نام رسمی کشور منحيث افغانستان همزمان است. چرا؟ شايد اين مسئله ضرورت به
ارايه دليل و توضيح نداشته باشد زيرا همه دانشمندان و مورخان کشور و خارجی متفق
القول خواهند بود که کلمه « افغان » از نقطه نظرتاريخی مربوط به يکی از قبايل قوم
پشتون برميگردد و از نقطه نظر عملی نيز ساير اقوام افغانستان که پشتون تبار
نيستند، تا هنوز هم خود را افغان نميدانند ( البته اين بدان معنی نيست که نويسنده
ء اين مقاله نيز مخالف نام افغانستان است ). قابل تذکراست که همين سرزمين از بدو
تاسيس حاکميت احمدشاه ابدالی الی زمان سلطنت امير عبدالرحمن خان و حکومات بعد از
آن تسجيل گرديد. درين رابطه در اکثر کتب تاريخی و بخصوص در افغانستان در مسيرتاريخ
نوشتهء مورخ بزرگ کشور غبار ، در افغانستان در پنج قرن اخير نوشته فرهنگ و در
تحقيقات استاد جاويد به تفصيل صحبت گرديده است. از جمله در کتاب « اوستا» از زبان
شناس و دانشمند مشهور کشور دوکتور عبدالاحمد جاويد چنين ميخوانيم : « ... کلمه افغانستان به عنوان مسکن اصلی
افغانان درتاريخ کشور ما ريشهء پيشينهء دراز دارد. اما به عنوان واحد سياسی از قرن
نزدهم ميلادی متداول شده است.... افغانان نام عمومی برای کشورشان ندارند. اما
افغانستان که محتملا نخست در ايران بکاربرده شده، مکرر در کتاب ها آمده است و اگر
بکار رود برای مردم ان سرزمين نا اشنانيست...... در آثار دورهء شيرعلی خان و
اميرعبدالرحمن خان گاه گاهی مملکت زيرعنوان افغانستان و خراسان نيزياد ميشده.
قديمترين مواردی که نام افغانستان در شعر دری بکار رفته ازسرود های احمدعلی کهزاد
است که می سرآيد :
ای کشور افغانستان ای سرزمين باستان
مهدفروغ آريان پاينده نامت جاودان
قديمی ترين جايی که در شعر
پشتو کلمهء افغانستان را می بينيم شعر دوکتور مجاوراحمد زيار است که در سال 1303
در مجلهء وژمه زيرعنوان « ادبی وژمی » به طبع رسيده است. آنجا ميگويند :
شکلی تاتوبی دلوی افغانه گرانه هيواده افغانستانه
زره د ايشيا جنت
نشانه گران هيواد افغانستانه »
(1)
ميرغلام محمد غبار مورخ مشهورکشور
در مورد نام افغانستان چنين مينويسد : « هنگاميکه شاه شجاع ابدالی پادشاه مخلوع
افغانستان در پنجاب مقيم و برای تصاحب دوبارهء تاج وتخت با دولت سيکی پنجاب و
حکومت هند بريتانوی داخل معاهدهء مشهور لاهور تاريخی 23 ربيع الاخر 1254 ق مطابق
26 جون 1838 م گرديد و متعاقبا مطالب خودش را توسط دوياداشت به ذريعه مکناتن
انگليسی و مستر ( ويد) پوليتيکل اجنت برای گورنرجنرال هندوستان لارد اکلند فرستاد
، لارد مذکور درجوابيهء 16 اگست 1838 خودش راجع به مادهء سوم پيشنهادی شاه شجاع
چنين نوشت : « اخلاص گزين به خوشی و رغبت مارا کلام به اين معنی منظور است که در
ميان انگليس ها ومردم ولايات افغانستان چه از سپاه و چه از رعيت بدون مرضی و صلاح
ان خاندان غزوعلی امری به وقوع نيايد» و ظاهرا اولين بار در مکاتبات رسمی و سياسی
افغانستان و انگليس است که نام افغانستان در عوض خراسان دوره ء اسلامی ذکر و قيد
گرديده است. متعاقبا معاهدهء قندهار مورخ 7 می 1938 بين شاه شجاع و مکناتن نماينده
گورنرجنرال هند منعقد و بازهم اسم افغانستان در دو مادهء آن به قرار ذيل ذکرگرديده
: ماده سوم .... شاه محتشم اليه ( شاه
شجاع ) گاهی احدی را از قوم واهل فرنگ در زمرهء نوکران منتظم و منسک نخواهند کرد و
کسی را از اهل فرنگ اجازت استقامت به ملک افغانستان بدون اطلاع و استرضای سرکار
انگليس اعطا نخواهد فرمود... ازين تاريخ به بعد است که رسما اسم افغانستان در مورد
خراسان اطلاق و تا امروز نام کشور ما محسوب ميشود. (12 )
به نظرميرسد که اگرنام رسمی
کشورخراسان ويا آريانا ( 13 ) می بود ، زمينهء بهتری برای هم جوشی مليت های گونه
گون ساکن کشوربوجود می آمد. و بازگذاشتن کلمهء افغانستان منحيث نام رسمی کشور،
رابطهء اين سرزمين را با فرهنگ چندهزارسالهء آن قطع ميکند و بخصوص بعد ازآنکه «
کشور» فارس نام خود را به « ايران » تغيير ميدهد ( آنهم به موافقهء حکام وقت
افغانستان ) که کلمه « ايران » کلمه معادل « آريانا » است واين چنان ميرساند که
همه افتخارات فرهنگی آريانای کهن برای فارس ها بخشيده ميشود. اين اولين نمونهء ستم
ملی است. يعنی اينکه مليت های ديگر افغانستان « هويت ملی » خود را دراين نام نمی
يابند.
2 . غصب
قدرت سياسی و حاکميت دولتی : غصب قدرت و حاکميت ، از طرف يک قوم و آنهم از يک
قبيله و بعدا يک خانواده ( درانی ـ محمدزايی ـ آل يحيی ) نه تنها مليت های غير
پشتون را با حاکميت بيگانه ساخت بلکه اکثر قبايل غير درانی قوم پشتون وبه خصوص
غلجايی ها ( بعد از کودتای ثور از زمان امين ـ ترکی تا زمان دوکتورنجيب الله غلجی
ها در حاکميت اند ) را در طول اين دونيم قرن به واکنش ها واداشته است. اگر به
ساختار حکومت های افغانستان از آغاز دولت درانی ها الی سقوط حاکميت طالبان نظر
بيافگنيم ، هميشه نه تنها رئيس دولت ( امير ، شاه ، رئيس جمهور، رئيس شورای
انقلابی و اميرالمونين ! ويا هرنام ديگری که داشته اند ) هميشه مربوط به مليت
پشتون ( به استثنای حکومتنه ماههء اميرحبيب الله کلکانی و حکومت بی ثبات و نام
نهاد جهادی دردوران پروفيسور مجددی وپروفيسور ربانی) بوده است. و ترکيب کابينه (
صدراعظم ووزراء ) نيز تقريبا ( به استثنای
صدارت سيد نورمحمد شاه و صدارت سلطان علی کشتمند در زمان حکومت پرزدنت ببرک کارمل
(14 ) ) هميشه از قوم پشتون بوده اند. هرگاه اگر يک نظر اجمالی به اعضای کابينه
اين حکومت ها بياندازيم ، معلوم ميشود که کم ويا بيش از 70 % اعضای کابينه هميشه
از مليت پشتون بوده اند. بخصوص مراجع قدرت يعنی وزارتخانه های ماليه ، خارجه ،
دفاع ، داخله و امنيت ، تقريبا هميشه و ( استثناء در مقاطعی درحکومت اميرامان الله
خان غازی ، اميرحبيب الله کلکانی و مقاطعی از حکومات مجاهدين ) دايمی در اختيار
نمايندگان قوم پشتون بوده اند. بگذريم از اينکه برخی ازمليت های افغانستان مثلا
هزاره ها ( و قسما ازبک ها و ترکمن ها ) حتی براساس قانون نا نوشتهء حکومات غيردموکراتيک
وغير ملی افغانستان ، حق شموليت درکار دپلوماتيک و ارتقا به درجات عاليهء افسری را
نيز نداشتند. اين مسئله را که قبل از کودتای ثور از تمام مليت هزاره يک افسر برتبه
جنرالی نداشتيم وبرعکس از ولايت پکتيا باوجود آنکه جوانان آن ولايت ازخدمات سربازی
و مردم آن ولايت از پرداخت ماليهء دولتی نيز معاف بودند ، ولی تخمينا بيش از 40 %
جنرالان از آن ولايت بودند ، چگونه ميتوان تفسير کرد؟ ! ( 15 )
خلاصه اينکه ، عدم سهمگيری عادلانهء
ساير مليت های افغانستان با در نظرداشت درصد نفوس ايشان در حاکميت و دولت يکی ديگر
ازمظاهرو نشانه های نابرابری ملی و موجوديت ستم ملی در افغانستان است.
ب ـ در
ساحهء فرهنگی
3 ـ تبعيض و
ستم مذهبی : ستم مذهبی يکی از اشکال ستم ملی است. اقليت های مذهبی افغانستان و بخصوص اهل
تشيع ، هميشه مورد تحقير و ستم قرارداشته اند. بگذريم از قتل عام هائيکه در زمان
اميرعبدالرحمن خان ( قرار احصائيه ثبت شده در بعضی کتب سياسی ـ تاريخی ، در زمان
عبد الرحمن خان ، حدود 60 فيصد از مردم شيعه هزاره ، قتل عام ، يا از وطن اخراج
ويا به غلامی و کنيزی درآمدند) ، حکومت حفيظ الله امين ، حکومت مجاهدين و حکومت
امارت طالبان صورت گرفت. همينکه در قانون اساسی افغانستان صرف مذهب حنفی به رسميت
شناخته ميشود ، معنايش جزتبيعض و ستمگری براقليت شيعه ، چيز ديگری نمی تواند باشد.
(16) اگر بگوئيم که خلق هزاره علاوه بر رنج هزاره بودن ، رنج شيعه بودن را نيز
کشيده اند، حرف درستی خواهد بود. درين نوع ستمگری برعليه هزاره ها، هم پشتونها ،
هم تاجيک ها و هم ازبک ها سهيم اند. تبعيض مذهبی ويا ستم مذهبی جزيی از اجزای ستم
ملی است.
4 ـ مسئله
زبان
تبعيض زبانی
و فارسی ستيزی :
آنچنانيکه گفتيم زبان با پيدايش
انسانها بوجود آمده، يکی از ارکان اساسی « هويت ملی » را ساخته و در پروسهء تشکل
اقوام و ملت ها نقش اساسی يی بازی ميکند. زبان جزيی از فرهنگ هرملت است و تاريخ
فرهنگ هيچ ملتی را نميتوان از تاريخ زبان آن ملت جدا ساخت.
مردم افغانستان به بيش از 30 زبان
و صدها گويش لهجه سخن ميکويند. ولی از متداول ترين اين زبان ها ، زبانهای فارسی ـ
دری ، پشتو ، ازبکی ، بلوچی ترکمنی، پشه يی و نورستانی اند. بخش عمده ء از زبانهای مردم افغانستان مثلا فارسی ، پشتو ،
بلوچی ، زبانهای پاميری ، پشه يی و نورستانی وغيره از ريشه ء زبانهای ( هند و
ايرانی ) ويا ( هندو اروپايی ) اند و بعضی ديگر ا ززبانهای گروه التايی هستند
مثلا : زبانهای ازبکی ، ترکمنی، قرغزی
وغيره. همچنان در کشورما زبان هايی از سلسلهء گروه زبانهای سامی ( عربی ، سريانی و
عبری ) نيز در گذشته بوده ولی بمرور زمان گويندگان آنها ، زبان اوليهء خود را از
دست داده ويکی از زبانهای مسلط محلی ( پشتو، دری ، ازبکی ) راپذيرفته اند. حتی بخش
عظيمی از ترکان متوطن افغانستان مثلا بازماندگان سلسله غزنوی ها ، سلجوقی ها ،
افشاری ها و بشمول کرد های متوطن افغانستان ، نير در طول زمان ، دری زبان گرديده
اند. زبان فارسی دری يکی از معمول ترين زبان های منطقه است و به طور قطع بعد از
زبان عربی مروج ترين وپرموخذترين زبان جهان اسلام بوده و هست. آنچنانيکه از سخنان
ابن خلدون برميآيد ، فارسی ـ دری ، زبانی بوده برخاسته از خراسان قديم ، به طوريکه
درهمين منطقه پرورده شده و اصل زبان آنرا به اسم « دری » و « فارسی» خوانده اند.
مثلا فردوسی پارسی و دری را مرادف هم آورده است :
بفرمود تا
پارسی و دری بگفتند و کوتاه شد داوری
«اعتقاد به نامهای دری ، فارسی و
تاجيکی برای يک زبان چيزی است که در ورای آن خود حيله هايی را مينماياند.»
(17) « ... از اينکه بگذريم به شواهد بيشماری
برميخوريم که شاعران سرزمين های خاوری يعنی افغانستان کنونی و ماورالنهر زبان خود
را فارسی ناميده اند و شاعران سرزمين های باختری يعنی ايران و آذربايجان کنونی
آنرا دری خوانده اند. چند شاهد از کاربرد فارسی دری در سخن شاعران و نويسندگان ما
:
نبشتن يکی نه که
نزديک سی چه رومی ، چه تازی ،
چه پارسی
فردوسی
ازخراسان بوشعيب و بوذر ، آن ترکی
کشی وان ضرير پارسی ، وان رودکی چنگ زن
منوچهری
شکرلله که تورا
يافتم ای بحر سخا از تو صلت ، زمن
اشعار به الفاظ دری
سنايی
دُردری که
خاطرخاقانی آورد قيمت به بزم خسرو والا برافگند
خاقانی
سخن گوينده پيرپارسی
خوان چنين گفت از ملوک پارسی دان
نظامی گنجوی
زشعر دلکش حافظ کسی
بود آگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری
داند
حافظ
گرچه هندی در غدوبت
شکر است طرز گفتار دری شيرين تر
است.
اقبال لاهوری
فارسی گويی ، دری
گويی ورا
هرچه ميگويی بگو ...
بهرمن تنها زبان
مادری است
همچو شير مادر است
بهر آن تشبيه ديگر
نيست ، نيست
چونکه مهر مادر است
لايق شيرعلی
درين رابطه که زبان دری از خراسان
زمين ( بيشترين قسمت خراسان باستانی شامل جغرافيهء افغانستان کنونی است ) برخاسته
و بعدا سفر فارس را در پيش گرفته و در آنجا فارسی ناميده شده است همه دانشمندان
زبان شناس ايرانی بدان متفق اند. بخصوص استاد دوکتور پرويز ناتل خانلری در زمينه
بيش از همه تدقيق ، تحقيق و تاکيد می نمايند.
«عدهء براين باور اند که : زبان
فارسی دری 2500 سال پيشينه تاريخی دارد. در ابتدا زبان گفتار ، جنوب غرب ايران
قديم بوده و بعد ها يعنی در حدود هزار و پنجصد سال زبان گفتار و حدود هزار يکصد
سال زبان نوشتار گرديده است. اين زبان ادامه پارسی باستان که پسان ها درتشکيل آن
گويش های سغدی و ديگر گويش های خراسان تاثير ميگذارد.... و همزمان با آن زبان
نوشتار را از پهلوی که ادامه ء مادی پارسی باستان است، تاثير ميگيرد و بعد ها زبان
نوشتار را از عربی ميگيرد ....
تحقيقات زبان شناسان ايران ، افغانستان ، و
تاجکستان در سال های اخير نشان ميدهد که زبان فارسی دری پيش از يورش تازيان در
نواحی بلخ ، مرو ، خوارزم ، سمرقند و بخارا موجود بوده است و رواج داشته است. يعنی
زادگاه اصلی و خواستگاه زبان فارسی دری بايستی نواحی بلخ ، تخار ، سمرقند و بخارا
و بدخشان بوده باشد اکثريت به اتقاق پژوهشگران
و زبان شناسان همين نظر اخير را تائيد ميکنند.) ( 19 )
زبان فارسی دری ، بنابر قول دوکتور
جاويد و نجيب مايل هيروی در عهد سامانيان (تاجک تبار ) جای زبان تازی را منحيث
زبان رسمی گرفت. در روزگار غزنويان ( ترک تبار ) فارسی زبان ادبی کشور گرديد. در
دوران غوريان( تاجک تبار) رونق بيشتر يافت. در عهد لودی ها ( پشتون تبار ) به زبان
اداری تحصيلی و رسمی هند مبدل گرديد. نقش تيموريان هرات و بابريان (بازماندگان
ثلاله ء چنگيز مغول و تييمور لنک ) در انکشاف زبان دری چشمگير است. در عهد
سلجوقيان( ترک تبار ) و شيبانی های ( ازبک تبار ) اين زبان در آسيای صغير گسترش
داده شد. يعنی ساحهء نفوذ زبان فارسی موازی به ساحه جغرافياوی آريانای کبير است که
از قفقاز تا تبت ، از اناتوليه و سواحل دانيوب تا بحرهند ، خليج فارس و تمام خراسان زمين را در بر ميگرفته
است. ( 20 )
موجوديت شاعران و سخنوران و
دانشمندان بزرگی چون رودکی سمرقندی ، ( ازبکستان امروز ) حافظ شيرازی ( ايران
امروزی ) ، نظامی گنجوی ( آذربايجان امروزی ) ، عمر خيام نيشاپوری ( ايران امروزی
) ، کمال خجندی ( تاجکستان امروزی ) ، مروزی ( ترکمنستان امروزی ) ، جامی هروی ،
زهير فاريابی ، مولانا جلال الدين بلخی ( افغانستان امروزی ، ميرزا عبد القادر
بيدل ( هندوستان امروزی ) ، علامه اقبال لاهوری ( پاکستان امروزی ) ، ابوالقاسم
فردوسی ، فارابی ، ابوعلی سينا بلخی ، ترمزی ، بيهقی ، غزالی ، سيد جمل الدين
افغانی ، رحمن بابا ، پيرروشان و صد ها نويسنده ، شاعر و دانشمند ديگر که بزرگترين
آثار خود را بزبان فارسی آفريده اند ، گويا و سند صريحی بر فرا منطقوی و فراقومی
بودن زبان فارسی ميباشد. با وجود آنکه در جغرافيای سياسی منطقه از روزگاران قديم
تا اکنون تغييرات فراوانی بوجود آمد و از يک آريانا ويا بعدا از يک خراسان چندين
کشور با محدوده های جغرافيايی جديدی ساخته شده است ولی هنوز هم با وجود همه دشمنی
ها و فارسی ستيزی های بعضی از حکام اين ممالک ، ساحه ، نفوذ زبان دری ـ فارسی ،
جغرافيای سياسی چندين منطقه را در می نوردد. اينکه بعضی ها ( از روی تعصب ) زبان
فارسی را در افغانستان به تاجيکان نسبت ميدهند ، منطقی و درست به نظر نمی آيد. چون
بسيار واضح است که نه همه تاجيکان فارسی زبان اند ( مثلا تاجيکان پاميرات ، اقوام
پشه ای ، اقوام صافی وغيره ) و نه همه
فارسی زبان تاجيک مثلا اقوام هزاره، قزلباش ها ، تيموری ها ، سلجوقی ها ،
غزنوی ها ، محمدزايی ها وغيره.
درطول بيش از يک هزار سال در کشورما
قبايل مختلف چون تاجک ، مغول ، ترک ،ازبک و پشتون ( درانی ها ) حکومت کردند ولی
همه اين قبايل حاکم فرهنگ خراسانی و زبان فارسی را پذيرفتند. و در راه رشد اين
زبان کمک کردند. اگر از گذشته های دور بگذريم در عهد حاکميت قبايل پشتون تقريبا
همه شان زبان فارسی را منحيث زبان رسمی ، لشکری و کشوری پذيرفتند و تا زمان محمد
نادرشاه وضع به همين منوال بود. در ذيل به چند نمونه آن اشاره ميکنيم :
( به قول عبد الحی حبيبی مورخ
شناخته شدهء کشور ، ميرويس خان هوتک ، اولين زعيم دولتی پشتونها در جرگه اقوام
قندهار که او را ميخواستند به پادشاهی برگزينند ، شعر بلندی به مقطه زيرين خواند :
نه خدمت نمودم که شاهی کنم
به تختی شهی کج
کلاهی کنم
برنشان رسمی دولت احمدشاه درانی
شعر زيرين آذين بسته بود:
حکم شد از قادر بی چون
به احمد پادشـــــــــاه
سکه زن بر سيم و زر
از پشت ماهی تا به ماه (22 )
اينکه تيمورشاه به زبان دری شعر
ميگفت و حتی شاه شجاع الدوله اشعار زيبايی به زبان دری سروده است ( مرغ سحر تو گم
شوی يار به اين بهانه رفت... الخ ) زبان دری زبان دربار همهء حکام، اميران و شاهان
( به استثنای طالبان ) پشتون تبار فارسی بوده و حتی اکثرا خود به زبان پشتو يا
تسلط کافی و يا حتی بلديت نداشتند. ( بشمول اعليحضرت محمد طاهر شاه ) ضرورت به
ارايه اسناد و لايل ندارد . وباز اينکه
بخش عظيمی از پشتونهای شهر نشين و تحصيل کرده يا دو زبانه شده اند و يا اصلا زبان
پشتو را فراموش کرده و دری زبان شده اند نيز جای بحثی ندارد.
منظور از ارايه فکتها و اسناد فوق
اينست که زبان فارسی دری در طول بيش از يک هزاره ء زبان فراقومی ، فرامليتی ،
فرامنطقوی ووسيله ارتباط و تفاهم درميان مردم خراسان زمين و افغانستان کنونی بوده
است. تاريخ فارسی ستيزی در منطقه به زمان استعمار و بخصوص کشيدن پای انگليس ها به
نيم قاره هند و رسيدن پای روس ها به آسيای ميانه برميگردد. انگليس ها بخاطر برهم
زدن همبستگی ميان مردمان هند کوشيدند تا
اولا فارسی را به اردو و بعدا به زبان خود شان يعنی زبان انگليسی معاوضه کنند. و
روس ها نيز زبان فارسی را در آسيای ميانه به گوشه رانندند و به جای ان زبان روسی
را مروج ساختند. اينکه چرا چنين کردند بحث جداگانه ديگريست!
اما فارسی ستيزی و پشتونيزه کردن
افغانستان و دامن زدن به تعصبات زبانی مثل ساير امراض اجتماعی ديگر مولودهء حاکميت
نادرخان است. غبار در جلد دوم تاريخ خود چنين مينويسد : « دولت خاندان نادر شاه
برای جلوگيری از اتحاد ملت ، قضايای اختلاف زبان ، مذهب ، نژاد و منطقه را پيش
کشيد ، تحريک نموده و آتش زد. از طرف ديگر برای افروختن کينه و رقابت بين مناطق
مختلفه کشور ، سياست تبعيض را در پيش گرفت و هم در اغتشاشات داخلی در کاپيسا و
پروان و قطغن و بلخ قصدا پشتونها را برضد دری زبانان و ترکی زبانان مشوق نموده و
به کشتار و تاراج واداشت. چنانکه در اغتشاش پکتيا دری زبانان هزاره وغيره را برضد پشتوزبانان سوق کرده بود » . «23»
نادرخان ، هاشم خان ، شاه محمود
خان و داود خان مقارن جنگ دوم جهانی و پيشرفت های آلمان هتلری به تفکرات نژادی و (
آريابازی ) گراييدند وکمر به پشتونيزه کردن افغانستان بستند و به قول مورخ
افغانستان در پنج قرن اخير ، مير محمد صديق فرهنگ ، بلافاصله به تدوير کورس های
پشتو دست زدند و دستور دادند تا تدريس درمکاتب از فارسی به پشتو تحويل شود و بدين
ترتيب به ده ها سال تعليم وتربيه فرزندان کشور را به عقب کشيدند. آنها به اين هم
بسنده نکردند و کوشيندند تا مساله برتری زبانی را قانونی سازند. لذا در پيش نويس
قانون اساسی سال 1343 کوشيدند تا صرف زبان
پشتو را بحيث زبان رسمی کشور قيد کنند ، ولی زمانيکه به مقاومت شديد وکلای فارسی
زبان و ازبک زبان کشور در لويه جرگه مواجه شدند مجبورگرديدند تا رسميت زبان دری را
نيز بپذيرند. بخاطر جبران اين شکست چنين موادی را در قانون اساسی افزودند : فصل اول مادهء سوم : « از جمله زبان های افغانستان پشتو و دری
زبانهای رسمی می باشند » . و بعدا در مادهء 35 چنين می آيد : « دولت موظف است
پروگرام موثری برای انکشاف و تقويه زبان ملی پشتو وضع و تطبيق نمايد. » از همين
جاست که تبعيض زبانی رسميت پيدا می کند ، پشتو تولنه ساخته می شود ، مرکز تحقيقات
زبان پشتو بميان می آيد، کورس های پشتو تدوير می يابد و اموزش زبان پشتو برای مامورين
دولت اجباری و ترفيعات نوبتی مامورين بسته به ياد گرفتن و حاضری درکورس های پشتو
ميگردد. مکاتب خاص چون ليسه رحمان بابا و ليسه خوشحال خان فقط برای پشتو زبان
قبايل اينطرف و آنطرف خط ديورند افتتاح ميگردد. رتب نظامی ، علمی و اکادميک به
پشتو برگردان ميگردد. ( 24 ) و نام های پشتو بر بعضی مناطق کشور ( مثلا به عوض
سبزوار ، شيندند و به عوض قزل قلعه شيرخان بندر ) وغيره گذاشته ميشوند. و برعکس
مطابق اين قانون اساسی سايرزبان های ملی کشور حيثيت ملی بودن خود را ازنگاه قانونی از دست ميدهند .عملا گويندگان
ساير زبان های کشور مثل ازبکی ، ترکمنی ، بلوچی وغيره از حق طبيعی آموزش به زبان
مادری محروم ميگردند.
البته اين همه تلاشها و سياست های
تبعيضی به تقويه زبان ملی پشتو نيانجاميد ، ولی صرف راه رشد طبيعی زبان دری و ساير
زبان های ملی کشورواز جمله زبان ملی پشتوی کشور را نيز سد کرد. اين سياست ها کم و
بيش با وجود تغيير رژيم به جهموری و رژيم های بعدی الی سقوط سلسله طالبان ادامه
يافت.
امارت طالبان عصبيت قومی و فارسی ستيزی
را به اوج خود رسانيد. طالبان دراين راستا، دستان هاشم خان و محمد کل خان مهمند را
از پشت سر بستند. ايشان چون محمد گل خان با آتش کشيدن ده ها هزار جلد کتب دست نويس
و چاپی زبان فارسی دست يازيدند وبخش عظيمی از ميراث های فرهنگی تمام کشور را به
خاک يکسان کردند. آنها در کابل ، هرات و مزارشريف حتی لوحهء دوکانها را ازفارسی به
اردو تغيير دادند و ده ها عمل قبيح ديگر
را مرتکب شدند. و تا آنجا که حتی يونسکو در 23 نومبر سال 1998 برعليه سياست فارسی زدايی طالبان اعتراض نموده
و دبيرکل يونسکو طی مصاحبه با راديوی بی بی سی گفت که « طالبان عملا و قصدا تبعيض
زبانی را دامن ميزنند..... بيش از 90 % نشرات طالبان به زبان پشتو است... در
حاليکه زبان های رسمی افغانستان دو زبان فارسی و پشتو است... » . .
طالبان کتابخانه ناصرخسروبلخی را که
شامل پنجاه هزارجلد کتاب بود در پلخمری به آتش کشيدند و به اينهم بسنده نکرده به
جنايت هولناک تر ديگری که عبارت است از بين بردن آثار فرهنگی و تاريخی کشور در
موزيم ها و تخريب مجسمه های بودا در باميان ( منحيث شنيع ترين جنايت فرهنگی در
تاريخ بشريت ) دست زدند.
ذکر مطالب فوق به
معنی آن نيست که زبان فارسی بر زبان پشتو ، يا ازبکی ويا کدام زبان ديگر ملی کشور برتری دارد . و
هرزبان حلاوت و زيبايی خود را دارد و نيز بدان معنی هم نخواهد بود که خلق برادر
پشتون مسئول اين همه تبعيض فرهنگی در رابطه به فارسی ، فارسی زبانان و ساير زبان
های ملی کشور بوده است. بلکه اين حکام مستبد و عظمت طلب بودند که بخاطر بقای خود
تخم نفاق ملی ،مذهبی و زبانی را در ميان مردم ما کاشتند وچنين پاليسی را نسبت به فرهنگ و زبانهای مردم
ما روا داشتند. آنها نه تنها به رشد طبيعی زبان دری صدمه زدند ، بلکه جلو رشد
طبيعی زبان پشتو را نيز گرفتند . اين دو زبان ملی کشور ( که از يک ريشه و يک
خانواده اند ) فقط در کنار هم چون خواهر و برادر ميتوانند رشد کنند نه يکی به زيان
ديگری و اما ( فراگرفتن زبان در پی نياز است ، در سطح کشور زبانی اقبال و شايستگی
، زبان علمی و زبان مشترک را می يابد که به نياز های سياسی ، اقتصادی ، فرهنگی ،
علمی و تمدن مدرن ( تکنالوجی امروزی ) پاسخ دهد.)) (25 )
بطورخلاصه : تبعيض
زبانی يکی ديگر از اشکال ستم ملی است. اين مسئله يکی از عوامل کند شدن پروسهء« ملت ـ
دولت » نيز هست.
به نظر من راه حل
اين مشکل در قدم اول در آن خواهد بود که در قانون اساسی آينده کشور مسايل ـ زيرين
تسويد و تصويب گردد: تمام زبانهای مروج درکشور بحيث زبانهای ملی افغانستان اعلام
گردد.
ـ سه زبان عمده
کشور ، فارسی ، پشتوو ازبکی بحيث زبان های رسمی کشور برسميت شناخته شود
ـ دولت خود را به
رشد متوازن همه زبان های ملی کشور مکلف بداند.
ـ حق آموزش به
زبان مادری برای همه اتباع کشور تضمين گردد.
ج .
استبداد ملی : ـ
5 ـ
سياست پشتونيزه کردن شمال :
ـ
استبداد قومی
ـ
ناقلين و مسئله زمين
ـ احجاف
و امتيازات قومی
(در کتاب
افغانستان مسايل جنگ وصلح ) چنين ميخوانيم : « استعمار هدفمند نواحی شمال در نيمه
نخست سدهء نزده در عهد اميردوست محمند خان آغاز و در پايان سده ء نزده از سوی
امير عبدالرحمن خان ادامه يافت » ( 26)
اين پروسه با به
قدرت رسيدن نادرخان و بعدا در زمان حکومت ظاهر خان ( بخصوص زمان حاکميت هاشم خان و شاه
محمودخان ) به اوج خود رسيد. درين زمان محمد گل خان مهمند بحيث نائب الحکومه شمال
افغانستان موظف گرديد. در وقت نائب الحکومگی محمدگل مهمند است که هزاران خانوادهء
پشتون از جنوب کشور و حتی از آنطرف خط ديورند بنام ( ناقلين ) به شمال کشور منتقل
ميشوند و زمين های زراعتی مردم بومی ( تاجک ، ازبک ، هزاره و ترکمن ) برای اين
ناقلين توزيع گرديد و مردم محلی به دهقانان ( کارنده کاران ) اين زمينداران جديد
تبديل گرديدند.
ـ در آغاز حکومت
خود ، نادر برادر خويش شاه محمود خان را که سمت وزير دفاع را داشت تحت بهانه خاموش
ساختن اغتشاش ابراهيم بيگ مشهور به ( لقی ) به شمال افغانستان فرستاد. اين مرد در
مدت کمتر از يک سال از قوس 1309 تا اسد 1310 شمسی حکومت خويش در شمال دمار از دماغ
مردم شمال کشور کشيد. نويسنده افغانستان در مسيرتاريخ در مورد چنين مينويسد : «
... اين دستگاه ( دستگاه شاه محمود خان در شمال ) بدون محاکمه و محکمه يی زندان
های جديد الاحداث خان آباد را از صد ها نفر مردم بی گناه ولايات شمال بشمول زنان و
مردن مالامال نمود ، شکنجه خانه پر از چوب و تازيانه و قين و فانه داير گرديد.
کشتار ها و اعدام های دستجمعی بعمل آمد ، تمام مصارف حشری ها وسپاه و دربار بالای مردم حواله گرديد.
در عرايض استغاثه کنندگان عنوان( فدايت شوم )اجبارا معمول شده ، زنان محبوس در
سرای جمشيد خان مورد تعرض و هتک حرمت محافظين قرار گرفتند ! زنجير و زولانه که در
عهد امانيه قانونا از بين برده شده بود مجددا در گردن وپای محبوسين انداخته شد :
اما قضيه به اين سادگی ختم نشد و تمرد ابراهيم سبب سرکوبی مردمان ولايات شمال و
توليد کينه و نفرت بين مردم شمال و جنوب هندوکش گرديد. شاه محمود خان تمام فعاليت
های تخريبی خودش را دراين ولايات بدست قوای حشری پشتو زبانان ولايت پکتيا و بنام (
افغان و غيرافغان ) انجام داد و اين خطرناک ترين هسته نفاق و تجزيه ملت بود که در
صفحات شمالی کشور بدست او کاشته شد و بعدا بدست محمد گل خان مهمند آبياری
گرديد....
ميزا محمد يوسف
خان مدير قلم مخصوص شاه محمود خان که درمعيت او بود گفت که تعداد اعدام شدگان صرف در خان آباد از هفتصد
نفر متجاوز بود.
ـ شاه محمود خان
يکهزار خانوار ترکمن زبان را بشمول زنان ، طفلان و پيران محبوس و پياده در زير جلو
يک قطعه سواران محافظ و قوای حشری جدرانی از خان آباد به کابل گسيل نمود و امر کرد
که هر روز دو منزل طی نمايند. چون هوا گرم و فاصله منزل گاه تا ده ميل بود ،
محبوسين پير و عليل در روز اول سفر فقط توانستند که يک منزل بپيمايند. افسر محافظ
از منزل نخستين (شوراب ) شبانه توسط سواری به شاه محمود خان راپور داد که محبوسين
نميتوانند پای پياده روز از يک منزل بيشتر بروند ، شاه محمود خان امر کرد که طی
کردن دو منزل در روز حتمی است و اگر محبوسی از پای بماند کشته شود. روز ديگر افسر
محافظ اين امررا به عموم محبوسين گوشزد کرد و امرحرکت داد. هنوز در منزل دوم (
آقچه ) نرسيده بودند که سه نفر محبوس که پير و عليل از رفتار بماند سواران محافظ
قضيه را به افسر محافظ گزار ش دادند . افسر به ناچار امرشاه محمود خان را تکرا
رکرد و سوارن هر سه نفر را به گلوله تفنگ
از زحمت زندگی نجات دادند. ( کاريکه چنگيز در حق محبوسين بيگانه کرده بود نه
در حق اتباع خود ) ... وقتيکه
حشری های جدران از خان آباد به کابل برگشتند ، نادرشاه شخصا آنان را در قصر سلطتنی
دلکشا پذيرفت و برای آنکه حشری ها در آينده به انجام چنين عملياتی تشويق شده باشند
، به هريک از مجروحين جنگ انعام دادند : . و شاه محمود خان برای عساکر معيتی
يکماهه معاش بخششی داد : : واما مقدرات ولايات شمال مملکت در همين جا متوقف نماند
و بزودی محمد گل خان مهمند در وايل سال 1311 ه ش بحيث رئيس تنظيمه ولايات شمال
مقرر و اعزام شد. اين شخص که در ولايات ننگرهار و کاپيسا و پروان علنا و رسما
تبعيض و ترجيح را از نظر زبان و نژاد بين مردم افغانستان به منصه عمل گذاشته بود
اينک در ولايات قطغن و بدخشان و مزار و ميمنه در تطبيق اين مشی شوم جد و جهد ورزيد
و تخم کينه و خصومت و تبعيض را در اذهان بکاشت و کشور را معنا به پرتگاه تجزيه و
تقسيم و انفلاق و انفجار کشاند. در اثر اين سياست تبعيضی قضيه اقليت و اکثريت و
تفرقه های زبانی و نژادی و مذهبی در کشور پديدار و تشديد گرديد و زمينه رضائيت و
استفاده سياست استعماری اجانب را فراهم کرد. البته دولت نادری چون منفور مردم
افغانستان بود شعار تفرقه انداز و حکومت کن را سرمشق قرار داده ووسيله دوام خود
ميپنداشت.) (27)
البته اين همه
اعمال بعد ازآن صورت ميگيرد که سپاه ايله جاری نادرخان بعداز تصاحب کابل به چور
وچپاول دارايی های دولتی و مردم بومی کابل ، قتل عام روشنفکران ملی ووطندوست و
طرفداران شاه امان الله خان را تکميل کرده و مردم شمالی ( ولايات کاپيسا و پروان )
را به بيرحمانه ترين شکل آن سرکوب نموده بودند.درين رابطه نيز بدون هيچگونه تبصرهء
اضافی باز صفحات افغانستان در مسير تاريخ را ورق می زنيم : اولين اقدام سياسی
نادرشاه برمبنای ايجاد نفاق بين الاقوامی
افغانستان و توليد دشمنی بين مردم کشور قرار داشت. نادرشاه اين سياست را مورد عمل
قرارداد. چنانکه در حمله به کابل عده ء از خوانين پکتيا را به اعتنام و تاراج داخل
کابل واداشت و از صعوبت زندگی اين مردم سوئ استفاده سياسی نمود. به اين معنی که
تاراج ارج سلطنتی و خانه های طرفداران حکومت سقوی را در کابل برای شان مباح نمود.
آنان نيز بعد از استيلابرکابل ، خزاين ارگ سلطنتی را به يغما بردند و خانه های
متعددی را به عنوان طرفداران بچه سقاو تاراج نمودند. درحاليکه بچه سقاو درکابل
چنين کاری مرتکب نشد و خانه هايی را که به داشتن اسلحه مظنون واقع ميشد ، فقط به
تفتةش آن قناعت ميکرد و بجز اسلحه به ساير اموال خانه دست نميزد. در روز ورود بچه
سقاو به کابل تنها يک نفر سپاهی او به دوکانی دستبرد نمود ولی سيد حسين گوش او را
به ديوار دکانی ميخکوب نمود و بعد از آن دارايی هيچکس به تاراج نرفت ، ( به قول
احمد شاملو ، فخر می بايد به قناعت آن سقاو و « سقاويها» که با نان جوين و سفره
خشکين ساختند ، ليکن هرگز غذای رنگين درکاسه زرين انگريز نخوردند. نيکا شهرا ! که چنين آب آور بلند همت در دامان
خود خوابيده دارد ). مگر آنکه رسما مصادره شد :: شاه با دادن مناصب نظامی به عده ء
از خوانين پکتيا و هم مستثنی شمردن مردم پکتيا از قرعه عسکری و خدمت زير پرچم،
سياست تفرقه افگنی و تبعيضی خود را آغاز کرد.: در حاليکه شاه در کابل همه روزه از
ده تا پنجاه نفر از مردم شمالی را گلوله باران مينمود و تعداد مجموع اين کشتارهای
دستجمعی و بدون تحقيقات و بدون محاکمه در حدود 700 نفر ميرسيد . : تا اينوقت محمد
گل خان مهمند وزير داخله به عنوان رئيس تنظيمه شمال رسيده بود .( اسد سال 1309 ) و
به سنت اميرعبدالرحمن خان لشکرهای حشری مخوصا از ولايت پکتيا رسيدن گرفت.: تعداد
لشکر حشری از مردمان احمد زايی ، کروخيل ، منگل ، جاجی ، توتاخيل ، وزيری ، وردک ،
ميدان و تگاب به 25000 نفر ميرسيد و اين غير از قوای منظم دولتی بود. قيام کلکانی
ها و داود زايی های کوهدامن در سرطان 1309 ه ش بعمل آمد. محمد گل خان با اتکا به
قوه 25000 نفری حشری ويک فرقه عسکر منظم و توپخانه دولتی در پروان و کاپيسا دست به
عملياتی زد که در يک کشور فتح شدهء خارجی مجاز نيست. او قوای حشری و نظامی را به
تاراج خانه ها ، انهدام ديوار باغ ها ف احراق قلعه ها بگماشت و خود از شکنجه و لت
و کوب و اهانت مردم ( اعم از قيام کننده و مطيع دولت ) فروگزار نکرد. او از قيام
کننده جان ميخواست و از مطيع مال. انکار کننده را چوب ميزد و دشنام ميداد. حتی
تهديد به احضار زنش در مجلس عام مينمود. درخانه هائيکه تلاشی ميشد و اسلحه و پول
بدست نمی آمد زنان خانواده تهديد به فر بردن سوزن در پستان شان ميشد.
محمدگل خان قسمتی
از شهر چاريکار را که مرکز اداری و تجارتی ولايت بود حريق و خراب ساخت. همچنين او
سرايخواجه ، مرکز کوهدامن را تماما متحرق وويران نمود. در حاليکه او 600 نفر را
گروگان گرفته و به کابل فرستاده بود. در هرقسمتی ازين ولايت چنصد خانوار پکتيا يی
را جبرا اسکان وبهترين اراضی مردم را به ايشان اعطا کرد. روی همرفته روش محمد گل
خان مهمند در کوهدامن و کوهستان همان نتايجی را که ميخواستند داد. يعنی اول مردم
دلير اين ولايت راکه درتاريخ قرن نزدهم افغانستان در راه دفاع از استقلال کشور
بمقابل امپراطوری بريتانيا کانون بزرگ و با افتخاری محسوب ميشد ، سرکوب گرديد. دوم
نفاق و خصومت بين مردم افغانستان که هدف يگانه دشمن بود دراين حادثه عملا بميان
آمد. يعنی مردم کاپيسا و پروان تمام تعدی نسبت به خود را از حشری های مردم پکتيا
دانستند و نسبت به آنان کينه سختی در دل گرفتند ، خصوصا که محمد گل خان مهمند خودش
را نماينده پشتو زبانان کشور جلوه ميداد. سوم دولت نواحداث افغانستان با دشمنی
قسمت عمده أ از مردم کشور مبتلا و در مقابل سياست استعماری تنها و لذا مجبور به
سازش بيشتر با استعمار گرديد. ( 28 )
خلاصه و به قول
احمد شاملو نويسنده و شاعر بزرگ معاصر ايران ( به امر نادرشاه مردی چون محمد گل
خان مهمند که نه به فرهنگ کوهدامن و نه به رسوم سمت شمال احترام ميگذاشت به
کوهدامن و شمال روان شد تا کوهدامنی ها و مردم شمال را از کمر زين و از پا نعل و
از کله سرزند.) ( 29) اين سياست کما کان درطول حکومت برادران نادرخان ، داود خان و
بعدا کودتای ثور ـ 1357 ( حاکميت امين ـ تره کی ) و امارت قرون وسطايی طالبان
ادامه پيدا ميکند. البته استبداد قومی درزمان حکومت نام نهاد مجاهدين و تشکيل به
اصطلاح حکومت های استبدادی و محلی قومی
شکل ديگری را بخود ميگيرد که ما بعدا آنرا تحت عنوان ( تالان های قومی ) بررسی
خواهيم کرد.
آنچه را که ميتوان
از اسناد تاريخی و بحث فوق نتيجه گرفت اينست که : استبداد قومی ، احجاف ملی و
اعطای امتيازات به قوم معين به زيان منافع اقوام ديگر جزيی از اجزای يک کل بنام
ستم ملی درکشور است. مسئله کوچ اجباری مردم از جنوب کشور و حتی از آنطرف خط
ديورند وجابجا کردن آنها در شمال و توزيع زمين های زمينداران و دهقانان اقوام
تاجيک ، ازبک ف هزاره ، ترکمن وغيره در شمال بدانها ، يک بعد ديگری برمسئله ملی در
افغانستان می افزايد و آن مسئله حق مالکيت بر زمين است. و اما ضرور است تا روشنفکر
مترقی ، وطندوست و دموکرات مليت برادر پشتون اين حقايق را بداند و درک نمايد که ستمگران و حکام بيدادگر پشتون
با سوئ استفاده از نام خلق براردر پشتون و توسط فرزندان آن خلق چه جفا کاری های
تاريخی ای را بر ساير اقوام با هم برادر
کشور روا نداشته اند ؟. اين وظيفه روشنفکر دموکرات پشتون است تا برضد اين بيدادگری
ها ، استبداد و شوئونيزم عظمت طلبانه مبارزه کند.
د ـ
در ساحهء اقتصادی
6 ـ
انکشاف اقتصادی و تبعيض منطقوی :
ـ رهبری اقتصادی و
بانکداری کشور از آغاز دوره نادرشاه و بعد ازآن بدست تاجران کمپرادور قوم پشتون
گذاشته شد. مجيد زابلی و شرکاء و بعدا آقای عبدالرحيم زی و ديگران بانک های د
پشتنی تجارتی بانک ، بانک ملی و ادارهء اقتصادی کشور ( الا اکنون آقای احمد زی و
آقای احدی ) را در دست داشته است. علاوه برآنکه زمين ها حاصلخيز اروزگان و ساير
مناطق مرکزی و غربی و شمالی افغانستان بعد از کوچانيدن مردم محلی از زمان امير عبد
الرحمن خان و خصوصا توسط محمد گل خان
مهمند و بعد از آن در اختيار ( ناقلين ) پشتون قرار گرفت، همه ساله لشکر عظيمی از
کوچی ها و مالداران دو طرف خط سرحدی از هزاره جات گرفته تا پامير تمام علفچر های
منطقه را درطول بهار ، تابستان و خزان در اختيار داشتند و از حمايت دولت و حکام
محلی آن برخوردار بودند . بار ها ديده شده که مزارع زراعتی مردم محل را پامال و به
علفچر مواشی خودتبديل ميکردند که اين مسئله بارها منجر به برخوردهای خونين ميان
مردمان محل و کوچی ها ميگرديد که به يکی از پرابلم های جدی اجتماعی ـ اقتصادی در
کشور تبديل گرديده است.
ـ در ساحه سرمايه
گذاری و انکشاف اقتصادی نيز دولت ها هميشه تبعيض روا داشته اند . مثلا با وجود
آنکه شمال کشور بنام ( گدام افغانستان ) شهرت داشته ولی در اعمار پروژه های بزرگ
آبياری و انکشاف اقتصادی ، مناطق غربی ، مرکزی و شمالی افغانستان کمترين توجه صورت
نگرفته است و اکثر پروژه های آبياری در مناطق پشتون نشين اعمار گرديده اند که از
نقطه نظر بازدهی توليدی نيز اقتصادی نبوده اند. دراين رابطه در کتاب ( افغانستان
مسايل جنگ و صلح ) چنين می خوانيم :
(« مشی اقتصادی حکومت های افغانستان تا همين
اواخر دارای بار ( تباری ) پشتون سالارانه بود. بگونه مثال در عهد محمد ظاهرشاه
برنامه های نو توسعه صنعتی و کشاورزی کشور روی همرفته در نواحی جنوب و جنوب خاوری
هندوکش متمرکز بود: « طرح های بزرگ کشاورزی در خوست ووادی هيرمند ، طرح نهال شانی
در علی خيل ، مجتمع آبياری در ننگرهار ( جلال آباد ) همه در آستان های پشتون نشين
متمرکز بودند. حتی در موارديکه برنامه های توسعه در نواحی بود و باش اقليت های
تباری در نظر بود ( به گونه مثال پالايش پنبه « جن و پرس » در شمال ـ در کندوز و
در امتداد رود آمو ) به گونهء اين برنامه ها در نواحی بود وباش که قبايل مهاجر (
ناقل ) پشتون در آنها سکونت داشتند پياده ميشد. بايسته است ياد آورگرديم که اين
قبايل براساس سياست دولت به اين مناطق آورده شده بودند )) ( 30)
افغانستان که
عمدتا يک کشور زراعتی است و اساس انکشاف اقتصادی آن برمبنای اعمار بندهای آبگردان
و ابياری زمين های لم يزرع استوار است. ولی متاسفانه اين پروژه ها بنابر پاليسی
های تعصب آميز منصقوی اکثرا در مناطقی تطبيق گرديد که از يکسو زمين کافی و مناسب
وجود نداشت و از جانبی بازدهی توليد آن خيلی کمتراز مصارف آنها بود . دراين رابطه
به سخنان حق نظر نظراوف مورخ تاجک توجه ميکنيم : (( ... روی ملاحظات سمتی و قومی
دراکثر موارد ساختمان پروژه های آبياری در منطقه های انتخاب کرده ميشدند ، که از
نگاه شرايط طبيعی و ترکيب خاک ، مصرف زيادی را طلب ميکرد و چندان اهميت اقتصادی
نداشتند. از جمله اين پروژه ها از پروژه ای ابياری و بند و نهر هلمند و ننگرهار ميتوان
نام برد. چنانکه نتيجه محاسبات نشان داده است ، برای قابل کشت گردانيدن يک جريب
زمين در وادی هلمند بيست هزار افغانی و در وادی ننگرهار بيشتر از 40 هزار افغانی
مصرف لازم بود، در حاليکه بمصرف کمتر از ده هزار افغانی در قطغن و ساير مناطق
شمالی افغانستان ميتوانستند زمين های بهتری قابل زرع گردند. در سال 1960 ساختما پروژه ابياری جلال آباد ـ قندهار با
مساعدت اتحادشوروی در زمين های سنگلاخ شروع شد که می بايستی 31،5 هزار هکتار زمين
آبياری و قابل کشت ميگشت. در ظرف 20 سال برای ساختمان پروژه مذکور بيش از 8 مليارد
افغانی مصرف شده بود و درآمدی که ازاين همه مصارف هنگفت بدست آمده بود چهار هزارتن
ستروس و دوصد تن زيتون وغيره را تشکيل ميداد که جمعا به 120 مليون افغانی ميرسيد
که حتی مصرف سالانه خود را جبران کرده نميتوانست و دولت هرسال برای رفع کسر بودجه
آن پروژه از خزانه دولتی مبلغ 80 مليون افغانی طور سبسايدی تخصيص ميداد )) ( 31 )
ـ در شمال کشور
صرف به ايجاد پروژهء جن و پرس در شهر کندوز و کشت پخته توجه گرديد و آنهم در مناطق
ناقل نشين کندوز و تخار چون شهر و حوالی شهر کندوز ، ولسوالی چار دره ، امام صاحب
، قلعه زال ، ولسوالی دشت ارچی و ينگی قلعه توجه خاص صورت گرفت( 32 ).
پروژه نفت و گاز
شبرغان و توليد کود کمياوی مزار شريف استثنايی اند و دلايل ديگری دارند و از جمله
آنکه ذخاير نفت و گاز در ساير مناطق کشور موجود نيست و کود کمياوی نيز به محصولات و
مرکاب مواد کيمياوی مواد نفتی نياز دارد. ولی از دوپروژه بزرگ ابياری يعنی پروژه
بند آبگردان بالای دريای آمو وپروژه آبياری کوکچه که در زمان صدارت و بعدا رياست
جمهوری محمد داود تصويب شده بود ، تا حال هم درکی نيست ودر مورد هيچگونه اقدام
عملی صورت نگرفت ور وی کاغذ باقی ماند. بطور خلاصه اينکه : تبعيض منطقوی در راه
رشد و اکشاف اقتصادی ـ اجتماعی کشور يکی ديگر از
مظاهر و اشکال ستم ملی در کشور است.
ه ـ
تالان های قومی
6 ـ
قتل عامها و نسل کشی ها منحيث خشن ترين شکل ستم ملی
اين مسئله را در دو مقطع مورد توجه قرار ميدهيم
:
تالان های قومی از
زمان حکومت امير عبدالرحمن خان تا حکومت اسلامی.
تالان های قومی در
زمان حکومت اسلامی ) ، ( امارت طالبان ) و سقوط آن.
« هنگاميکه در موضوعات قومی .و مذهبی و ساير
مسايل اجتماعی پای خشونت و قهر بميان ايد و ازاين خشونت و قهر برای فروريختن صلح
ايجاد بی قانونی و اغتشاش فعال در جامعه سوء استفاده گردد ، به آن بلوا گفته
ميشود. گاهی در نتيجه بلوا های قومی و مذهبی و تصادم جماعات مختلف، قتل عام هايی
نيز رونماميگردد ، ولی هنگاميکه اين قتل عام ها شکل سازمان يافته بخود گرفته و از
لحاظ سياسی هدفمندانه بمنظور نابودی يک جماعت قومی ومذهبی بکار گرفته شوند ، به آن
واژه تالان قومی اطلاق ميگردد.( 33 ) البته اگر قرار باشد تالان های قومی را درست
بررسی کنيم بايد فکتورهای متعددی چون مسايل تاريخی ، سياسی ، قومی ، مذهبی ، موضع
و منافع گروه ها و افراديرا که در قدرت هستند ويا گروه و افراديکه برای کسب قدرت
تلاش ميکنند ، جو روانی که قبلا برای همچو
اعمال در جامعه توسط مدعيان قدرت برمردم القا گرديده و ساير مسايل را بايد به
بررسی گرفت ، که بحث طولانی را ايجاب ميکند. و از هدف و حوصله اين نوشته بيرون
است. ما در اينجا صرف به ذکر کرونولوژيک اين مسئله ميپردازيم.
آ ـ تالان های
قومی اززمان عبدالرحمن تا حکومت اسلامی :
ـ اولين نسل کشی و تالان قومی در زمان
امطرعبدالرحمن خان برعليه قوم هزاره با هدف سرکوب شيعييان صورت گرفت ، جنگ ميان مردم
هزاره و قشون امير برای سه سال ( 1893 ـ 1891 ) دوام کرد. دراثر اين اقدام امير
صدها هزار مردم هزاره و شيعه يا کشته شدند ويا به کشور های همجوار ايران
، هندبريتانوی ( پاکستان فعلی ) متواری گرديدند و يا به اسارت و غلامی و کنيزی
درآمدند. در اين رابطه در کتاب افغانستان در پنج قرن اخير نوشته مير محمد صديق
فرهنگ چنين ميخوانيم : « : . اينها برعلاوه
قتل و شکنجه مردان محارب ، بر زنان و اطفال هم ابقانمی نمودند و ناموس زنان و
دختران جوان را با کمال بی باکی مورد تعرض قرار ميدادند . د رهر منطقه ای که اردوی
حکومت داخل ميشد پس از کشتار مردان، پسران و دختران و حتی زنان جوان را اسير
ميساخت و به عنوان غلام و کنيز در شهر ها بفروش ميرساند. در پايان جنگ ، امير 50
دختر ز|يبا را به عنوان صورتی برای تمتع خود و شهزادگان انتخاب کرد.... قرار سنجش
نماينده دولت انگليس از ماه جولای 1892 تا جون 1894 در حدود 9000 هزاره بطور کنيز و غلام در بازار
کابل در محل بيع و شرای قرار گرفتند ، در حاليکه عده ئ ديگر در ساير شهر ها بفروش
ميرسيدند ... در نتيجه يک تعداد زياد هزاره های اروزگان و جاغوری و ساير نقاط که
عرصه رابرخود تنگ ديدند مملکت ووطن خود را گذاشته ، با آنچه از اعيال و اولاد برای
آنها باقی مانده بود بعضی بسوی مشهد در ايران و برخی بسوی کويته در بلوچستان
مهاجرت کردند و در آن نواحی متوطن شدند ... امير با حس قوی قومی صريحا از پشتونها
و در بين آنها از درانی ها طرفداری ميکرد ، بابرين بجای اينکه مانع خروج هزاره ها
از افغانستان شود 12000 خانوار درانی و 4000 خانوار غلجايی را به ارزگان کوچ داد و
زمين هايی را که قبلا ملک هزاره ها بود بر آنها بخشيد. بطوريکه در منطقه اروزگان
که تا آنوقت قلب هزاره جات بود و مرکز آن محسوب ميشد ، فقط يک اقليت هزاره محروم
از ملک و زمين باقی ماند و بس )) (34 )
دومين تالان قومی
و مذهبی بازهم در زمان اميرعبدالرحمن خان برضد مردم نورستان آنوقت بنام کافرستان )
صورت گرفت . امير به بهانه مسلمان ساختن، قوای خود را در زمستان سال 1895 ازچهار سمت پنجشير ، بدخشان ، لغمان و اسمار (
به کافرستان ) فرستا. بعد از تلفات سنگين و غارت ايشان توسط سپاه امير مردم انجا
چاره ديگری جز تسليمی نداشتند و به دين اسلام نيز گرويدند. البته اين جنگ نا برابر
با مقايسه جنگ در هزاره جات از خشونت کمتری برخوردار بود.
سومين و چهارمين
تالان قومی در عصر نادرخان درولايات پروان و کاپيسا و صفحات شمال صورت گرفت که شرح
آن قبلا آمده است.
پنجمين تالان قومی
بعد از کودتای ثور در سال 1357 ـ 58 در زمان حاکميت امين ـ تره کی عليه مردم
هزاره درکابل و باميان صورت گرفت. دراين
شکی نيست رژيم کودتای ثور بخصوص حفيظ الله امين اين عبدالرحمن معاصر بزرگترين
جنايات را مرتکب شد و مهلک ترين ضربه مادی و معنوی را بر پيکر اين کشور فقير زد ،
زيرا برای اولين بار ( بعد از قتل عام روشنفکران و منورين در زمان نادرخان )
روشنفکران ، تحصيلکردگان ، منورين ، معززين
ف استادان و معلمان و شخصيت های با نفوذ سياسی ، قومی و مذهبی کشور را از تمام ولايات
و از همه مليت ها و اقوام کشور طور بيرحمانه و دستجمعی به جوقه های اعدام سپردند و اين ملت فقير را از
بزرگترين سرمايه ملی آن محروم نمودند. ولی اين رژيم بطور استثنايی با مردم هزاره
در جريان قيام های چنداول و باميان برخورد کرد، قرار احصائيه ها بيش از دوازده
هزار نفر در يک روز درچنداول قتل عام شدند. در باميان با وجود آنکه رژيم تلفات
زياد داد ولی به امر عبد الله امين برادر حفيظ الله امين ده ها هزار انسان کشور
قتل عام شدند. عبدالله امين که رهبری جنگ در باميان بعهده داشت بی شرمانه « سرهزاره
را مال خود و مال هزاره را مال مليشه های خود اعلان کرد ». در اثر اين تالان قومی
ده ها هزار انسان بی گناه مربوط به مليت هزاره وفقط به جرم هزاره بودن قتل عام
گرديدند.
2 ـ تالان قومی (
قتل عام و نسل کشی ) در زمان حکومت اسلامی و امارت اسلامی :
با به قدرت رسيدن تنظيم های جهادی در سال 1371
در کابل و تشکيل حکومت بی سرو سامان و نام نهاد« قيادی و جهادی » و تقسيم کابل ميان تنظيم های مختلف ، جنگ برسر
کسب قدرت ، حفظ قدرت و اشتراک در قدرت ، ميان اين تنظيم ها آغاز گرديد. چون هيچ
يکی ازاين تنظيم ها پلان معين و مدون و امادگی لازم برای حکومت کردن را نداشتند و
از جانی هم هر يکی ( اکثرا ) ازاين گروپ ها از طريق يکی از کشورهای خارجی حمايت ميشدند
و هر يکی از اين کشورها در تلاش بودند تا گروپ وابسته به خود را بسر قدرت به بينند
ويا اقلا سهم بيشتری برای آنها دست و پا کنند ، تا بتوان از آن طريق در سياست های
مربوط به افغانستان دست بالا تر داشته باشند و با در نظر داشت اينکه همه اين تنظيم
ها خصلت و خصوصيت قومی داشتند ، در اثر تحريکات از بيرون و عوامل عديدهء ديگر جنگ
ايديولوژيک قبلی ( جنگ ميان مجاهدين و حکومت نجيب الله ) جای خود را به مخالفت های
قومی و مذهبی خالی کرد. تنظيم های جهادی بيش از پيش تخم عداوت و نفاق را در ميان
اقوام افغانستان پاشيدند ( البته اين بدان معنی نيست که شهامت ، فداکاری و خدمات
برخی از آنها را در جهاد ملت عليه قوای اشغالگر شوروی و نبردهای قهرهمانانه آنها
را در جنگ مقاومت ملی عليه مليشای تجاوزگر پاکستان ، القاعده ورژيم قرون وسطايی
طالبان کم بها دهيم.) درين مقطع تاريخ کشور از آنجائيکه حاکميت مرکزی و « دولت »
وجود ندارد و هر گروهی يا هر شخصی در منطقه ای از کشور حاکم است ، ديگر نمی توان از
مليت حاکم » يا « قوم حاکم » و « محکوم » حرف زد. در اين مقطع تاريخ کشور همه «
حاکمند ) و همه ( محکوم( . همه ستمگرند و همه ستمکش ، افراد يک قوم در يک جای
برفرق افرادمربوط به قوم « بيگانه ! » ميخ ميکوبند. در جای ديگر افراد قوم «
بيگانه » اقوام قوم ن بيگانه را گردن کی زنند و «رقص مرده » را به تماشا مينشينند.
و در جای سومی افراد مربوط به قوم « بيگانه » را در کانتينر ها انداخته آتش
ميزنند. يعنی همه تنظيم های جهادی و غير جهادی فعال در صحنه ، تفاوت های قومی را
بيشتر از پيش دامن زده و آنرا تا سطح « تنفر ملی » ميرسانند و يکبار ديگر قتل عام
ها ، نسل کشی ها و تالان های قومی آغاز ميگردد. در ذيل به اين تالان های قومی مرور
ميکنيم:
اولين تالان قومی
و کشتار جمعی دراين مقطع بتاريخ دهم جوزای 1371 هجری شمسی در جنگ ميان حزب وحدت
اسلامی و اتحاد اسلامی پروفيسور سياف بوبقوع ميپيوندد که انگيزه ء آن کنترول مناطق
عربی شهر کابل است. که در اثر آن هزاران نفر صرف بجرم هزاره بودن و يا شيعه بودن
ويا پشتون بودن قتل عام گرديند.
دومين برخورد از
اينگونه بتاريخ 22 سرطان 1371 هجری شمسی ميان جميعت اسلامی وحزب وحدت اسلامی در
کارته ماموريت آغاز و به ساير نقاط شهر کابل انکشاف نمود. در اين برخورد اتحاد
اسلامی جانب جميعت اسلامی را ميگيرد و حرکت اسلامی شيخ آصف محسنی جانب حزب وحدت
اسلامی را که در اثراين جنگ نيز هزاران انسان بی گناه ففقط بخاطر تعلق داشتن به اين
قوم ويا آن قوم به اين مذهب ويا آن مذهب ، دستجمعی و درکانتينرهای سربسته مورد فير
راکت ها قرار ميگيرند وزنده زنده ميسوزند. درغرب کابل (جانب مقابل) حتی به اعمالی
دست ميزنند که قلم از نوشتن و زبان از گفتن آن عاجز است.
سومين نمونه
اينگونه جنگ های قومی در قوس سال 1371 ميان جميعت اسلامی و اتحاد اسلامی از يکسو و
حزب وحدت اسلامی رخ ميدهد که در اثر آن مناطق شيعه نشين و هزاره نشين افشار و
چنداول به بيرحمانه ترين شکل مورد شليک راکت و بمباردمان طيارات دولت اسلامی قرار
ميکيرند و هزاران مرد ، زن ، کودک ، پير و جوان قتل عام ميگردند.
چهارمين تالان
قومی و مذهبی توسط طالبان در قريه قزل اباد شهر مزارشريف برعليه مردم هزاره باشنده
ان منطقه صورت ميگيرد که طالبان باشندگان آن منطقه را صرف بخاطر هزاره بودن و شيعه
بودن به فجيع ترين شکل شکنجه قتل عام ميکنند.
پنجمين تالان قومی
بعد از شکست اول طالبان در مزارشريف ( بعد از برهم خوردن ائتلاف طالبان با جنرال
ملک و عقب نشينی طالبان از مزارشريف )
صورت ميگيرد که قرار اخبار منتشره در وسايل ارتباط جمعی بين المللی بيستر از دو
هزار اسير جنگی طالبان ( و در حقيقت جوانان پشتون تبار کشور ) قتل عام ميگردند.
ششمين تالان قومی
بعد از فتح مجدد مزارشريف توسط طالبان صورت ميگيرد. طالبان درين دوره به جنايات
هولناک تر از پيش متوسل ميشوند و قرار تخمين بين سه تا شش هزارنفر انسان بی گناه
کشور را صرف به جرم هزاره بودن ويا ازبک بودن قتل عام ميکنند
همين تالان وحشت
ناک قومی توسط طالبان در ولايات پروان و کاپيسا صورت ميگيرد. که دراين دوره طالبان
بيش از ده ها هزار انسان بی گناه را فقط به جرم تعلقيت به مليت تاجک قتل عام
ميکنند. اين سپاه جهل و بدويت به کشتن انسانها نيز بسنده نميکنند ، بلکه به از بين
بردن حاصلات زراعتی ، کندن تاک های انگور از ريشه ، قطع اشجار و زمين سوزی متوسل
ميشوند ، که چنين برخورد وحشيانه درتاريخ جنگ ها حتی در ميان کشورهای متخاصم
کمترديده شده است.
هشتمين و آخرين (
اميدوارم که برای هميشه آخرين باشد ) تالان قومی و کشتار جمعی بعد از شکست طالبان
و پيروزی جبهه متحد ( به کمک نيروهای بين المللی و ايالات متحده ) درمزارشريف و
شبرغان صورت ميگيرد، که بطور ظالمانهء بيش از چهار هزار انسان به جرم « طالب »
بودن ( ولی در حقيقت بخاطر تعلقيت قومی شان ) در پيش چشم نيروهای امريکايی و به
کمک طيارات بی ـ 52 ، درحاليکه تسليم شده اند و در زندان بسر ميبرند
يا بمباردمان ميشوند ، يا درکانتينرهای دربسته جان ميسپارند ويا دست بسته قتل عام
ميگردند.
توجه ميفرمائيد که
عمق فاجعه چقدرعميق است. اين همه جنايات متاسفانه از حقايق تاريخ کشور ما اند، که
موی را بربدن هر انسانی ( بخصوص اگر وجدانی داشته باشد ) راست می سازد. آيا حمايت
ازاين تالان های قومی برای هر افغان ويا« افغانستانی » وطن دوست و بخصوص برای
روشنفکران چيزفهم ننگ نيست ؟ من شخصا ( منحيث يک فرد مربوط به مليت تاجک افغانستان ) از
اعمالی که از نام« تاجک ها » برعليه ساير
مليت های افغانستان انجام شده است شرمسارم. و متاسفانه بودند روشنفکر نماهايی که
برمردم فضل فروشی از دانش ، ديپلوم و کرسی استادی در پوهنتون را ميفروختند ولی
وقيحانه و با بی شرمی همه جنايات تفنگ سالاران و حتی طالبان را تحت نام های دروغين
« حق طلبی » در تحت شعار دروغين « وحدت
ملی » که آنهم در نهايت به وحدت مردگان در قبرستان ميماند ، تائيد ميکردند و در
مورد گلو ميدريدند و حتی طرح پاليسی های استراتيژيک را برای طالبان در کتاب های
گونه گون وازجمله در دوهمه سقاوی ميريختند.
من اين کرونولوژی
تالان قومی ( منحيث خشن ترين شکل ستم ملی ) و سياست های تبعيضی حکومات ، اميران و
حاکمان افغانستان را بدين تفصيل بخاطر آن آوردم تا واضح شود که ستم ملی در
افغانستان چه ابعادی دارد و چه معنايی دارد؟ و پرابلم های قومی درکشور از کجا ريشه
ميگيرد. ما به چه مشکل بزرگ عدم اعتماد مواجه هستيم و فاجعه چقدرعميق است. آيا
بازهم ميگوييم که در افغانستان ستم ملی وجود ندارد؟ آيا با خاک انداختن بر روی اين
همه فجايع تاريخی ( که متاسفانه همه حقيقت آفتابی اند ) که بلا استثناء همه حکام
افغانستان اين اعمال را تحت نام و بهانهء دروغين « وحدت ملی » انجام داده اند، ما
را به « وحدت ملی» خواهد رساند ؟ جواب به
نظر من خيلی واضح و منفی است. يگانه راه حل آن خواهد بود که مرض را درست تشخيص
دهيم و داروی آنرا نيز تثبيت کنيم. به نظرمن در چند کلمه ميتوان مرض و داروی آنرا
خلاصه کرد : مرض ستمگری است و داروی آن عدالت.
دراين شکی نيست که
اقوام ساکن افغانستان با هم دشمن نيستند و در اين نيز شکی نيست اين رژيم های توتاليتر
و شاهان و اميران استبدادگر بودند که برهمهء اقوام افغانستان حکم روا داشتند و
بخاطر بقای خود اقوام با هم برادر کشور را درمقابل هم قرار داده و برادری آنها را
به دشمنی مبدل کرده اند، تا خود بتوانند مردم را غارت کنند. ولی آيا ميتوان با
شعار های رنگين و دلپذير « ما يک ملت واحد هستيم ! » يا « همهء مليت های افغانستان
با هم برادر اند ! » بر اين مشکل بزرگ فايق آمد ؟ آيا کسی در طول تاريخ افغانستان
، رژيمی يا حاکمی را سراغ دارد که ( از عبدالرحمن خان تا امين تا طالبان و کسان
ديگری ) که گفته باشند : مردم افغانستان با هم برادر نيستند ؟ چه بايد کرد تا با
اينهمه انقطاب های ملی و قومی و مذهبی فايق آمد؟ چگونه ميتوانيم در راه « ملت واحد
» شدن گام برداريم ؟ بايد راه حل اساسی
مسايل « ملی » را يافت و بحيث نخستين گام
بايد زمينه های « قانونی » برادری و
برابری واقعی مليت های کشور را تامين کرد تا در نهايت به رفع
ستمگری و تامين عدالت ملی و اجتماعی رسيد. اگر کسانی ( چه پشتون ، چه تاجک ، چه
ازبک يا هزاره ) هنوزهم به اين فکر باشند که با قتل عام اين يا آن قوم ويا با
تامين حاکميت تک قومی وساير اقدام کشور را بالاجبار و به زور مطيع و رعيت خويش
خواهند ساخت ، اين ديگر خواب است و خيال است و جنون !
پايان بخش دوم