کانديداى اکادميسين سيستانى


پاسخى به دشنامنامه آقاى سنگ شکن

دارد هزار دُر صدف و دم نميزند
يک بيضه مرغ دارد وفرياد ميزند

آقاى «سنگ شکن» که شاعرى نيزميداند در هفته هاى اخير در ارتباط به منازعات افغانستان و پاکستان چند مقاله درسايت آريائى به چاپ رسانيد که مقاله اولش دلچسپ بود ومن بارى به گرداننده سايت از او تعريف کردم و اگر نوشته هاى بعديش را نيز به همان روال ادامه ميداد، بدون شبهه من يکى از ستاِيندگان آن مقالات مى بودم ، اما با دريغ که در مقاله سومش مرض انتى پشتونيست او عودکرد و در زير عنوان «پاکستان ، پشتونهاو طالبان» به تخريب پشتونها که يک قوم بزرگ وسرنوشت ساز درافغانستان هستند پرداخت. پشتونهابا آنکه مردمى فراخ دامن وبزرگانى صاحب سعه صدر دارند، معهذا به کسى اجازه نميدهند که بى ادبانه بر تاريخ و افتخارات تاريخى و فرهنگى آنها بتازد و هرچه بخواهد بگويد وبنويسد. پس آقاى سنگ شکن وقتى سرش به سنگ ملامت و نقد من برخورد، اين بار هارترشد و بد تراز قبل، گويا به جواب من پرداخت . اونوشته اش را بجاى پرداختن به اصل موضوع مورد بحث و ارائه پاسخى مستدل و مستندبر متن نقدواره من ، بانثار دشنامهاى رکيک( که نمايانگر تربيت ذاتى اوست) شروع کرده و اين شيوه را تا آخر ادامه داده است، بدون آنکه يک باربرسر اصل موضوع برگردد و به قناعت من و خوانندگان بپردازد.او مثل آدم آب برده يى به هرخس و خاشاک دست مى اندازد وراه نجات مى پالد، مگر چون طشت رسوائيش از بام افتاده وبه ملت بزرگ پشتون توهين روا داشته است ، نميداند چگونه به تلافى بپردازد. پس گاهى پارچه شعرى ميخواند وبرخى فرهنگيان وارسته را به تائيد گفته هاى خودفرا ميخواند. وزمانى از نجيب اﷲ تعريف ميکندکه او را بزندان انداخته و با غم ودرد همراهش کرده است.درجايى از کارکردهاى حزب دموکراتيک خلق تمجيد ميکند،ولى ازسوسيال امپرياليسم شوروى مذمت مينمايد. گاهى سرگذشت رجال ومبارزان ملى چون ميرويس خان و مير مسجديخان را به مقايسه ميگيرد و زمانى ازبيژن پور وآقاى رحيل تعريف ميکند و نوشته هاى آنهاراگلچين کرده زيب کلام خود ميکند وباز به ياد شعرهايش مى افتد و قصايدى در مذمت من از برميخواند.

من عار دارم که نوشته ام رابا کلمات بالمثل آلوده کنم و آسمان را با ريسمان اندازه نمايم . من در نقد واره خود برمقاله آقاى سنگ شکن نوشته بودم : «آقاى سنگ شکن، در پهلوى سنگ شکستن ، گاهى دست به خاشه شکنى برده و پس از شرحى در مورد ساحه جمعيت پشتونهاى دوطرف خط ديورند ، تعداد شان را بر اساس برآورد وزارت داخله پاکستان از ٣٥ تا ٣٨ ميليون برشمرده و از جمله ٢٦ ميليون آنرا مسکون در صوبه سرحد، ٣ تا ٤ ميليون را در صوبه بلوچستان ومابقى را پشتونهاى افغانستان وانمود ميکند و چند سطر بعد مدعى ميشود: « مثلثى که پشتونها درآن زندگى مينمايدهيچگاه کشور مستقل ويا تاريخ مستقلى از خود نداشته است.»

و بجواب آقاى سنگ شکن عرض شده بودکه : مگر ميرويس خان هوتکى يک پشتون نبودکه سه صدسال قبل بدون تحريک و حمايت شمال وجنوب از همين «مثلث قبايل پشتون» بر ضد سلطه دولت صفوى قيام کرد و دولت مستقل ملى را در قندهار بنياد نهاد(١٧٠٩) که آن دولت براى مدت سى سال از قندها تا اصفهان گسترده بود؟و آيا احمدشاه درانى متعلق به مثلث قبايل پشتون نبود که در ١٧٤٧ دولت مستقل افغانستان را بنياد نهاد که دامنه آن از مرزهاى خراسان تا دهلى و از آمو دريا تا بحيره عمان گسترده بود و همين کشور موجوده افغانستان ميراث گرانبهاى احمدشاه و قوم و قبايل او نيست ؟ پس اين کشور را اگر پشتونها نساخته اند و ميراث شميشير وخونهاى ريخته شده پشتونها نيست ، پس بگوييد مزد شمشير کدام قوم و طايفه ديگر است ؟»

حال اگر يک خط فرضى از انتهاى شمال غربى کوه دوشاخ در غرب هرات که زيست گاه دسته جمعى پشتونهاست بسمت شرق کشيده شود که از پشت کوه هاى سپين غرب بگذرد واز آنجا اين خط را تا قلعه اتک به عنوان آخرين نقطه اسکان پشتونها امتداد بدهيم و سپس از قلعه اتک خطى به استقامت کويته بلوچستان بکشيم ،دومين ضلع جنوبى اين مثلث تکميل ميشودو باز اگر از کويته خطى که هلمند وفراه را درنوردد تا کوه دوشاخ در غرب هرات برسد، مثلثى که بوجود مى آيد، محل اسکان و بود وباش اکثريت پشتونها را تشکيل ميدهد که( پس از هجوم وحشيانه مغول وتار ومار کردن اقوام مسکون در مسير هجوم شان در ربع اول قرن هفتم هجرى) در طول ٧٠٠ سال اخير بصورت تزلزل ناپذيرى در چوکات همين مثلث در دامنه هاى کوه ها و واديهاى اين مثلث زندکى کرده اند و به تشکيل دولت هاى مستقل ملى نايل آمده اندکه تاريخ معاصر شاهد آنست.اين مثلث که بخش بيشتر آن امروز در قلمرو افغانستان واقع است مهد پرورش مردان سلحشور و رهبران وسياستمداران مدبر و دور انديشى از ميان پشتونها بوده است و خواهد بود. بخش بالائى اين مثلث از لحاظ نفوس شايد از بخش جنوبى واقع در آنسوى خط ديورند بيشترنباشد، مگربه لحاظ پيوندهاى قومى هردوبخش مکمل يک ديگراند. ولى آقاى سنگ شکن در مقاله اش آنجا که نفوس پشتونها را به حواله وزارت داخله پاکستان بدون نشان دادن کدام ماخذ کتبى ضبط کرده، طورى وانمودميکند که شايد حدود پنج تا هشت ميليون پشتون در بخش شمالى اين مثلث يعنى درافغانستان زندگى کنند ؟

هدف از کم زدن و کم نشان دادن نفوس پشتونهادر افغانستان چيست؟ «واک فونديشن» (اداره مطالعات ترکيب قومى ـ زبانى افغانستان) که يک سروى دموگرافيک را از ١٩٩١ تا ١٩٩٦ درافغانستان به بودجه سازمان ملل متحد تکميل کرده و نتايج کار آن در ١٩٩٨ ابتدا به پشتو و در ١٩٩٩ به زبان انگليسى به چاپ رسيده است ) در گزارش مختصر رئيس اين اداره آقاى محمدانعام واک ، نفوس مجموعى کشور ٣٠ ميليون برآورد شده و از اين جمله نفوس پشتونها ٠٠٠ر٨٢٢ر١٨ ميليون نفر وبقيه ساير اقوام و طوايف افغانستان را در بر ميگيرد.( ديده شود: مجله دعوت ، شماره ١٤٤ ص٤٣) در همين گزارش مختصر تعداد پشتونهاى پاکستان در پنج ايالت آن کشور٠٠٠ ٧١٠ر٣٠ ميليون نفرضبط شده است .(همان منبع ، ص ٤٥)

آقاى سنگ شکن اکنون در دشنام نامه خود با عذر بدتر از گناه، اتهامنامه خود را چنين اصلاح کرده ميگويد : « مثلثى که پشتونها(البته پشتونهاى پاکستان) درآن زندگى مينمايد هيچگاه کشور مستقل ويا تاريخ مستقلى از خود نداشته است.»

از ضعف گرامرى اين جمله ميگذرم ، ولى آيا ميدانى که درپشتو ضرب المثلى است که ميگويد: «اوبه په دانگ سره نه بيليژى » ( يعنى با سوته نميتوان آب را از آب جدا ساخت)

بايد يادآورشدکه پشتونها مسکون در هردوى سوى خط ديورند، هم از لحاظ اصالت ريشه يى وعرق و زبان و رسوم و آداب ، داراى منشاء مشترک وفرهنگ مشترک و تاريخ مشترک اند و هيچکس نميتواند آنهارا بنام پشتونهاى اينطرف وياآنطرف خط ديورند از هم جدا کند ويا آنها را از افتخارات مشترک تاريخى شان محروم سازد وبدين وسيله درميان آنها تفرقه ايجاد کند.مورخين پشتون مسکون در آنسوى خط ديورندمانند : قاضى عطااﷲ خان و ظفر کاکا خيل به افغانيت خود همانقدر مى بالند که يک افغان ننگرهارى وياقندهارى وياهراتى به آن مى بالد، بنابرين اينگونه تقسيم بنديها تراوش روان هاى آشفته و ذهن هاى بيمار به ويروس تفرق اندازيهاى قومى در افغانستان است که مردم به اهداف و ماهيت آن پى برده اند و فريب هيچ ترفند ودروغى را نميخورند.

حال آقاى سنگ شکن بجاى اينکه به اشتباه خود پى برده و از توهينى که به ملت بزرگ پشتون در نوشته اش نموده، پوزش بخواهد، برعکس هرچه کوزه و کاسه دم دستش آمده، همه را بر فرق من حواله کرده و در فرجام به من اخطار ميدهد که آگر در آينده جوابش را بدهم ، مرا چنين و چنان خوهد کرد!؟

پراگرافى از دشنامنامه سنگ شکن را نقل ميکنم تا خواننده ببنيدکه او در عين حالى که خود را زندانى عهددکتور نجيب اﷲ وغيروابسته به آن حزب وانمودميکند، فهرست مطولى ازنهاد اجتماعى وفرهنگى را همراه با خروج قشون سرخ از کشور ازجمله عملکردهاى خوب رژيم حزب دموکراتيک بر ميشمارد ومينويسد : « ـ تمام عملکردخوب و زشت آن حزب را امروز به خيانت وروسى پرستى خلاصه ميکنى ؟

ـ مگر آن حاکميت ديروز اين خدمات را انجام نداده است؟

ـ تهيه مواد کوپونى و آب آشاميدنى؟( مثل اينکه مردم قبل ازآن موادکوپونى و آب آشاميدنى نداشتند؟)

اعلام مشى مصاله ملى ؟

ـ بيرون راندن قواى متجاوز سرخ؟(پس اين ادعاى مجاهدين که دو مليون کشته دادند و خروج قشون سرخ را از کشورمزد جانبازى خود ميدانند، چه ميشود؟)

ـ دفاع از وجب وجب خاک وطن درمقابل باداران تو که با افغانستان ٢٢٤٠ کيلومتر مرز مشترک دارد؟(اگرحزب توان دفاع راميداشت چه ضرورتى به فراخواند قشون بيگانه داشت؟)

ـ اعلام روز نجات ملى از چنگال سوسيال امپرياليزم سرخ؟( قبل از خروج قشون سوسيال امپريالزم چرا مردى ازرهبران حزب برسراقتدار سربلندنکرد و اعلام نکرد که شورويها کشور را ترک کند تا امروز افتخار بيرون کشيدن آن قشون را بنام خود يا حزب برخ ما ميکشيد؟) ،

ـ به وجود آمدن کابينه غيرحزبى وشوراى ملى بعد از وقفه طولانى ؟

ـ تفاهم ومذاکره با شخصيت هاى ملى وجهادى ؟ ـ ايجادسازمانهاى اجتماعى وفرهنگى چون : اتحاديه هاى صنفى ، دهقانى ، ژورناليستان، هنرمندان، حقوقدانان ،کميته دولتى طبع ونشر،( وجود رياست مطابع دولتى راقبل از کودتاى ثور نبايدفراموش کرد!) ـ دانشگاه هاى متعدد درکابل وولايات، آرشيف ملى( آرشيف ملى قبلاً در عهدمرحوم محمداود ايجاد شده بود) ، سازمانهاى اجتماعى ، کانون هاى فرهنگى آزاد، گروپ هاى موسيقى ، دستگاه هاى تلويزيون ولايات ، دستگاه هاى ساختمانى و بلاک سازى (اگر منظور از فابريکه خانه سازى باشد، اين دستگاه قبلاً در دوره ظاهرشاه ايجاد و فعاليت داشت)،اکادمى علوم که شما از برکت آن درپهلوى نام خويش کانديدآن را درج مينماييد ، موسسه بيهقى،( اين موسسه قبل از کودتاى ثور به ميان آمده بودوفعاليت داشت)، جبهه ملى پدر وطن، سازمان صلح و همبستگى و... استعفاى داکتر نجيب اﷲ به اساس طرح ملل متحد وشخص آقاى سيوان.»هدف مااز نقل اين پراگراف ، اين بود تا دريابيم که آيا آقاى سنگ شکن يک عضو وابسته به جناح پرچم است ياخير؟ خواننده گرامى خود قضاوت کند. وچون مرا ملامت ميکند که تمام کارکردهاى خوب آن حزب را به روسى پرستى خلاصه کرده ام؟ بايد عرض شود که در١٩٩٦ من زير عنوان «کودتاى ثور و پيامدهاى آن درافغانستان» کتابى در ٤٠٠ صفحه نوشته ام و درجمله برشمردن تندروى ها وکاستيهاى واشتباهات آن حزب که بزرگترين اشتباه آن فراخواندن قشون سرخ بکشور بود ، وظهور گروه هاى مجاهدين وطالبان پيامد نا ميمون آن غلطى بود، از کارکردهاى مثبت آن حزب نيز درآن کتاب متذکر شده ام ، اما نه به اندازه شما که حتى بسيارى نهادهاى فرهنگى و خدماتى که در زمانه هاى قبل از کودتاى ثور در افغانستان وجود داشته وفعاليت ميکردند، به نام دست آوردهاى آن حزب حساب کرده ايد، بگونه مثال: آرشيف ملى و فابريکه خانه سازى و مطبعه دولتى و توزيع مواد کوپونى وآب آشاميدنى با شيوه و امکانات سهل تراز زمان حاکميت حزب دموکراتيک خلق براى مردم ما ميسر بود. لابد آقاى سنگ شکن آن کتاب مرا نخوانده ويا اگرخوانده درد ناشى از مطالعه آن کتاب وى را واداشته تا در فراز آوردن کارکردهاى رژيم جزب دموکراتيک خلق توجه وهمدردى بقاياى آن حزب را به مقاله خويش معطوف کند ، ولى فقط يک چيزراميخواهم از ايشان بپرسم که آيا تمام اين کارهاى حوب ، به قيمت دوميليون شهيد ، پنج ميليون افغان آواره و نيم ميليون انسانهاى معلول و ويرانى تمام کشور مى ارزيد تا بازهم با يادکرد چندنهاد فرهنگى غير مؤثرکه هيچ دردى را دوا کرده نتوانستند، نمک برزخم ملت بپاشيم؟

رهنوردزرياب ، نويسنده صاحب نام ونشان کشورماست که بدون عضويت در حزب دموکراتيک خلق افغانستان در حکومت داکتر نجيب اﷲ به حيث رئيس انجمن نويسندگان افغانستان با امتياز حقوق معادل وزير اجراى وظيفه ميکرد، ولى پس از برچيده شدن بساط آن رژيم که زمينه اظهار نظر آزاد در بيرون از کشور برايش ميسرشد، در يک نوشته بلندخود زيرنام «دورقمر» برداشت خود رابطور شفاف و محکم از رژيم حزب دموکراتيک خلق جنين بيان ميکند: « حزب دموکراتيک خلق که در دوره دموکراسى (دهه ٦٠) نقاب انسانى و معصومانه يى بر چهره داشت ، از آذادى ، عدالت ، و حقوق مردم سخن ميگفت و ايجاد يک آرمانشهر زيبا ، خوش آيندو رها از بيداد را مژده ميداد. پس از اينکه قدرت دولتى را بدست گرفت ، ناگهان نقاب از چهره اش فروافتاد و مردم اژدهاى هزار سر سهمناکى را ديدند که هزار تا دهن داشت و از هر دهنش آتش و خاکستر سوزان مى باريد. تمام آزادى ها ، عدالت ، حقوق اساسى مردم و امنيت و مصئونيت در اين آتش سوختند و زير خاکستر شدند چنانکه دگر از هيچگونه آزادى خبرى نبود، بر لبها قفل ترس نهاده شد، انديشه ها را به زنجير بستند، بر چشمها پرده ارعاب افکندندو در گوشها پنبه تهديد فروکردند، بر دلها درد و رنج سنگينى ميکرد، و دلها تنها در فضاى تنگ سينه ها مى ناليدند و ناله ها و فرياد هايشان به ديوارهاى کوچک سينه ها مى خوردندو بجاى نمى رسيدند٠ چنين حالتى ، آدم را به ياد سخنان خردمندانه «کارل پوپر» مى اندازدکه روزگارى گفته بود: آنانى که ادعا مى کنند بهشتى به روى زمين خواهند ساخت ، جهان را به جهنمى مبدل خواهند کرد . حزب دموکراتيک خلق چنين بهشتى را وعده داده بود، ولى جهنم سوزان هولناکى ايجاد کرد و دراين جهنم بيشتر از همه ، آن گروه عظيمى سوختند و رنج ديدندکه بهروزى و سعادت آنان را شعار خويش ساخته بود ، نادارترين و بينواترين مردم کشور٠ ٠٠٠ در فرهنگ سرخ حزب ، نه تنها آزاد انديشى و آزادانه سخن گفتن گناهى بزرگ بود، بل، گوش دادن به گپ و سخنى که از آن طنين مخالفت و ناساز گارى با حزب و راه وروش آن شنيده ميشد، خيانت و جرم بشمار ميرفت ٠ همچنان خواندن هر نکته و سخنى که بوى بيگانه با آموزشهاى دبستان حزب ميداشت ، سزاوار باز پرسى و کيفر مى بود٠ بدينصورت ، حزب مردم را از دسترسى به فرهنگ ، دانش و رويدادهاى گونه گون جهان غير کمونيست محروم ميساخت و حتى شنيدن راديوهاى جهان ، بويژه در عهد ناميمون تره کى - امين، ميتوانست همچون برگه معتبرى براى اثبات ضد انقلاب بودن بکار رودو شنونده تيره بخت را روانه زندان يا حتى کشتارگاه سازد.

بدين سان ، در قفس ملال انگيزو رنج آورى که حزب ساخته بود، مردم کشور:

الف : آزادى عقيده و بيان نداشتند.

ب : به فعاليت هاى آزاد فرهنگى نمى توانستندپرداخت .

ج : آزادانه مسافرت کرده نمى توانستند.

د : حق انتخاب نماينده نداشتند.

ه : از حق دفاع از خويشتن بى بهره بودند.

و : زمينه براى تکامل آزاد شخصيت هاى شان وجود نداشت .

ز : هردم با رفتار ها و برخوردهاى اهانت آميز روبرو مى بودند.

ح : حق شان را مطالبه نمى توانستند.

ط : مصئونيت خانه و خانواده شان پيوسته در خطر مى بود.

ى : حق رسيدن به کرسى هاى بلند دولتى را نداشتند، چون اين کرسى ها در انحصار حزب بود٠

ک : در سايه ترس و اضطراب هميشگى بسر مى بردند .

ل : گناهکاران بالقوه به شمار مى رفتند و هر لحظه بيم آن ميرفت که باز داشت شوند٠

بر اين بنياد ، حزب دموکراتيک خلق ، با زير پا نهادن اصلهاى تسجيل شده در اعلاميه جهانى حقوق بشر و ميثاق جهانى مدنى و سياسى سيماى خشن خودش را به حيث سازمانى مستبد و ضد حقوق بشر ، در برابر مردم کشور و جهانيان آشکار ساخت.

بمباران بيدريغ روستاها ، کشتارهاى گروهى ، نابودکردن فرآورده هاى کشاورزى و حيوانات روستائيان ، ويران کردن قلعه ها ، باغ ها و تاکستانها ، از کارنامه هاى بسيار سنگدلانه حزب دموکراتيک خلق بشمار ميتوانند رفت ٠ اين حزب به کودکان ، زنان و پيرمردان بيگناه هيچ رحمى نمى کرد ٠ در واقع ، در سراسر دوره فرمانروائى حزب ، آدميان و زندگى آدميان ، هيچگونه ارزشى نداشت . در فرهنگ حزب دموکراتيک خلق ، انگار مقوله هاى چون : ترحم، نرمدلى و دلسوزى سراغ نمى شد. به نظر ميرسيد که حزب ، نه تنها کشور را ملک طلق خويش به شمار مى آورد ، بلکه مردمان کشور را نيز بچشم کنيزان و بردگان خود مى ديد و با آنان بر خوردى را مى کرد که شاهان خود کامه سده هاى ميانه با کنيزان و بردگان شان داشتند.

گذشته از اين ، همين ستمگريها ، سنگدلى ها و خشونت هاى حزب دموکراتيک خلق بود که ميلونها تن از مردم کشور را ، در سرزمين هاى دور و نزديک ، آواره و دربدر ساخت . مهاجرتى چنين گسترده وعظيم ، در چنين مدت کوتاه ، به منظور نجات زندگى و آرمان ، شايد در تاريخ جهان نظير نداشته باشد٠اين رويداد بى نظير، روسياهى بى نظير براى حزب د٠ خ ا٠ بايد به ارمغان آورده باشد٠ » (سايت آريائى، زيرعنوان «هم مانندى چپيها و راستيها» بخش پايانى)آيا اين سخنان رهنورد زرياب را که بيان حقايق دردناک ناشى از کردار ناشايست گروه اقتدار گرا در حزب بوده است ، ميتوان به نمک ناشناسى او تعبيرکرد؟ هرگزنه ، زيرا او با بيان اين حقايق دين ملى و وجدانى خود را به عنوان يک نويسنده رسالتمند ادا کرده است و هرچه گفته واقعيت داشت است. وبه اندازه سر سوزنى گزافه نگفته است.

در تائيد نتيجه گيريهاى فوق، يکى از اعضاى ارشد حزب دموکراتيک خلق ، دکتورعلوم کبير رنجبر (عضو کيته مرکزى حزب وطن و رئيس سابق اکادمى علوم افغانستان) پس از سکوت ده ساله، در اين اواخرپيامى مبنى برايجاد جبهه ملى روشنفکران افغانستان ، به نشر سپرده و در آن ضمن ارزيابى نقادانه دوران حاکميت حزب دموکراتيک خلق و رژيم هاى بنيادگراى بعداز آن، چنين متذکرميشود:

«همه زمامداران رزيمهاى سه دهه اخير( به استثناى محمد داود) در افغانستان فاقد استقلال و اراده عمل بودند، تمام آنهابه کمک کشورهاى اجنبى به قدرت رسيدند و تحت نظارت مستقيم آنها عمل ميکردند. رمز عدم موفقيت و علت اساسى شکست اين رژيم هانيز در همين اصل پنهان بود، زيرا کشورهايى که اداره و کنترل اين زمامداران رادر دست داشتند، در جهت منافع و اهداف ستراتيژيک خود عمل ميکردند و از مطالبات مردم و شرايط ويژه جامعه افغانى بى خبر بودند....تجربه سياسى سه دهه اخيرافغانستان، اين واقعيت را آفتابى ساخت که زعماى کشور( به استثناى محمدداود ) و گروهکهاى مربوط شان در زد و بندهاى بين المللى و يا توطئه هاى درونى شان منافع مردم و وطن رابارهابه خاطرمنافع شخصى خويش مورد معامله قرار داده اند.(سايت آريائى ،پيام وحدت) در همين راستا دکتور رنجبردر مرانامه حزب دموکرات افغانستان ميگويد:« اين افراد( رهبران سياسى دو دهه اخيردر افغانستان) بخاطرخلل ناپذيرى حاکميت شان وبه هدف به زنجيرکشيدن عقيدتى جوانان وطن پرست و فداکار، ايديولوژى هاى کليشه ئى بيگانه را بر اعضاى سازمانهاى سياسى مربوط شان و جامعه تحميل نموده و اختلافات قبيلوى، قومى، مليتى، زبانى، مذهبى و منطقوى را دامن زده اند.آنها منافع مردم کشورو حتى کادرها و اعضاى سازمانهاى سياسى مربوط شان رابخاطر حفظ منافع شخصى و گروهکى در داخل و خارج کشور بارها مورد معامله قرارداده و در مبارزه براى بدست آوردن قدرت ويا حفظ آن زندگى صدها هزار افراد بيگناه افغان و اعضاى سر سپرده احزاب سياسى و تنظيمهاى جهادى را بيرحمانه برباد داده اند٠ عدم موجوديت دموکراسى درون حزبى و يا تنظيمى ، اطاعت بدون چون و چراى مقامات پائين از بالا،اعتقاد کورکورانه بر ايدئولوژى هاى بيگانه از مشخصات عمده سازمانهاى سياسى سه دهه احير درکشور است.» ( مرانامه حزب دموکرات افغانستان، ٢٠٠١، ص ٣٩-٤٠)

آيا ميتوان دکتور کبير رنجبرعضو سابقه دار وبرجسته کميته مرکزى آن حزب را که لب به حقايق ناگفته گشوده ، بخاطر بيان اين حقايق بزعم شما «نمک نشناس» خطاب کرد؟

حال پراگراف ديگرى از دشنام نامه آقاى سنگ شکن را اينجا نقل ميکنيم و بعد به تجزيه و تحليل آن مى پردازيم . اوخطاب به من مينويسد: «تو که ديروز پاى آستان بوسهاى داکتر نجيب اﷲ سرسجده فرود مى آوردى و درود ميفرستادى و کفشها را پالش ميزدى، من در زندان پلچرخى غم ميخوردم، ولى اين شيوه و اخلاق من نيست که اکنون نجيب اﷲ نيست زبان به بدگويى و دشنام آن بازکنم و من اخلاقاً به خود اجازه نميدهم . شما خود مختاريدکه چه گل را به آب ميدهيد: «نمک خوردى نمکدان را شکستى - نمکش پيش چشمانت را بگيرد»

براى اينکه افتراى سنگ شکن آفتابى شود مجبورم يک بار ديگرگفته هاى او وتبصره هاى خودم را در اينجا تکرار کنم تا خواننده آسانتربتواند قضاوت کند.شما در رابطه به قراردادخط ديورند و وطن پرستى نجيب اﷲ گفته بوديد :«داکتر نجيب اﷲ آخرين زمامدار و رهبر آخر ح د خ ا. در قدرت سياسى ، که پس از سقوط دولتش در دفتر سازمان ملل متحد درکابل پناهنده بود، هنگام تصرف اين شهر به دست طالبان ، حاضر نشد به وطنش و به پشتونهاى دوطرف مرز خيانت نمايد و جان خود را برسر اين کار از دست داد. بدين معنا زمانى که طالبان وارد کابل شدند چند نفر پاکستانى به ساختمان محل اقامت نجيب رفته کاغذى پيش روى او گذاشتند که با امضاى آن مى توانست زنده بماند، اين کاغذ قرارداد تمديدمعاهده سال ١٨٩٣ بود که به مدت صدسال خط ننگين ديورند را به عنوان مرز دو کشور رسميت مى بخشيد ولى اين وطن پرست که در مکتب وطن پرستى سياسى وطن دوستى را به خوبى از استادش فراگرفته بود، با تف به رخ مخاطبين خود پاسخ داد و گلوله سربى دشمن متجاوز او را نقش زمين ساخت . انا ﷲ و انا اليه راجعون .»

و من نوشته بودم« اکنون بايد ديد که منظور آقاى سنگ شکن از اين «هم به ميخ زدن و هم به نعل زدن» چيست؟

اولاً ـ او پشتونها رافاقد تاريخ و کشور مستقل وفرهنگ دولت مدارى ميداند و از سوى ديگر ، نجيب اﷲ پشتون را نمونه وطن پرستى به رخ خواننده مى کشد. حال اگرکسى بر وطن پرستى داکترنجيب شک کند، گويا بر يک رهبر پشتون تبار تاخته است و بخشى از پشتونها را عليه خود تحريک کرده است ، واگر بپذيرد که بلى داکتر نجيب اينقدر وطن پرست بود که روز ١٥ فبرورى را که آخرين سربازان قشون سرخ وطن ما را ترک کردند، بنام روز نجات ملى و رخصتى عمومى اعلام کرد.وبا اين کار خود طومار سرنگونى خود را توسط عمال کا جى بى در دولت خود امضاء نمودبازهم اين افتخار وطن پرستى داکترنجيب به استادش که لابد آنهم پرچمى بايد باشد برميگردد نه به نجيب اﷲ ، زيرا که او وطن پرستى را به نجيب آموخته است نه دامان مادر وخانواده و قبيله اش. پس واى به حال آنانى که استادى چون داکتر نجيب نداشته اندتا وطن پرستى را از او مى آموحتندکه: يک معنى وطن پرستى فراخواندن قشون بيگانه و کوبيدن برفرق ملت سرکش است تا خودچند صباحى برآن ملت حکومت کند. »

اگر کمى دقت شود، من با بيان اين جمله که «داکتر نجيب اينقدر وطن پرست بود که روز ١٥ فبرورى را که آخرين سربازان قشون سرخ وطن ما را ترک کردند، بنام روز نجات ملى و رخصتى عمومى اعلام کرد.وبا اين کار خود طومار سرنگونى خود را توسط عمال کا جى بى در دولت خود امضاء نمود.» در واقع وطن پرستى او را به نمايش گذاشته ام ، نه اينکه او را مذمت کرده باشم.

بنابرين وقتى آقاى سنگ شکن مى بيندکه اين بيان من به نفع استاد نجيب اﷲ تمام نشده، پاى منطقش ميلنگد وکسانى را که در رژيم حزب دموکراتيک خلق کارکرده اند و بعد به عنوان عناصر آگاه، نواقص وکاستى هاى آن رژيم را برشمرده يا برمى شمارند، «نمک ناشناس» ميخواند. درفرهنگ افغانى وقتى آدم بردسترخوان کسى نان بخورد، نبايد نسبت به ميزبان خود خيانت ورزد، والا نزد مردم «نمک نشناس يعنى خيانتکار»پنداشته ميشود.مگرکاربرد اين اصطلاح براى کارمند ان دولت که مدتى دريک رژيم به عنوان مامور رسمى وظيفه اجرا کرده و در برابر اجراى وظيفه خوداز دولت حقوق دريافت ميکنند، با تغير رژيم سياسى اگربا رژيم جديد به کارش ادامه دهد، خاين و نمک نشناس خطاب نمى شود، چه در آن صورت هرکسى که با سقوط رژيم شاهى با رژيم داودخان همکارى کرده اند ويا هرکسى که بعد از رژيم داود با رژيم حزب دموکراتيک خلق کار کرده اند، بزعم آقاى سنگ شکن خاين و نمک نشناس خواهندبود، وبنابرين قبل از همه خود آقاى سنگ شکن شامل اين حکم خواهد بود. مگر اين نوع برداشت از بنياد نادرست است.

در باره «خوابنامه» امضاى کاغذيکه معاهده ديورند را براى يکصد سال ديگر تمديد ميکردو بزعم نويسنده نجيب اﷲ آن را امضاء نکرد و مرگ رابجان خريد. من پرسيده بودم : «آيا پاکستان و دستگاه استخبارات آن،آنقدر کودن و احمق بود که نمى دانست : داکتر نجيب اﷲ چهار سال قبل يعنى در ١٩٩٢ ازمقام رياست جمهورى افغانستان استعفا داده و بجاى آن دولت برهان الدين ربانى حکومت ميکند و امضاء نجيب اﷲديگر هيچگونه اعتبار قانونى ندارد؟آيا مگر يک معضله سياسى دولتين راکه شوراى ملى افغانستان آن را در١١٩٤٩تائيد کرده و در فرجام هم همان شورا بايد آنرا حل کند با يک امضاء خشک وخالى يک شخص هيچکاره و محبوس، ميشد بطور خپ و چپ براى يکصد سال ديگر حل نمود؟

آيا اگر نجيب اﷲ آن کاغذ را امضاء ميکرد، پاکستان ديگر مشکلى از ناحيه خط ديورندبا افغانستان نداشت و مردم افغانستان آن امضاء را به مثابه وحى منزل قبول ميکردند؟

آيا هنگامى که اين کاغذ به نجيب اﷲ پيش کرده شد، چه کسى از جانب آقاى سنگ شکن شاهد اين صحنه بود ومتن کاغذ را خواند و اگر شاهدى درميان نيست اين مطلب درکدام روزنامه و يا نشريه پاکستانى به چاپ رسيده تا از آن به حيث يک توطئه مستند پاکستان در نوشته هاى خود ياد کنيم؟ »

و علاوه کرده بودم «برداشت ما اينست که اين خوابنامه ، زاده همان مغز بيمارى است که لاطايلات «طامات تا به چند وخرافات تا به کى» را چندسال قبل نوشته (و اين مطلب را در صفحه ٧٤ رساله خود ثبت کرده) و به اين وسيله خواسته است با يک تير چندفاخته شکار کند.

٭٭ ٭٭ ٭٭

و امادر مورد خودم بگويم که من يک روستايى زاده زجرديده ام که سالها دود چراغ خورده ام و از اين وآن دانشمند افغانى تلمذ جسته ام . وبا آنکه ٣٥ سال از عمرم را در پايتخت کشور به تحصيل وماموريت بسربرده ام ، تاهنوز برخى خصوصيات روستايى گرى از جمله ، يکرنگى، صداقت دردوستى ، درگفتار و در عمل ،نمک شناسى وپاس بزرگان راداشتن نزد من عزيز و باارزش اند وتا آخرميخواهم با اين ارزشهاى افغانى زنده گى کنم.

من اگر مداهنه و تملق ميدانستم در بيست ماه اول پس از کودتاى ثور ، در ميان پنج وزارت خانه چون : زراعت ، صحت عامه، اطلاعات وفرهنگ، مخابرات و اکادمى علوم چون سنگ فلاخن از اين سو به آنسوى درپايان ترين «رتبه ها»(درحاليکه خودم رتبه ٣ بودم) پرتاب نميشدم. با تقرر دراکادمى علوم افغانستان که واقعاً يک نهادعلمى ـ پژوهشى وکمتر متاثر از ازسياست بازى بود ، من در واقع برمدار اصلى خود قرارگرفتم و پس از چهارسال کار حوصله فرساى تحقيقى مؤفق شدم يک اثر سودمند علمى را زيرنام « مالکيت ارضى و جنبش هاى دهقانى درخراسان قرون وسطى » تکميل وبه جامعه فرهنگى تقديم کنم که مورد استقبال قشر روشنفکر وچيز فهم کشور قرار گرفت. از آن پس موقعيتم در ميان اهل اکادمى وحلقات دانشگاهى وفرهنگى بهتر شد، وسرانجام در دوره رياست جمهورى دکتور نجيب اﷲ، به حيث رئيس مرکز علوم اجتماعى در اکادمى علوم افغانستان مدت شش سال اجراى وظيفه کرده ام و تمام تجربه، خرد وتوان خود را در راه پژوهش هاى علمى ـ تاريخى و رهنمايى همکاران کم تجربه تر بکار بسته ام و از تلاش دراين راه دريغ نکرده ام و اين کار ها را من بخاطر خوشنودى رئيس عمومى اکادمى علوم ويا خوشنودى رئيس جمهور انجام نداده ام ، بلکه بخاطر مردم وطنم بسر رسانده ام و افتخار دارم که در مدت کار در اکادمى علوم افغانستان درمجموع در حدود ٨ ـ ٩ اثر تاريخى - تحيقى به جامعه خود تقديم داشته ام و در حالى که مدالهاى گوناگون خدمت همراه با امتيازات مادى ورتبه هاى فوق العاده براى حزبيان ونظاميان با شاخى باد ميشد، من از دريافت چنين مدال ورتبه يى همواره بى نصيب بوده ام و در اکادمى علوم کسانى را سراغ دارم که بعدتراز من با رتبه ٦ يا ٧ تشريف آورده اند ولى درپايان شش سال خدمت تا فوق رتبه ترفيع کرده اند، زيرا که منسوب به حزب برسراقتدار بودند. مگر آنچه من بدان نايل شده ام از برکت کار وتلاش خستگى ناپذير شخصى من بوده نه عطاى مقامات دولتى.يعنى اگر شايستگى کارى نميداشتم، بدون شک رتبه علمى کانديداى اکادميسن را بمن نمى دادند. در دوران غربت نيز من وقت خود را با بهتان زدن به اين وآن نگذشتانده ام و در اينجا نيز بخاطر وطنم قلم زده ام:

ـ قيامهاى مردم افغانستان از قرن هشتم تا قرن هژدهم ،

ـ نگاهى به اوضاع اجتماعى افغانستان از طاهريان تا تيموريان ،

ـ دونابغه سياسى ـ نظامى افغانستان در نيمه اول قرن نوزدهم ميلادى ،

ـ سيماى زن افغان در تاريخ افغانستان وچندتاى ديگر از کارهاى پژوهشى من در غربت بوده است. و با اکثر مجلات و نشرات برون مرزى افغانها همکارى قلمى دارم ، اما شما بفرماييد بگوئيد که جز هيزم شکنى و ايجاد دشمنى در ميان اقوام برادر افغانستان چه کارکردهايى داريد؟ شما خود را در پشت نام مستعار خود پنهان ساخته ، حاضر نيستيد با نام اصلى خود ظاهر شويد و از گفته و نظر خود دفاع نماييد ، اين خود نشان ميدهد که شما از افغانهاى خوش نام ونشان نيستيد. توصيه من بشما اين است تا در نوشته هاى خويش بيشتر مؤدب باشيدو حرمت قلم را کرده ، هم به ميخ و هم به نعل نزنيد تا از گرفتن نام خود درپاى نوشته خويش نشرميد.

براستى نفهميدم ، روايت ناقص وفاقد منبع ومأخذ شما در مورد ميرويس خان و مير مسجدى خان چه رابطه اى با نقد من داشت ؟ آيا من در نوشته خود نسبت به اين دوشخصيت ملى کدام حرفى، سخنى يا اشاره اى کرده ام که شما در مقام توضيح و مقايسه آن دو برآمده ايد؟ اين دوشخصيت هم از لحاظ زمانى و هم از لحاظ محيط پرورش و خصوصيات اجتماعى دوشخصيت جداگانه اند. من دليل مقايسه اين دو را نفهميدم تا توضيحى در اين مورد داده ميشد.

پايان ٢٦ فبرورى ٢٠٠٤

بالا

بعدی * بازگشت * قبلی