داكتر محمد هارون اميرزاده استاد سابق انستيتوت علوم اجتماعی كابل

نگاهی به فدرال سازی افغا نستان

به سبک آقای شهرانی

در شماره 556 هفته نامه اميد مقالهء داکتر عنايت الله شهرانی که تحت عنوان "نظام سياسی آينده افغا نستان" نگاشته شده بود،توجهم را جلب نمود.آقای شهرانی نظرياتش را بعد از گل فشانی،می در ساغر اندازی و سقف شگافی،که آغاز گر کلام اوست،طرحی نو می اندازد و اين طرح او واقعأ نو و بحث بر انگيز است.

به عقيدهء بنده مقاله آقای داکتر شهرانی بصورت عموم جالب و خواندنی است. انتقادات ونظريات او پيرامون حق تلفی های قومی در تحت رژيم های گوناگون قابل تاييد وپشتيبانی است، اما باوجود آن برخی نکات نظر اوقابل بحث وتامل می باشد. زيرا در برخی موارد احساسات وعاطفه نژادی موصوف بيشتر چربی دارد تا واقعيت گرايی. يا به بيان ديگر،فدرال سازی افغانستان به شيوه آقای شهرانی قبل از همه متکی به گرايشات امتياز طلبانه و ترکتبارانه است،تا يک نگرش سازنده برای افغانستان.

            داکتر شهرانی بهترين سيستم قانع کننده برای مردم افغا نستان، نظام فدرالی ويا ايالتی را ميداند. بايد دراين رابطه متزکر شد که مفکوره فدرالی در افغانستان بحيث يگانه نظام معقول و عادلانه برای اقوام کشور،از مدتيست که در حلقات روشنفکری افغانستان طنين انداز بوده که فکر ميشود زيادترين طرفداران خود را در ميان هموطنان ازبک و هزاره داشته باشد وشايد کمترين  هواخواهان آن را ميتوان در ميان تاجکهای کشور پيدا نمود.اما اين طرح تا جايکه من درک ميکنم در ميان هموطنان پشتون نه تنها طرفدارندارد،بلکه برعکس بانفرت وواکنش شديدی مواجه شده، طراحان آن متهم به تجزيه طلبی ميشوند. اگر در سيستم فدرالی، برادران هزاره وازبک خود مختاری نسبی وتامين حقوق شانرا بر آورده ميبينند، برخلاف پشتون هادرين سيستم در واقع از دست دادن امتيازات سنتی دوصدوپنجاه سال اخير و از  دست  رفتن تسلط سرتاسری شان را برسرنوشت سايراقوام درک ميکنند.

    اما سوال ديگر دراينجاست که باتحقق اين سيستم ،هموطنان تاجک چه چيز رابدست می آورند، وچه چيزراازدست می دهند؟ همچنان بايد ياد آور شد که چرابسياری برادران تاجک   چندان علاقمندی  به سيستم فدرالی نشان نداده، بيشتر طرفدار حکومت قوی مرکزی بابنياد گسترده انتخابی، که بازتاب دهنده تنوع قومی باشد، اند؟

             بعنوان مثال بعضأ گفته ميشود مجاهدين که ازسال 1992تا1996  درافغانستان زمام حکومت رادر دست داشتند، رهبری اين حکومت اکثرأ بعهده تاجکها بود. برخی ها اين حکومت را طرفدار حل عادلانه مسله ملی در کشور، که يکی از اهداف عمده وظايف تاريخی جهاد نيز بود، ميدانستند ولی به عقيدهء آنها برای اين حکومت مجال داده نشد.  من هرگزاززبان رهبران اين حکومت که عملأ بدوش استاد ربانی وشهيد مسعود بود نيز نشنيدم که آنها سيستم فدرالی را جزء برنامهء سياست حکومت خويش قرارداده باشند. شايد يکی ازعوامل اين بوده باشد که آنها نخواستند بهانه اتهام تجزيه طلبی بدست مخالفان خود بدهند.

             من به عقيده خودم، چندين عامل باز دارنده را دربرابر تحقق ساختار فدرالی در کشور می بينم که شايد برخی روشنفکران وآگاهان سياسی کشور  طرح فدرالی را پيش ازوقت وتنش افزا درشرايط کنونی بپندارند:

   1- هرزمانی که انديشهء فدراليسم درافغانستان مطرح ميشود، قبل ازهمه تنش ها ميان تاجکها، ازبکها، وهزاره ها سربلند می کند، ودوستی تاريخی، مظلوميت ومحروميت آنان در چند سده اخيرفراموش شان شده، درمقابل هم قرارميگيرد. به گونه مثال بهای کوتاه فکری وخشک دماغی دهه اخير راکه منجربه تراژيدی جبران ناپذيروزخم های التيام ناپذ ير برای هرسه قوم فوق الذکر تمام شد، هنوز بعنوان درس عبرت برای برخیها تبديل نشده وکينه توزی نسبت به تفاهم ودورانديشی، ترجيح داده می شود.

   2- عامل ديگر شايد اين باشد که هزاره ها عمدتأ درمناطق مرکزی کشور، وازبکها صرف درچند ولايت محدودشمال سکونت دارند، در حاليکه تاجک ها نسبت به کثرت نفوس درسراسر کشوراز شمال تاجنوب واز شرق تاغرب ومناطق مرکزی کشور در ميان  ساير هموطنان زيست مینمايند.و در واقع آنها پراگنده تر نسبت به ساير اقوام کشور اند.

             بافدرالی شدن افغانستان به شيوه آقای شهرانی، آنهادر«ايالت پشتونخوا» ، «ايالت هزاره جات» و«ايالت ترکستان» به حيث اهالی درجه دوم وسوم تبديل شده ، ودرتحت فشارهای گوناگون يا منحل ويامجبور به ترک ديار تاريخی خويش خواهند شد.

             بعقيده من گلچين کردن برخی ولايات بدون سوابق تاريخی، فرهنگی و تراکم نفوس نيز مشکل آفرين است. به گونه مثال بلخ را جزء قلمرو«ايالت ترکستان» کردن، هيچ اساس تاريخی، فرهنگی يانژادی ديده نمی شود، چنين ضميمه سازی درواقع خيلی شباهت به خط کشی های جبری وتصنعی دارد که درسالهای اوايل حکومت بلشويک ها در آسيای ميانه صورت گرفت، ومنجربه محروم ساختن تاجکها ازشهرهای مادری بخارا وسمرقند، حذف زبان فارسی وتعويض هويت تاجکها به ازبکان شد.به بيان ديگر،به سلسله محروم ساختن تاجک هاازسرزمين ها و شهرهای اجدادی شان،که خودنخستين باشندگان، معماران وآفرينندگان هنروادب بودند، اين بار نوبت به بلخ باستان ميرسد.

             بايد تذکر دهم که محروم ساختن تاجک ها ازمناطق تاريخی شان نظيربلخ، هرات کابل وامثال آن، مثل اين اسـت که تاجک ها اززبان مادريشان يعنی فارسی دری محروم ساخته شوند. امادرحال حاضر بلخ يگانه نگرانی نيست، تهديد های مشابه در هرات توسط قندهار بويژه در ولسوالی شيندند(سبزوار) اشغال شده توسط طالبان نوتشکيل، اين ولايت باستانی وداستانی را آسيب پذيرساخته است.کابل ازمدت هاست که هويت ناب تاريخی خودرا ازدست داده، وصرف بافارسی گفتن زنده است وبس.

     به نظرم با حاشيه راندن تاجکها ازسرزمين های اجدادی شان، ومحصورساختن آنها درميان کوههای بدخشان وپنجشير ووادی زمين سوخته شمالی، نه تنها عادلانه نيست ، بلکه هيچ تقسيمات فدرالی بدون نقش فعال تاجک ها عملی نيز نيست. علاوه برآن در وضعيت کنونی بدون تفاهم باپشتون ها نيز نمی توان به آسانی سيستم فدرالی را در کشور حاکم ساخت.

    3- درحال حاضرگرايشات افغانستان گريز، وتمايل به همسايگان برمبنای روابط نژادی، زبانی وفرهنگی بيش ازهروقت ديگرموجوديت افغانستان واحدراآسيب پذير ساخته است. در نتيجه فروپاشی شوروی وتغيرات کيفی در عرصه های جيوپوليتکی وجيواتنيکی در منطقه، برخی گروههای پشتون تبارتمايل الحاق ويا تبديل کردن افغانستان رابه صوبه پنجم پاکستان، بحيث يک نياز ستراتژيک، نه تنها تشديد بخشيده اند، بلکه گام های عملی هم در زمينه برداشتند، که کاملأ باسياست ومنافع جيوپولتيکی پاکستان نيز مطابقت داشته است. لذا پاکستان با بهره برداری ازين گرايشات، طالبان را که قبل از همه محصول انگيزه های نژادی بود تامذهبی، وارد بازی نمود.

     البته اين تنها برخی گروههای پشتون تبار نيست که تمايل به پاکستان دارند، پس ازفروپاشی شوروی، کشش های هم تبار، زبانی و مذهبی ميان اقوام فارسی زبان وترک زبان افغانستان بسوی ازبکستان ، تاجکستان،  ترکمنستان، ايران وحتی ترکيه آغاز يافته واين تمايل باالهام ازتمايلات شديد پشتون تباران بسوی پاکستان، درميان اين اقوام نيز درحال قوت گرفتن اسـت.

             به نظرم درچنين شرايط که ماشاهد مداخلات ونيات خصمانه همسايگان وبويژه پاکستان در سالهای اخير بوده ايم، فدرالی ساختن کشور بعوض آن که مارامتحد سازد، شايد باعث تشديد اين گرايشان وحتی فروپاشی کشورشود.  

             دربخش ديگرمقاله داکتر شهرانی مسله آمارنفوس وزبان ترکی رادرمرکزتوجه خويش قرارداده، وتاجکهاوپشتون هارامورد انتقاد قرار داده است ،که ارقام دقيق نفوس رابرای اينکه قوم های برسراقتدارکه خود رااکثريت وانمود کنند، ارائه نکردند. به گفته موصوف:«… تاجک زبانها وپشتو زبانها تاجايی به کام خويش رسيدند، ودوزبان پشتو وفارسی بحيث زبانهای رسمی شناخته شد.»

    همچنان به عقيده آقای شهرانی، تعداد ترک زبانها در افغانستان تاآن حد زياداست که«… با دوقوم پشتون وتاجک برابری می تواند بنمايد». آقای شهرانی برای حل اين معضله زبان ترکی رابه حيث زبان رسمی در پهلوی زبان های فارسی وپشتو، مثل کشورسه زبان رسمی سويس پيشنهاد ميکند، وبه اعتقاد او بدين ترتيب« فضای صميميت مردم را بهتر وخوبترميسازد.»

             به نظراين قلم ، پيچيدگی اين بخش نظريات آقای شهرانی  قبل ازهمه از آنجامنشاء ميگيرد که موصوف نتوانسته بگونه لازم، گروههای آزمند و برسراقتدار وبرتری خواه راازمردم رنجديده وتحت ستم تفکيک کند. درواقع اوتاجک ها رايکسان باگروهای حاکم دونيم سده آخير، مسئول نابرابری وعامل حق تلفی ترک زبان هامی شمارد.

             بنده  درضمن تاييداين نکته که آمار دقيق نفوس به منظورامتيازطلبی ارائه نشد، اضافه ميکنم  آمار خيالی اقليت هاواکثريت را که در سراسر سده بيستم گوشخراش بوده است، الهام بخش پامال ساختن نه تنها حقوق  ازبکها و ترکمن ها، بلکه تاجک هاوهزاره هاوساير اقوام ساکن کشور نيز می شمارم . بايد تذکر داد که با وجود نداشتن يک آماردقيق نفوس اقوام کشور،هيچ قومی در افغانستان اکثريت ندارد، وافغانستان عملآ سرزمين اقليت هاست که پشتونها، تاجکها، هزاره ها وازبک ها بالترتيب بزرگترين اقليت های نژادی در پهلوی اقليت های کوچکتر ديگرمی باشند

 

    اماازلحاظ تعداد گويندگان زبان مادری،بدون شک فارسی زبان ها يادری زبان ها که شامل تاجک ها، هزاره ها وسايراقليت ها اند، يک اکثريت زبانی را حدودپنجاه وپنج تا پنجاه وهشت فيصد نفوس تشکيل ميدهند. اما من شک دارم که تعداد ترک زبان ها در افغانستان تااندازه ايکه با فارسی زبانها يا به گفته آقای شهرانی «تاجک زبانها» وپشتو زبانها برابری کرده بتواند، باشد. 

     دررابطه به اقتدار تاجک ها وزبان فارسی نياز به يک بحث تاريخی است که درينجا گنجايش ندارد . باوجود آن، اگر گرافی ازحق تلفی ها وستم کشی های تاريخی مقايسوی ميان تاجکها وازبک ها ويا به عقيده آقای شهرانی «ترک ها»، ترسيم کنيم ، در آن صورت دريک چشم انداز روشن خواهيم ديدکه ترکان افغانستان در حدود يک سده است که ازحقوق مشروع خويش محروم شده اند، درحاليکه تاجک هادرمجموع هم درافغانستان وهم درآسيای مرکزی بيش ازهزار سال است که به انواع مظالم وحق تلفی ها مواجه بوده اند. بعبارت ديگر برای تاجکهاهزاره اول ميلادی تا پايان عصر سامانيان آسيای مرکزی يک عصرطلايی

  بوده است، اما هزاره دوم ميلادی، عصر آشفتگی نژاديست که ازنسل کشی چنگيزآغاز تانسل کشی طالبان و پاکستانِها تايازدهم سپتمبر نخستين سال هزاره سوم ميلادی ادامه داشته است.

             درتاريخ معاصر افغانستان ، هرزمانی که تاجک هاتلاش درجهت برگرداندن حقوق ازدست رفته خويش کرده اند، به شديد ترين مظالم وشکنجه ها مواجه شده اند. دو مثال زنده راصرف ازقرن بيستم ارائه می کنم: اولی سرکوب حبيب الله کلکانی پس ازنه ماه حکومت،وبه تعقيب آن نسل کشی در شمالی درسالهای دهه سی، ودومی، ايجاد جبهه وسيعی از گروههای چپ وراست به حمايت مستقيم پاکستان، ترکيه، ازبکستان وايران برعليه حکومت جوان اسلامی افغانستان به رهبری استاد برهان الدين ربانی ، به اتهام اقتدار طلبی وجرم تاجک بودن !    

فکر ميشود اگرروزی يک احصائيه دقيق وعادلانه قربانيان دو دهه اخير به نشربرسدآنگاه خواهيم ديد که زياد ترين تلفات جانی ومالی را تاجکها نسبت بهر هرقوم ديگر اين کشور متحمل شده اند. زيرا از لحاظ موقعيت جغرافيايی درکشور وتعداد نفوس، آنها يک قسمت زياد بارسنگين جهاد ومقاومت ملی را به دوش کشيدند.افزون   بر آن،آنها زياد ترين قربانيان نيروهای مسلح نظام چپی( کمونستی) قبلی کشور راکه بيشتراز ميان تاجکها به زور سربازگيری ميگرديد، تشکيل می دهند.

             البته بايداذعان داشت که تاجکها به مقايسهء هزاره ها و ازبک ها در ايجاد و  رهبری حکومات قبلی کشور به حکمرانان پشتون تبار واهالی پشتون زبان کشورمقربتر بوده اند. به نظربنده اين نقش تاجک ها نه از روی اقتدارگرايی بوده، بلکه علت اصلی اينست که حکمرانان گذشته افغانستان که اکثرأازميان عشايروکوچی های خراسان سربلند نموده بودند، برای ايجاد وسازماندهی اداره شان به دانش، استعداد، فرهنگ بلند وزبان انکشاف يافته مثل فارسی دری که بحيث عامل متحد کننده درطول تاريخ نقش بازی کرده،نياز مبرم داشتند. تمام اين نيازمندی هاازيکطرف  کميت نفوس تاجک ها، خدمت درامورنظامی و ملکی، شباهت های چهره وی(نژادی) روابط خويشاوندی گسترده با پشتونها ازجانب ديگر، جايگاه ونقش تاجکها رادر امورکشور به تناسب هزاره ها وازبکها بلند تر برد.

             بايد تزکر داد که بد بختانه درد ونيم سده گزشته و به ويژه 23 سال آخير نه استعداد، نه فرهنگ بلند،نه کميت نفوس و نه قربانيهای تاجک ها در دفاع از آزادی کشور نتوانست به برادری وبرابری واقعی ميان پشتون ها و تاجکها در عرصه سياست و دولتداری کمک کند .  

             تاجک ها به مقايسه هر قوم ديگرافغانستان ، نژاد خوش باور اند، و در يک هزاره اخير زندگی خويش را با يک فلسفه خاص يعنی« شوله خودرا بخور وپرده خود را بکن»! عيار ساخته بودند، که سبب اغفال وتراژيدی جبران ناپذيرشان شد . به گونه مثال در سده های اخير بسياری ها توانستند از طريق فارسی گفتن در قلوب آنها جا بگيرند، وزود مورد اعتماد آنها قراربگيرند. در واقع زبان فارسی دری يکی از وسايل موثر غلبه وجلب اعتماد تاجک ها درسده های اخير بوده است.   ازهمين رو بود که بسياری افراد به نمايندگی تاجک ها درحکومات وقت صاحب کرسی بودند، که در اصل نه منشاء تاجکی داشتند، نه فارسی زبان اصلی شان بود، بلکه عملا بيش از هرقوم ديگر ازتاجک ها نفرت داشتند. روی تصادف نبود که حکمرانان جهت سرکوب واغفال تاجک ها به اصطلاح از نمايندگان خودشان دربرخی موارد استفاده موءثر می کردند.

             اما اين تنها تاجک ها نبودند که با شنيدن زبان فارسی رام ميشدند پشتونهای افغانستان نيز دربرخی موارد اغفال شدند وبسياری گروههابنام ونمايندگی شان ازامتيازات که اين قوم دردو نيم سده آخير در افغانستان همواره بر خوردار بوده اند، بهرمند شدند. به گونه مثال خانواده گيلانی- عراقی زاده يکی ازين گروههاست که هم ازاعتقادات مذهبی مردم وهم از نفوذ ونام پشتونهاسوی استفادهء گسترده کردند.

             يکی ازطرح اندازی های نو آقای شهرانی، کاربرد واژه های جديد «تاجک زبانها» ويا «زبان تاجکی» است، که عوض زبان فارسی دری  بکاررفته. البته بايد گفت که ما درافغانستان قومی به نام تاجک داريم، ولی زبانی بنام تاجکی نداريم. زبان تاجکی اختراع روس ها وترکان آنجا در زمان شوروی سابق بود، که بعوض زبان فارسی درآسيای ميانه به منظور تجريد ساختن تاجکان ازمنشاء نژادی شان بکارمی رفت، که البته تاجکهای افغانستان سرنوشت مشابه ندارند.

             برای بنده خيلی تعجب آور است که فکر شود زبان فارسی در نتيجه اقتدار تاجکها درحکومات قبلی، بحيث زبان رسمی قبولانده شد. در اين رابطه بايد عرض کنم که زبان فارسی نه تنها در افغانستان بيش ازهزار سال بحيث يگانه زبان علمی،ادبی واداری کاربرد داشته، بلکه از آسيای ميانه تا هندوستان نيز عين نقش را بازی کرده است. بقول نهرو، اگرتسلط انگليس ها بر هندوستان نمی بود زبان فارسی اکنون بحيث زبان حاکم درين کشور باقی می ماند.  بايد اضافه کرد که اگر تسلط روسها برآسيای ميانه در قرن نزدهم نيز نمی بود ، وهويت سازی جبری صورت نمی گرفت، اين زبان هنوزبحيث زبان رسمی مردم بخارا وسمرقند وساير نقاط آسيای مرکزی باقی می ماند.

             قابل يادآوريست که تاجکها در هزاره دوم باوجود حاشيه نشينی ها، ونسل کشی ها، صرف با پيوند ريشه دار به فرهنگ پربارفارسی وزبان  فارسی دری زنده ماندند، وبه سرنوشت هزاران قوم گم نام در موزيم نيستی تاريخ قرار نگرفتند. يابعبارت ديگر راز زنده ماندن تاجک ها به نظرمن همانا پيوند ناگسستنی شان با اين زبان واين فرهنگ باستانی وداستانی است وبس.

             درافغانستان باوصف اينکه اين زبان در هزارسال گذشته عامل وحدت ملی وتفاخر ميان اقوام مختلف بوده، در سالهای دهه سی پس ازاستقرار حاکميت نادری، به چالش های خيلی خطرناک مواجه شد، که يکی ازين چالش ها، تلاش در جهت حذف زبان فارسی از مقام تاريخی آن گرديد. لذا برخلاف تصورآقای شهرانی، اين زبان درنتيجه اقتدار تاجک ها به مقام نرسيد، بلکه درنتيجه مقاومت بی نظير، مقام گذشته خويش را درسطح دوم حفظ نمود. درواقع اگرمقاومت بی نظير تاجکها، هزاره ها وسايرفارسی زبانان وفارسی دوستان وپايگاه گسترده فرهنگی وتاريخی وهمچنان پيوند های عميق ميان ساير فارسی زبانان بويژه باايران امروزی- دياردومی اين زبان نمی بود، وهزاران جلد کتب علمی،سياسی، ادبی،تاريخی،هنری و ادبيات تکنالوژی معاصردنيا ازطريق اين زبان به افغانستان سرازير نمی شد، سرنوشت اين زبان به تراژدی سرنوشت زبان فارسی دربخاراوسمرقند درسده بيستم ودر هندوستان قرن نزدهم مواجه می شد.

             بايد تذکر دهم که با دو زبانه شدن افغانستان در سطح رسمی ، نه تنها صميمت بين افغانها افزوده نشد، بلکه باعث تنش های سياسی ونژادی نيز گرديد. به نظربنده بر خلاف نظرآقای شهرانی سه زبان به سبک سويس،مشکل تضاد زبانی را درکشورازد ياد می بخشد، واز جانب ديگرالفبای لاتينی قبول شده برای زبان ترکی درشرايط افغانستان کاربرد ندارد.

             به عقيده من هيچ نوع نظام فدرالی که نام آن«افغانستان» باشد ويانام کدام قوم خاص ديگر، نمی تواند بازتاب دهنده عدالت نژادی در کشور باشد. تعويض نام فعلی کشورنه بحيث علاقه ويا تعصب نسبت به کدام قوم خاص است، بلکه يک ضرورت تاريخی وملی است، زيرا اين نام توسط انگليسها بدون نقش اقوام اين سر زمين، به منظور تامين منافع جيوپلتيکی آن کشور صورت گرفته، که بهای سنگين آن درسده بيستم نيزپرداخته شد. چنانچه در طول سده بيستم با الهام از واژه های«افغان»و«افغانستان» نظريات شوونيستی وسوپرافراطی به وجودآمد که خراسان يا افغانستان کنونی راملکيت شخصی ونژادی يک قوم پنداشته شد، واقوام ديگر اين سرزمين، مهاجروغير بومی قلمداد گرديد، وسرانجام متکی براين طرز تفکر، راندن تاجک ها به تاجکستان، ازبکها به ازبکستان، هزاره ها   به ايران در دستورروز قرارگرفت، روی اين طرزفکررساله ها نوشته وتکثيروتبليغ شد، که در سالهای حاکميت طالبان ما شاهد نسل کشيها باپيروی از اين  فکر بوديم.

             تعويض اين نام ، وگزينش نام باستانی که بازتاب دهنده تنوع نژادی ، فرهنکی و زبانی اين کشور باشد، يکی از شرايط ضروری برای دست يابی به حل مسله ملی  در دو نيم سده آخير شمرده ميشود. هرچند درحال حاضراين امر در دستور روز قرار ندارد. البته حل مسايل ضروری ديگرمثل تامين صلح پايدار ومسايل مبرم اقتصادی دراولويت قرار دارند، اما اين بدان معنانيست که از حل اين مسله وتعويض نام کشور برای هميش اجتناب کرد.

             درحال حاضراگرذهن آقای شهرانی راحق ستانی ترکان از طريق فدرال سازی افغانستان مشغول بخود ساخته، اما ذهن واحساس بنده را ترس از آينده وخطرات ناشی ازشرارتهای درحال تکوين وکمين که هر لحظه با فرارسيدن شرايط مساعد می تواند آرمانهای فدرالی ونظيرآن راغافلگير کرده ومحکوم به نابودی بکشاند.

              درحال حاضرتلاش های شديدأ سازماندهی شده گروههای چپ وراست هم درداخل حکومت وهم خارج ازآن به منظور برگرداندن امتيازات وتفوق طلبی، سازماندهی مجددوکمين گيری های طالبان و  تروريزم به همايت  مجددآی س آی در پاکستان بحيث«لانه شرارت» درمنطقه، سياست های مبهم وچند پهلوی امريکا در رابطه با افغانستان واقوام آن، وهمچنان روابط پيچيده اين کشوربا گروههای ترورستی پاکستان وحکومت اين کشور، تبليغات گسترده از تمام منابع داخلی وخارجی برعليه نيروهای مقاومت، عدم داشتن يک ستراتژی واحد دفاعی وتفاهم راستين ميان رهبران مقاومت ملی، وقبل ازهمه آسيب پذيری هرات در برابرتوطئه های برنامه ريزی شده دراسلام آباد، قندهاروشندند- وشايد هم با تفاهم باامريکا وبرخی هواخواهان آن دردرون حکومت کابل، وامثال آن، جای زيادی  برای بدبينی وخطرات در آينده رادراحساس وروان بر جامی گذارد.

    درواقع در حال حاضر هرات ازديد من ناخن افگار مقاومت ملی ساخته شده، که مخالفين مقاومت بااستفاده از تجارب نفوذ طالبان درشمال وکل کشور، آنرا بار ديگربويژه با توجه به روابط خصمانه امريکا باايران، آسيب پذيرترين منطقه تشخيص داده اند.

بناأ فدراليسم ممکن است يکی ازراه های معقول حل مسئله ملی باشد، ولی به نظرمن برای حل اين مسئله تاريخی هنوز راه دراز در پيشرواست .

ΩΩΩΩΩ

ΩΩΩ

 

نويسنده: داکتر هارون اميرزاده استاد سابق انستيتوت علوم اجتماعی کابل

مقاله حاضر  قبلأ در هفته نا مه اميد-شماره 563 به چاپ رسيده.

تلفون/فاکس- لندن: 44+2084227827

email:haroon@amirzada.fsnet.co.uk


بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت