دستگیر صادقی

 

فدرالیسم و مسائل قومی

 

در ارتباط به نظام فدرالی و موثریت آن در حل مسائل قومی افغانستان و از این طریق تاًمین دموکراسی و مردم سالاری، در مطبوعات و رسانه ها، مطالب زیادی به نشر رسیده و دیدگاه های متفاوتی به نمایش گذاشته شده است. اکثراً چنین معلوم میشود که درک جامع از نظام فدرالی و فدرالیسم وجود ندارد و طرح این مساًله بدین گونه، مباحثه را به نتیجه نمیرساند و چه بسی که زیر این پوشش و جدال خواست عادلانه و برحق مردم که خود ارادیت مردمی است نیز کتمان میگردد و ضایع میشود.

 

 نگارنده دقیقاً به این عقیده است که مساًله قومی  در افغانستان را با به رسمیت شناختن حق اقوام در تحصیل زبان مادری ( در کنار زبان رسمی )، گسترش و ترویج فرهنگ و سنتهای قومی، سپردن امور اجرایی هر محل به اهالی خود آن محل و انتخابی بودن مقامات رهبری، اختصاص دادن بودجه مخصوص بمنظور کمک به رشد اقتصادی مناطق عقبمانده، تربیه کادرهای محلی و ملی، و همچنان تفویض صلاحیت مصرف بودجه مربوط به ارگان اجرایی محل، می توان حل کرد.

 

 این اصولی است که در نبود آن از مردم سالاری و دموکراسی نمیتوان حرفی در میان گذاشت. معامله با این اصول و نادیده انگاشتن آن در حقیقت پامال کردن حق مشروع مردم تلقی میگردد و مغایر اصول پذیرفته شده در ارتباط به تعمیق دیموکراسی و تضمین حقوق شهروندی میباشد. طرح این خواسته های مشروع به معنی طرح فدرالیسم و نظام فدرالی نیست که معمولا در نبشته ها انعکاس می یابد. این دو را باید از هم جدا کرد.

عدم درک عمیق این مساًله و موضثعگیری در دو قطب مخالف، پارادوکسها و توهماتی را به وجود آورده است که در نتیجه منجر یه نقض صریح حقوق شهروندان میگردد و اصل انتخابی بودن ارگانهای قدرت و اداره دولتی را به چالش میکشد.

 

باید با صراحت این سوال را مطرح ساخت که: چگونه میتوان شهروندی را مستحق انتخاب رئیس جمهور دانست، ولی از حق انتخاب فرماندار محل محروم گردانید؟؟  متاسفانه تعدادی مایل اند حتی نظام اداره محلی را به سه یا چهار دهه قبل عقب برانند و در ضمن ادعای مردم سالاری نیز کنند !!

 

به باور نگارنده، نمونه های بهتر دیگری که  در شرایط موجود افغانستان مورد استفاده قرار گرفته میتواند، وجود دارد. بهترین نمونه را در این زمینهً ، کشورهای سکاندنویایی تحت عنوان کمونها موفقانه تجربه کرده اند که باید از آنها زیاد آموخت و به گونه یی در افغانستان مورد استفاده قرار داد. شاید در فرصت مساعد در ارتباط به ارگانهای اداره محلی و چگونگی ساختار و فعالیت آنها در دنمارک مطالبی از این قلم تهیه و به نشر برسد.

 

عجالتاً برای درک و شناخت بهتر از فدرالیسم، بخشهای عمومی نبشته بسیار جالب و جامع آقای حبیب پرزین را که در سایت ایران امروز مورخ  دوم جنوری سال 2004  به نشر رسیده است خدمت تقدیم مینمایم تا باشد در این زمینه ممد واقع گردد.

 

مطالعه تاريخ ايجاد كشورهای فدرال نشان می دهد كه فدراليسم به معنی پيوستن چند كشور مستقل به يكديگر، و ايجاد يك كشور بزرگتر است، و نه تقسيم يك كشور به واحدهای خود مختار كوچكتر. برسی مختصر چگونگی ايجاد چند كشور فدرال موفق (كشورهايی كه معمولا به عنوان الگو نشان داده می شوند) به روشن شدن اين نكته كمك می كند.
سوئيس قديمی ترين كشوری است كه به شيوه فدراتيو اداره می شود. اين كشور از قرن سيزدهم تا شانزدهم از بهم پيوستن شهرهای مستقل قرون وسطايی به يكديگر بوجود آمد. ابتدا سه كانتون اوليه اوری
Uri ، شووتس Schwyz و اونتروالدن Unterwalden برای مقابله با امپراتوری اتحاد مقدس روم، در سال 1291 با يكديگر متحد شدند، و آنرا اتحاد ابدی Ewige Bund ناميدند. در سال 1332 لوسرن Luzern، در سال 1351 زوريخ Zurich و در سال 1352 گلاروس به اتحاد ابدی می پيوندند. با پيوستن بازل Basel و شافهاوزن Schaffhausen در سال 1501 و آپنسل Appenzell در 1513 تعداد كانتونها به 13 می رسد. در سال 1648 محدوده جغرافيايی سوئيس در صلح وستفالی با آلمان معين می شود. در سال 1789 انقلابی در سوئيس به وقوع می پيوندد، سوئيس به كشوری دمكراتيك ولی متمركز مبدل می گردد. 1803 ناپولئون سوئيس را فتح می كند، و سيستم فدرال را با 19 كانتون دوباره برقرار می كند. بعد از دوران ناپولئون كنگره وين (1815-1814) استقلال و بی طرفی سوئيس را تضمين می كند. در سال 1848 اولين قانون اساسی سوئيس رسما آنرا به صورت كشوری فدرال و ليبرال در می آورد.
ايجاد ايالات متحده آمريكا هم شرايط نسبتا مشابهی داشت. در سال 1775 دوازده دولت آمريكای شمالی عليه استعمار بريتانيا با يكديگر متحد شدند. پس از پيروزی آنها در جنگهای استقلال (1783-1775) درميان دولتهای عضو كه به صورت كنفدراسيون با يكديگر متحد شده بودند، اختلافاتی بوجود آمد. در زمينه سياست خارجی و سياستهای اقتصادی هماهنگی وجود نداشت، در اثر انتشار بی رويه اسكناس در برخی ايالتها تورم بوجود آمده بود، مجوز حقوقی برای افزايش دادن ماليات وجود نداشت و بر سرشيوه تقسيم مخارج جنگ استقلال، ميان ايالات اختلاف وجود داشت. تنها نهادی كه آنها را بهم پيوند می داد كنگره نمايندگان كشورهای عضو بود كه فقط مركز تجمع سفرای اين كشورها بود. و ارگان دولتی لازم برای هماهنگ كردن روابط داخلی و تضمين سياست واحد خارجی وجود نداشت. برای خروج از اين بحران طرحی برای قانون اساسی تهيه و برای تصويب در مقابل كشورهای عضو قرار داده شد. طرح قانون اساسی، ايجاد يك دمكراسی مبتنی بر سيستم نمايندگی برای اتحاد كشورهای عضو و ايجاد كشوری بزرگ، با دو مجلس بود، كه در آن قدرت اجرايی به يك رئيس جمهور انتقال می يافت. طراحان اصلی اين قانون اساسی ساموئل آدامز الكساندر هميلتون جان جی و جيمز مديسون بودند كه فدراليست ناميده می شدند. مخالفين اين قانون اساسی، ضد فدراليست ها به رهبری تامس جفرسون بودند. فدراليست ها حزب جمهوريخواه و ضد فدراليست ها حزب دمكرات آمريكا را بوجود آوردند. اتحاد كشورها كه ابتدا دوازده كشور بود و بعد به 13 كشور افزايش يافت، بتدريج از طريق پيوستن كشورهای ديگر، خريد مستعمرات فرانسه، و يا تصرف مناطق مجاور گسترش يافت.تعداد ايالات در سال 1836 به 25 ، در سال 1850 به 31 ، در سال 1900 به 44 و در سال 1959 با افزايش آلاسكا و هاوايی به 50 افزايش يافت.
كانادا كشور ديگری است كه فدراليسم در آن به تاريخ دوران استعمار مربوط می گردد. تا دهه هشتاد قرن هجدهم بخشی كه در منطقه غربی رودخانه ميسی سيپی قرار دارد و مناطق غربی كانادا يعنی كبك، جزيی از مستعمرات فرانسه بود. بعد از انقلاب كبير فرانسه رابطه مستعمرات با دولت مركزی ضعيف شد. انقلابيون فرانسوی نظر واحدی در مورد سرنوشت مستعمرات نداشتند برخی حتی معتقد بودند دولت فرانسه بايد به تمامی مستعمرات استقلال بدهد. سرنوشت مستعمرات عملا بدست فرماندهانی كه در محل بودند سپرده شده بود. دولت بريتانيا با استفاده از موقعيت ضعيف فرانسه تمام مستعمرات آن را تصرف كرد. ناپولئون كه قدرت مقابله با نيروی دريايی انگلستان را نداشت، نمی توانست اين مناطق را پس بگيرد. او در سال 1803 لوئيزيانای فرانسه را به ايالات متحده آمريكا فروخت. ابتدا دولت انگلستان تصور می كرد با ورود موج جديد مهاجران و اسكان آنها در كبك منطقه به تدريج انگليسی می شود، اما وقتی انتظارات او در اين زمينه برآورده نشد، و فرانسويها علاقه ای به سيستم اداری انگليسی از خود نشان ندادند، دست از اين نقشه بر داشت. در 1791 با قانون اساسی جديد، كوشش كرد آزاديهای مشروطه را با قدرت دولتی تركيب كند. انگلستان علاوه بر تقسيمات موجود بخش انگليسی، ايالت كبك را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسيم كرد، و به فرانسويها اين امكان را داد كه نهادهای دولتی خود را به شكل سابق حفظ كنند، هر يك از مناطق از گذشته دارای مجلس قانون گذاری بود، و همين سيستم، به شكل فدرال به حيات خود ادامه داد.
آلمان در شكل كنونی آن كشوری است كاملا جديد. تا پايان قرن هجدهم در محدوده جغرافيايی آلمان كنونی بيش از 120 شاهزاده نشين كوچك و بزرگ حكومت می كردند. مناطق مختلف آلمان مانند هامبورگ، باير و وستفالن تاريخهای كاملا متفاوتی با يكديگر دارند. در سال 1792 فرانسه منطقه غربی راين را تصرف كرد و اتحاديه ای ميان شاهزادگان آن بوجود آورد. ناپولئون با متحد كردن شاهزاده های جنوب و جنوب غربی آلمان كنفدراسيون راين (
Confédération du Rhin) را بوجود آورد. در سال 1806 تمام ايالات آلمانی زبان بغير از اطريش و پروس به اين كنفدراسيون پيوستند. با شكست ناپولئون در 1813 كنفدراسيون راين منحل شد. كنگره وين در 1815 كشور فدرال آلمان (Deutsche Bund) را با 39 عضو به وجود آورد. 35 شاهزاده نشين بعلاوه پادشاه بريتانيا (هانوور)، پادشاه دانمارك (هولشتاين)، هلند (لوگزمبورك) و اطريش و پروس با بخشی از خاكشان به اين اتحاديه پيوستند. در دوران صدراعظمی بيسمارك، در ژانويه 1871 پس از پيروزی آلمان در سه جنگ عليه پروس، دانمارك و فرانسه اتحاد كامل آلمان صورت می گيرد. بيسمارك دو مجلس نمايندگان مردم(Reichstag) و مجلس نمايندگان ايالات(Bundesrat) را بوجود می آورد. در دوران جمهوری وايمار (1933-1919) فدراليسم و سيستم دو مجلس حفظ می شوند، اما با به قدرت رسيدن هيتلر سيستم فدرال از ميان می رود. پس از شكست هيتلر و اشغال آلمان توسط متفقين در سال 1949 جمهوری فدرال آلمان در مناطق تحت اشغال آمريكا و انگلستان بوجود می آيد. در سال 1947 ايالت زارلند با انتخاب مجلس و تدوين قانون اساسی، بصورت كشوری مستقل در اتحاد اقتصادی با فرانسه در می آيد. اما پس از رشد اقتصادی سريع آلمان تمايل برای پيوستن به آن افزايش می يابد و بالاخره در سال 1957 به جمهوری فدرال آلمان می پيوندد.
در هندوستان تا قبل از 1947 پيش از 500 شاهزاده نشين وجود داشت كه هر كدام از استقلال نسبی برخوردار بودند. امپراتوری مغول كه حكومتی متمركز بر فراز اين شاهزاده نشين ها بوجود آورده بود، با مرگ اورنگ زيب (1707) به سراشيب سقوط افتاد. طی پنجاه سال پس از مرگ او اقتدار حكومت مركز بطور منظم كاهش يافت. شش ايالت دكان
Dekkan عملا مستقل شده بود و در پنجاب سيك ها حكومت خود را بوجود آورده بودند. تهاجم نادر شاه 1739-1738 تا دهلی و تاراج آن و تهاجم قبايل افغان پس از آن حكومت مركزی را بيشتر تضعيف كرد. در داخل بعضی از ايالات گروههای مسلح جنگ داخلی براه انداخته بودند. [1] در اين دوران امپراتوری بريتانيا به هندوستان وارد شد. و به تدريج بر تمام مناطق آن مسلط گرديد. انگلستان بارها بر اساس تقسيم بنديهای موجود و با ادغام كردن شاهزاده نشين ها تقسيم بندی های بزرگتری بوجود آورد. از سال 1861 بتدريج در ايالات مختلف مجالس قانون گذاری برای اداره امور محلی بوجود آمد. در 1935 يازده ايالت با مجالس قانون گذاری وجود داشت.[3] هندوستان پس از استقلال خود سيستم غير متمركز موجود و سيستم اداری باقی مانده از دوران حاكميت انگلستان را حفظ كرد.
بيش از 95 در صد كشورهايی كه اكنون با سيستم فدرال اداره می شوند از پيوستن واحدهای كوچكتر به يكديگر به وجود آمده اند. در بسياری از كشورهای آمريكای لاتين و آفريقا پروسه ايجاد ملت و دولت در داخل سيستم استعماری انجام گرفت. و پس از استقلال مستعمرات، با اتحاد قبايل، و يا شاهزاده های محلی كه هر يك اتحاد چند قبيله را نمايندگی می كردند، دولتهای جديد فدرال بوجود آمدند.
بريتانيا تقريبا در تمامی مستعمرات خودش با تكيه بر تقسيم بندی های موجود محلی سيستم فدرال بوجود آورد. ايالات متحده آمريكا، كانادا، استراليا، هندوستان، پاكستان، برمه، مالزی، نيجريه و...همه از مستعمرات سابق بريتانيا هستند.

*****
فدراليسم لزوما به معنی دمكراسی نيست. كشورهای فدرال سوئيس و يا آلمان در دوران فئوداليسم بوجود آمدند. در سوئيس دمكراسی بيش از پانصد سال بعد از ايجاد اين كشور بر قرار شد. در تعداد زيادی از كشورهای فدرال آسيايی و آفريقايی هنوز هم دمكراسی وجود ندارد. كشور پاكستان كه ساختاری فدرال دارد، ساليان دراز است كه ميان دمكراسی نيم بند و ديكتاتوری در نوسان است. نيجريه از اتحاد 36 كشور بوجود آمده و بصورت فدرال اداره می شود، اما دهها سال ديكتاتورهای نظامی بر آن حكومت كرده اند. امارات متحده عربی هنوز با اسلوب قرون وسطايی اداره می شود. برمه فدراسيونی است كه از هفت كشور و هفت استان تشكيل شده، در اين كشور سالها است كه نظاميان حكومت می كنند. با وجود فشار بين المللی در اين كشور تغيير جدی صورت نگرفته است. خانم آونگ سان سو كی
Aung San Suu Kyi رهبر اپوزيسيون بارها دستگير و زندانی شده و اكنون هم در حبس خانگی به سر می برد. خانم سو كی در سال 1991 برنده جايزه صلح نوبل شد. كه خود نشاندهنده توجه كشورهای غربی به اوضاع سياسی برمه است. در سال 1997 حزب مخالف دولت برای اولين بار پس از حكومت نظامی توانست كنگره ای برگزار كند. اما فعاليت اين حزب كاملا محدود و تحت كنترل نظاميان است. نه فشار بين المللی و نه جايزه صلح نوبل هنوز نتوانسته است تغييری اساسی در اين كشور به وجود آورد.
حتی در ميان دمكراسی های غربی هم كشورهای فدرال دمكراتيك تر از كشورهای غير فدرال نيستند. هيچكس نمی تواند ادعا كند كه آلمان به خاطر فدرال بودن دمكراتيك تر از هلند، سوئد و يا فرانسه است. كشور فدرال سوئيس آخرين كشور اروپايی بود كه در سال 1971 به زنان حق رای داد.
اين عقيده هنوز وجود دارد كه تمركز بمعنی ديكتاتوری و يا حداقل كمبود دمكراسی است. در نتيجه از ميان بردن تمركز از اهداف دمكراسی قلمداد می شود. در حاليكه نه تمركز لزوما به معنی ديكتاتوری است و نه عدم تمركز به تنهايی دمكراسی به وجود می آورد. اگر تقسيم يك كشور به واحدهای كوچكتر به خودی خود به معنی دمكراتيك تر شدن باشد بايد به اين نتيجه برسيم كه هر چه كشور كوچكتر باشد دمكراتيك تر است. امارات متحده عربی كشوری است كه از 7 امير نشين تشكيل شده است. مناسبات ميان اين هفت كشور به طور دمكراتيك حل می شود. آنها يك شورای عالی با شركت هفت امير كشورهای عضو دارند و يك مجلس نمايندگان با 40 عضو كه از طرف امرای هفت كشور هر دو سال يك بار انتخاب می شوند. اما در داخل هر يك از اين امارات نه مجلسی وجود دارد، نه حزب سياسی، و مردم كشور كوچكترين امكان مداخله در امور سياسی را ندارند.

*****
بزرگترين خطری كه يك كشور فدرال را تهديد می كند عدم وجود دمكراسی در واحدهای خود مختار است. در كشورهايی كه در آنها سابقه دمكراسی وجود ندارد و يا دمكراسی نهادينه نشده، خصوصيات اخلاقی سياستمداران و يا رهبران احزاب سياسی، جاه طلبی ها، و رقابت های آنها با يكديگر نقش تعيين كننده ای ايفا می كند. در كشورهای عقب مانده فراوان هستند سياستمدارانی كه ترجيح می دهند پادشاه يك دهكده باشند تا فرماندار يك كشور بزرگ. همين پديده موجب از هم پاشيدن تعداد زيادی از كشورهای فدرال شده است. تعداد كشورهايی كه از تجزيه كشورهای فدرال به وجود آمده اند از كشورهای فدرال موجود بيشتر است. در اينجا به تعدادی از آنها اشاره می شود.
در سال 1823 كشور ايالات متحده آمريكای مركزی بوجود آمد[
3]. كه از كشورهای كنونی گواتمالا، هندوراس، السالوادور، كوستاريكا و نيكاراگوا تشكيل شده بود. اين ايالات از سال 1520 در كنار ايالت مكزيك‍ی چياپاس Chiapas پادشاهی اسپانيای جديد را تشكيل می دادند. آنها در سال 1821 به استقلال دست يافتند، و دو سال بعد يك جمهوری فدرال بوجود آوردند. كه هر يك از ايالات عضو از اختيارات داخلی وسيعی برخوردار بودند. برده داری ملغی شد و امتيازات كليسای كاتوليك به رسميت شناخته شد. در سال 1830در اين كشور يك دولت ليبرال بر سر كار آمد و امتيازات كليسا را لغو كرد. در سال 1837 بيماری وبا تلفات سنگينی به بار آورد و كليسا آنرا بگردن ليبرالهای بی دين انداخت و در اين جو ملتهب احزاب محافظه كار قيامی از سرخ پوستان براه انداختند و در سال 1838 پايتخت را تصرف كردند. پس از آن تا سال 1840 كشورهای عضو يكی پس از ديگری از فدراسيون جدا شدند.
در سال 1811 كلمبيای بزرگ شامل اكوادور، ونزوئلا و پاناما مستقل شد و در محدوده جغرافيايی آن يك كشور با حكومت فدرال بنام ايالات متحده گرانادای جديد بوجود آمد، اما ميان فدراليستها و طرفداران حكومت متمركز جنگ در گرفت. نيروهای اسپانيايی از فرصت استفاده كرده و آن سرزمين را در سال 1816 دوباره اشغال كردند.
در سال 1836 ژنرال سانتاكروز رهبر بوليوی كه خودش متولد پرو بود كنفدراسيون پرو- بوليوی را بوجود آورد. اما نيروهای ناسيوناليست پرويی بر عليه او قيام كردند و در سال 1839 با شكست دادن او دو كشور را از هم جدا ساختند.
فدراسيون آفريقای مركزی در سال 1953 از مستعمرات سابق بريتانيا بوجود آمد. اين كشور از رودزيای شمالی ، رودزيای جنوبی (زيمبابوه كنونی) و سرزمين نياماسا
Nyamassa تشكيل شده بود. بريتانيا قصد داشت با ايجاد اين فدراسيون وزنه ای در مقابل آفريقای جنوبی بوجود آورد. اما بدليل رقابت ميان رهبران اين مناطق فدراسيون در سال 1964 با جدا شدن نياسا و رودزيای شمالی از هم پاشيد. از رودزيای شمالی كشور زامبيا بوجود آمد و از نياسا كشور مالاوی.
در سال 1958 از مستعمرات بريتانيا در دريای كارائيب، فدراسيون هندی های غربی از ده عضو به وجود آمد، كه جامائيكا، ترينيداد، توباگو
Tobago و بارباد Barbade سرزمينهای بزرگ آن بودند. رقابت ميان ترينيداد و توباگو از يك سو و جامائيكا از طرف ديگر در سال 1962 به تجزيه اين كشور انجاميد.
به همين ترتيب فدراسيون مالی از كشورهای سنگال و سودان فرانسه (مالی كنونی) بوجود آمد ولی بدليل بوجود آمدن رقابت ميان رهبران تجزيه شد.[
4]

*****
فدراليسم نه تنها بمعنی رشد شتابنده و پايدار اقتصادی نيست، بلكه در كشورهای توسعه نيافته موجب كندی رشد اقتصادی هم می شود. فدراليسم موجب تداخل برنامه های اقتصادی مناطق مختلف می شود. نمونه روشن اين پديده اوضاع پاكستان در ده هشتاد است. در آن سالها درگيريهای وسيعی ميان رهبران ايالت پنجاب كه اشرافيت زميندار را نمايندگی می كردند و حكومت مركزی خانم بی نظير بوتو، كه با تمايل بيشتر ليبرال، منافع اقتصادی اجتماعی اقشار متوسط شهری را نمايندگی می كرد، به وجود آمد. اختلافاتی كه بحران جدی اقتصادی بوجود آورد.[
5]
كشورهای فدرال آمريكای لاتين با وجود اينكه اكثرا در اوايل قرن گذشته به استقلال سياسی دست يافتند، رشد اقتصادی بسيار كندی داشته اند. برزيل با بدهی خارجی معادل 237 ميليارد دلار، آرژانتين با بدهی خارجی معادل 146 ميليارد دلار جزء ركوردداران بدهی خارجی هستند. مكزيك با وجود اينكه جزء كشورهای صادر كننده نفت است، و توانسته نرخ تورم را از 130 درصد( سال 1987) به 18 درصد كاهش بدهد، هنوز150 ميليارد دلار بدهی خارجی دارد. در ميان كشورهای فدرال آفريقايی كامرون بدليل صادرات نفت خام با درآمد سرانه 500 دلار در سال جزء ثروتمندترين كشورهای منطقه است. كشورهای ديگر فدرال مانند كنيا با درآمد سرانه معادل 350 دلار، نيجريه با درآمد سرانه 260 دلار، و اتيوپی با درآمد سرانه معادل 100 دلار جزء كشورهای فقير جهان هستند. در ميان كشورهای فدرال در حال توسعه تنها رشد اقتصادی مالزی استثناء است. زيرا اين كشور علاوه بر قرار گرفتن در حوزه اقتصادی پر رونق اقيانوسيه، در چند دهه گذشته حكومت مركزی پرقدرتی داشته و در زمينه اقتصادی عملا مانند كشوری متمركز عمل كرده است.
فدراليسم ميتواند همبستگی ملی بوجود آورد، اما ميتواند تنشها و اختلافات قومی را افزايش هم بدهد. علت اين عمل كرد متضاد فدراليسم اين است كه گروهها و احزاب قومی در يك كشور فدرال، از يك دولت و سازمانی كامل از امكانات و نهادهای وابسته به دولت هم برخوردار می شوند. كه از آن می توانند به عنوان پايگاه قدرت در دامن زدن به اختلافات جديد و شديد كردن اختلافات موجود استفاده كنند. يكی از مهم ترين دلايل از هم پاشيدن اتحاد شوروی و يوگسلاوی اين بود كه كشورهای تشكيل دهنده اين دو كشور از دستگاه كامل دولتی برخوردار بودند. و به همان نسبتی كه ديكتاتوری مركزی و ايدئولوژی حاكم ضعيف تر می شد خود خواهی ها و قدرت طلبی های منطقه ای افزايش می يافت. و وجود اين دولتهای جداگانه و تضادهايی كه سابقه آن به دوران استعمار بر می گشت، همه چيز را برای جدايی آماده كرده بود.[
6]
بيشترين تنشها و درگيری های قومی، و يا جنبشهای جدايی طلب را در كشورهای فدرال می توان يافت. در نيجريه از زمان انتخاب اوباسانجو به رياست جمهوری (1999) تا زمان كناره گيری او (2002) حداقل ده هزار نفر در درگيريهای قومی كشته شده اند. در مجموع از تابستان 2001 بيش از 550 هزار نفر از مناطق بحرانی فرار كرده اند. در هندوستان هر در گيری قومی به كشته شدن صدها نفر می انجامد. قيام سيكها در ايالت پنجاب (1977) برای بدست آوردن استقلال، تنها با سركوب شديد ارتش هند پايان يافت. جنبش جدايی طلبان كشمير هر روز بحران تازه ای بوجود می آورد. در فدراسيون روسيه هنوز هيچ راه حلی برای بحران چچين پيدا نشده است.
بلژيك جزء معدود كشورهايی است كه به خاطر حل مسئله قومی كشور واحد خود را به مناطق فدرال تقسيم كرده است.
تا قرن نوزدهم كشوری بنام بلژيك وجود نداشت. اين منطقه كه جزيی از هلند قديم بود، در پايان قرن 15به تصرف پادشاهی هابسبورگ در می آيد. در سالهای پايانی قرن 16 در جنگهای استقلال طلبانه هلند اين منطقه به دو قسمت تقسيم می شود بخش شمالی به تصرف هلند در می آيد و بخش جنوبی جزء قلمرو پادشاهی هابسبورگ باقی می ماند. در سال 1815 كنگره وين تمام اين منطقه را به هلند باز می گرداند. اهالی بلژيك در سال 1830 در يك انقلاب بر ضد حاكميت هلند، مستقل می شوند، در سال 1831 قدرتهای بزرگ اروپايی آن را به رسميت می شناسند و كشور بلژيك بوجود می آيد. در بلژيك سه قوم فرانسه زبان ( والون ها)، در نيمه جنوبی كشور، هلندی زبان (فلامان ها)، در نيمه شمالی كشور، و آلمانی زبانها در شرق كشور داخل محدوده والونها زندگی می كنند. ابتدا زبان رسمی كشور فرانسه بود. در فاصله كوتاهی بعد از استقلال خواست فلامانها برای حق استفاده از زبان هلندی در مدارس و ادارات دولتی به مسئله اصلی مبدل می شود. در سال 1840 فالامانها حق استفاده از زبان خود را به دست می آورند. دو جنگ جهانی و خرابی های ناشی از آن به تضادهای قومی می افزايد. در سال 1960 بلژيك به سه منطقه فدرال مبدل می شود شمال منطقه فلامانها، جنوب منطقه والونها، و بروكسل منطقه ای كه در آن والونها و فلامانها در كنار هم زندگی می كنند. بلا فاصله بعد از ايجاد فدراليسم در گيری بر سر نحوه تعيين مرزهای زبانی بوجود می آيد. چندين دهكده (به نام فورون
Les Fourons) كه در گذشته به حوزه اداری لييژ Liège تعلق داشتند بر خلاف تمايل اهالی در محدوده فلامان قرار می گيرد. نبرد قومی ابعاد بزرگتری پيدا می كند. والونها، فلامانها را متهم می كنند كه سياست فلامانی كردن اجباری مناطق فرانسه زبان را در پيش گرفته اند. در دهه هفتاد اين منطقه بارها محل درگيریهای گاه بسيار خشونت آميز ميان ناسيوناليست های فلامان و والونها بوده است. افراطيون از دو طرف به مسئله قومی جنبه نژاد پرستانه می دهند. در نوشته ها و سخنرانی های ناسيوناليست های فلامان، رشد اقتصادی منطقه آنان در مقايسه با ركود مناطق والون، به برتری نژاد فلامان بر نژاد والون نسبت داده می شود مسئله نژادی آنچنان جدی ميشود كه دولت در سال 1981 با تصويب قانونی هرگونه نوشته يا گفتار نژاد پرستانه را ممنوع اعلام می كند. در بسياری از موارد سياستمداران آگاهانه از در گيری های قومی برای پوشانيدن شكست سياستهای اقتصادی و سياسی خود استفاده می كنند.
در بلژيك اختلافاتی كه ابتدا جنبه قومی داشت، خصلت ناسيوناليستی پيدا كرده است. اكنون ديگر طرح مسئله جدا شدن والونها و فلامانها از يكديگر تابو نيست، و صرفا به گفتار ناسيوناليستها منحصر نمی شود. 30 در صد اهالی فلامان طرفدار جدايی هستند. بزرگترين عاملی كه وحدت كشور را حفظ كرده، خواست كشورهای همسايه و اتحاد اروپا است. هلنديها، فلامانها را با وجود هم زبانی از خودشان نمی دانند. آلمان و فرانسه هم طرفدار وحدت بلژيك هستند و به همين دليل هم پايتخت اروپا را بطور سمبوليك در بروكسل قرار داده اند.[
7]

پروسه جهانی شدن علاوه بر تغيير چهره اقتصادی جهان، در افكار سياسی اجتماعی بخش پيشرفته دنيا هم تغيير ايجاد كرده است. اكنون همه جا صحبت از كنار زدن مرزهای جغرافيايی و حمايت از تنوع فرهنگی (Multiculturism) است. جدا كردن و مرز كشيدن به گذشته تعلق دارد.
دير يا زود دمكراسی به منطقه جغرافيايی- سياسی ما هم راه پيدا خواهد كرد. در آن شرايط ما بايد برای جبران عقب ماندگی خود از جهان پيشرفته بدنبال اتحاد با تمامی كشورهای همسايه خود در چارچوب دولتی بزرگ و فدرال باشيم تنها اين نوع فدراليسم است كه با روند آتی جهان تطابق دارد.

 
--------------

[
1] Fischer Weltgeschichte: Die Kolonialreiche seit dem 18 Jahrhundert S 121
[
2] همانجا ص 233
[
3] United Provinces of Central America
[
4] Le dictionnaire historique et géopolitque du 20e siècle, Edition de poch. pp 263-264
[
5]برای آشنايی بيشتر با تاثير منفی فدراليسم بر رشد اقتصادی كشورهای توسعه نيافته مراجعه كنيد به :
Ursula Kathleen Hicks, Federalism and economic growth in underdeveloped countries
[
6] Kurt Müller, Die Minderheiten im Konflikt S. 186
[
7] Marco Martinello, Culturalisation des defférences, différenciation des cultures dans la politique belge
 



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت