اکادميسين دستگير پنجشيری

وصيت زنده ياد عبدالقدوس غوربندی دربارهً کتاب « نگاهی بتاريخ حزب دموکراتيک خلق افغانستان»

بخش دوم

زنده ياد ع. قدوس غوربندی در کتاب نگاهی بتاريخ ح د خ ا از وارستگی و ناوابستگی دکتور نجيب الله با خوشبينی اغراق آميزی ياد کرده اند.

درباره اين داوری ق. غوربندی ديده ها و شنيده های خود را دراين مقاله به ايجاز کامل نوشته بودم اما اتفاقا هفته پيش مقالتی بقلم نيکولای کوزيروف در سايت آريايی انتشار يافت . با نشر مقالت مورخ 15 ـ 3 ـ 3004  نيکولای کوزيروف ضرورت نشر پارهً از مطالب اين  نوشتهً من از ميان رفت. زيرا چنانچه مولوی بلخی گفته اند : « آب آمد مر تيمم را دريد .» ( آب آمد تيمم برخاست ).

لازم به تذکر است که نيکولای کوزيروف دپيلومات برجسته و مشاور کارآگاه دوران حضور و نفوذ شوروی در وزارت امورخارجه افغانستان بود و سخنان دست اول را بيان کرده است.

برای من فقط يک راه در بارهً وارستگی و يا وابستگی دوکتور نجيب الله باقی ماند که اين مصراع و کلام مؤجز و بليغ بابر شاه را از کتاب ضرب المثل های دری افغانستان تحقيق و تأليف دوکتور عنايت الله شهرانی سال 2001 نقل کنم : « آنچه که عيان است چه حاجت به بيان است »

نتيجه گيری :

از مطالعه اين فصل خونين تاريخ ربع اخير قرن بيستم افغانستان چنين نتيجه گيری غم انگيز می توان  کرد که :

بعد از قيام مسلحانه هفت ثور 1357 خورشيدی عليه حمله ديوانه وار سردار محمد داود و استقرار جمهوری دموکراتيک در افغانستان ،  انقلاب اسلامی در ايران

ـ و خيمه بندی اردو گاههای مهاجران در پشتونخوا و بلوچستان ، کشور پاکستان بمرداب پرورش تروريزم بين المللی بنياد گرايی ، توليد ، قاچاق ، تجارت و ترافيک مواد مخدر مبدل گرديد.

ـ  زمينه ً  آموزش و پرورش نظامی صفوف فعالان و فرماندهان تنظيم های بنيادگرای اسلامی ، افغانستان ، طالبان ، اخوان المسلمين ووهابيان کشورهای عربی خاورميانه ودهها تنظيم دهشت افگن پاکستان توسط خاندان سعودی و امارات عربی فراهم  شد.

ايران آخوندی نيز به گسترش نفوذ عقيدتی و سياسی خشک انديشانهً خود در کشور ما آغاز کرد.

افغانستان به گرهگاه تضادهای حاد سياسی و آيديالوژيک « چپی ها و راستی ها » مبدل گرديد.

ـ حکومت نظامی پاکستان با زيرکی خاصی منافع ستراتيژيک خود را ، با منافع بازيگران « بازيهای سياسی نوين » در منطقه ، عربستان سعودی وکشورهای عربی خاور ميانه ، ترکيه و تمامی کشورهای واپسگرای آسيا و افريقا همآهنگ ساخت.

باالهام از ميراثخوران « فارورد پاليسی » استعمارگران بريتانيای کبير ( قرن نزدهم ) و محافظه کاران دوران صدارت « خانم تاچر» ، دخالت  و مداخله آشکار خود را ، در جمهوری دموکراتيک افغانستان آغاز کرده و مقاومتهای پراگنده ملاکان بزرگ ، سربرآوردگان قبايل و پيشوايان مذاهب و طريقه های اسلامی بنياد گرا را در هر دو طرف  مرز استعماری ديورند تقويت و پشتيبانی نمود.

 مقاومتهای سازمان يافتهً تنظيمهای ساخت پاکستان را ، در جدران ، کنرها ، نورستان ، پنجشير ، بدخشان ، چنداول ، تره خيل ، بادغيس ، غور ، جوزجان ، درهً صوف ودر گوشه گوشهً افغانستان حمايت مادی ، لوژيستيکی ، سياسی و معنوی کرد. بلوای فرقهً هرات و کشتار کارشناسان نظامی و غير نظامی شوروی ، شورش لوی کنر به کمک حزب اسلامی حکمتيار و قيام ناکام بالا حصار کابل و ننگرهار پايه های نظامی ، ملی و اجتماعی دولت نور محمد تره کی را متزلزل ساخت.

از همان آغاز قيام مسلحانه هفتم ثور 1357 ش ميان رهبران فرکسيونهای خلق و پرچم برهبری نورمحمد تره کی ، ببرک کارمل ، در زمينه مسايل :

ـ نشر نخستين بيانيه راديويی قيام هفت ثور ، نطاقان پشتو و دری آن

ـ اشتراک يا عدم اشتراک رهبران حزبی در قيام

ـ و قبول  يا عدم قبول مسئوليت قيام

ـ مساله زندگی و سرکوب مقاومت مسلحانه سردار محمد دادود

ـ  تشکيل و ترکيب حکومت

ـ توسعهً کميتهً مرکزی و انتصاب رهبران بلند پايه قيام مسلحانه  در مقامهای کليدی دولت و رهبری حزب و ديگر مسايل برخورد های متضاد و جدی آشکارگرديد.

رهبران پرچم بطور کلی در همان نخستين بهار انقلاب ملی ـ دموکراتيک ثور از پست های  رهبری سبکدوش ، نخست بمقامات دپلوماتيک و سفارتخانه ها تعييين و سپس تصفيه و از حزب اخراج گرديدند و جنرال قادر وزير دفاع ، سلطان علی کشتمند و شاهپور احمدزی لوی درستيز ، مير علی اکبر و همچنين طاهر بدخشی رهبر سازا و داکتر زرغون مخالف سرسخت امين باتهام اشتراک باصطلاح در يک کودتای نظامی زندانی وچهار نفر اخيرالذکر بدون محاکمه از سوی حفيظ الله امين به شهادت رسيدند.

مناسبات نورمحمد تره کی رهبر حزبی و دولتی خلق با حفيظ الله امين نخست تيره و سپس منجر به برخورد ها و کشمکشهای انتقامجويانه « شاگرد وفا دار عليه استاد سپيد مويش » گرديد.

درچنين شرايط  بسيار پيچيدهً ملی و بين المللی بويژه همزمان با تلاش ناکام و پشت پردهً حفيظ الله امين بخاطر تحکيم و توسعه مناسبات نوين افغانستان با پاکستان بارديگر در کشور ما تاريخ تکرار گرديد.

اينبار ، رهبران اتحادشوروی ، بمنظور حفظ تماميت ارضی ، حريم امنيتی جماهير آسيای ميانه شوروی ، دفع خطر تجاوز ضد انقلاب مسلح ، تروريزم بين المللی ، بنياد گرايی اسلامی ، تهاجم نظامی گسترده ايرا بافغانستان در ششم جدی 1358 آغاز کردند.

اصول  دوستی و حسن همجواری بين دولتهای افغانستان و اتحاد شوروی بصورت عريان نقض گرديد و خلاف آموزشهای انقلابی ، در کشور ما انقلاب صادر و تراژيدی نوين آغاز شد.

دراين مرحله دردناک و نبرد خونين در ميان دو اردوگاه جهانی واژگونسازی دولت ببرک کارمل ، دفع تجاوز شوروی ، تسخير شهر کابل ، ضربه آوردن « از هزار جناح » بوحدت ح د خ ا ، گسترش تبليغات و فعاليتهای خرابکارانه به شعار مبرم نظاميگران پاکستان و حاميان بين المللی آنان مبدل شد.

اما در دوران تفکر نوين سياسی آقای گرباچف و بالارفتن روز افزون تب و تاب درون جامعه شوروی و فروپاشی دولت شوروی هنگاميکه حق تعيين سرنوشت و استقلال سياسی جماهير آُسيای ميانه اتحاد شوروی برسميت شناخته شد.

اسناد توافقات ژينو ، بعد از مذاکرات طولانی از طرف وزيران امورخارجهً افغانستان و پاکستان امضاء گرديد.

 و اتحادشوروی و ايالات متحدهً امريکا نيز در پای اسناد توافقات ژنيو بحيث تضمين کنندگان اسناد ژنيو امضاء نمودند. آنگاه آخرين سرباز شوروی بدون توجه به سرنوشت مردم بخون خفتهً افغانستان و حاکميت سياسی آن ، يکجا با گروموف فرمان دار اردوی چهل،  پل دوستی حيرتان را عبور کردند.

با شناخت اين چرخش های تند تاريخی در افغانستان ، منطقه و جهان من باين باورم که ابر قدرتها عاشق چشم و ابروی هيچ يکی از دولتمردان افغانستان نبوده اند و در آينده نيز نخواهد بود. قدرتهای بزرگ نه دوستان دايمی داشته اند و نه دشمنان دايمی. آنان فقط بمنافع ملی خود همواره می انديشيده اند و در آينده نيز چنين خواهد بود. اين رسالت تاريخی رهبران و دولتمردان افغانستان است که چگونه ميتوانند و بايد ، با حفظ استقلال ملی ، حاکميت ملی ، تماميت ارضی کشور خود و شناخت موازنهً قوای بين المللی ، رعايت اصول همزيستی مسالمت آميز و قضاوت آزاد ، از همکاری اقتصادی ، تخنيکی ، فرهنگی و آخرين دست آوردهای علوم وتکنالوژی معاصر بمنظور بازسازی ، نو سازی و رشد مستقل افغانستان از همه کشور های دوست استفاده ثمر بخش ، ترقی آفرين و بی قيد و شرط کنند. و جبههً متحد ملی ضد بنيادگرايی ، تروريزم بين المللی و قاچاقبران مواد مخدر و ضد حاميان خارجی  و داخلی انها را توسعه و تقويه بخشند.

واين ملاکها را در جريان انتخابات رياست جمهوری آينده برای يک لحظه و به هيچ قيمتی فراموش نکنند و در معرض خريد و فروش و تجارت سياسی قرار ندهند.

ازاين توضيحات تکميلی اضافی بر کتاب « نگاهی بتاريخ ح د خ ا » آقای غوربندی اين پند و پيام عادلانهً زندگی ، زمان و مبارزه را ميتوان و بايد شنيد که :

ـ نبرد عادلانهً ملی و اجتماعی ملل و مردمان در هر جامعه و کشوری جوهر تاريخ است.

ـ وجدان بيدار توده ها قضاوت بيرحمانه وداوری تاريخ است.

ـ انديشه و خرد توده های مردم منطق تاريخ است.

بازوان پولادين مردمان زحمتکش سرچشمهً پايان ناپذير انرژی و نيروی محرکهً تکامل و ترقی اجتماعيست ، بنابران دولتمردان و کار آگاهان کشور ما بايد پند و پيام تاريخ نوين مردم خود را از دل و جان بشنوند.

از خشم و خروش و تاب و تب درون جامعه از صبر و حوصله تاريخی تراکم يافتهً ، دهکده های تحقير شده افغانستان ، از آتشفشانهای اين سرزمين سوخته ، از قطره های طوفان زای حيات ، از خلق دير گير ولی سخت گير و صبور وطن بيمار و زخمی خود حذر کنند ، از کنار مساله های حاد قومی ، ملی و اجتماعی پاسداران واقعی کشور ، باچشمان بسته عبور نکنند و باين منطق حکيمانهً تمامی ساکنان  و خانه بدوشان افغانستان باور تزلزل ناپذير داشته باشند که « د خلکو زور دخدای زور دی »

درفرجام قصه های تلخ و دور و دراز از زندگی و زمان حاضر را باميد درمان رنجهای بيکران و بيماريهای ريشه دار تمامی ستمديدگان وطن و به اميد نوروز نو ، بهار نو، سال نوخورشيدی و آغاز فصل نوين تاريخ ، باميد کار ، زندگی و مبارزات صلح آميز مردم و باميد جوشش و رويش جوانه های رشد يابندهً امروز و فردای افغانستان مستقل ، متحد  ، دموکراتيک ، غير منسلک و نوين و با خوش بينی تاريخی کوتاه ميکنم.

ودر نهايت برای زنده ياد ع . ق. غوربندی ، داکتر نجيب الله شهيد و همه شهيدان نامدار و گمنام و به تمامی سربازان راه آزادی و ترقی ميهن آتشدل خود ، وارسته گی جاودانه تمنا ميکنم.

وبه غاصبان قدرت و حاکميت ملی مردم و به ارباب غنايم و تاجران خون خلق خدا اين پند پيام پرمغز و آگاهی بخش را ميرسانم که :

« زگوش پنبه برون آر و داد خلق بده

وگر تومی ندهی داد ، روز دادی هست »

گلستان سعدی

 

اکاميسين دستگير پنجشيری

 ايالت واشنگتن

ايالات متحدهً امريکا

20 مارچ 2004 برابر با اول نوروز 1383


اين کتاب نوشتهً عبدالقدوس غوربندی است. سال طبع آن 1379 خورشيدی و محل طبع کتاب کشور سويدن و تيراژ آن يکهزار جلد ميباشد.

دربارهً نشانه گذاری واصول تنقيط ، شکل نگارش و پارهً از اغلاط طباعتی اين کتاب توجهً مؤلف را ، دربهار سال 1380 خورشيدی ضمن نامه ای جلب کرده بوده ام. دراين نوشته به تکرار مطالب شکلی نيازی احساس نميشود و اما درزمينه مضمون و محتوای اين کتاب و انديشه ها ، ديدگاهها و هيجانات روانی مؤلف بايد گفت که : در نوروز 1380 خورشيدی (  20 ـ 21  مارچ 2001 )  ازشرق  ، از همشرقيان ، از ترکستان نو استقلال ، از خاوران ، از مرو ، ازسرزمين ابومسلم خراسانی ، از خاستگاه صوفی وارسته و پاکباز ابوسعيد ابوالخير ، با هزاران دريغ و درد ، در سراشيبی عمر ودر شصت و هشت سالگی جدا شدم.

بعد از تسخير کابل توسط طالبان ظلمت و مهاجرت اجباری از مرکز اداره ، سياست ، تجارت و فرهنگ افغانستان و ازخاستگاه  قيامهای ملی و آزادی بخش ضد استعماری و ضد استبداد سلطنتی و نظامات تنظيمی متمرکز ، به پشاور اين دومين ضربهً روانی و رنج  تلخی بود که مانند همه تبعيديان ووطن گم کردگان در شب اول نوروز 1380  ( 21 مارچ 2001 ) در روان ، رگ ، پوست تامغز استخوان خود احساس کردم. اين درد و رنج ازين جهات استخوان سوز بود که تا لحظات واپسين حيات ، يکجا با مردم آزادهً وطن ، کار، زندگی  ، مبارزه و مقاومت نتوانستم و از مجاری سازمان بين المللی مهاجران به ايالت واشنگتن و در نيم کرهً غربی سنگ فلاخن شدم و همانگونه که ملالی جويا در آخرين مصاحبه ی خود با بی بی سی وجدانهای ما را قمچين کاری کرده است واقعا که که فرار را بر قرار ( مگر اجبارا ، اصولا وشرعا )  ترجيح دادم. از وطن ، از مردم وطن ، ازنيروهای محرکهً متکامل جامعه و از سرچشمه های الهام مبارزه و آفرينش ، ادبيات ، زبان ، روان اجتماعی و فرهنگ ريشه دار ميهن دوست داشتنی و از « خانهً خورشيد» خود ، مؤقتا دور افتادم. ازاين اعتراف دردناک بواقعيت های تلخ تاريخی کشور خود که بگذريم ، در بهار سال 2001 م اين کتاب ع . قدوس غوربندی در دسترسم قرار گرفت. آنرا نقادانه و با علاقهً فراوان مطالعه کردم . دربارهً ضروری ترين مطالب شکلی و شيوهً افاده آن چنانچه قبلا تذکار يافت ، نظريات کتبی خود را بايشان گسيل داشتم.

اتفاقا سه روز پيش ازينکه زنده ياد غوبندی به سکتهً مغزی مصاب شوند ، بار ديگر بوسيلهً تيلفون نظريات تکميلی و توضيحی خود را تاجائيکه به کتاب « ظهور و زوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان » منوط و مربوط بود بايشان در ميان گذاشتم. زنده ياد غوربندی از معلومات اضافی من با خورسندی استقبال کردند و بمن تعهد سپردند که توضيحات اضافی من را ، بدون آرايش ، پيرايش و سانسور قبلی ، بضميمهً چاپ دوم کتاب خويش طبع و نشر ميکنند. اينک در شرايط باالنسبه باز تر کشور بهمه انتقادات ، پرسشها و پارهً از اشتباهات تاريخی کتاب ايشان پاسخها و توضيحات تکميلی خود را با ايجاز کامل نوشته و به نشر سپرده ام.

هدف اصلی ازاين توضيحات تکميلی اين بوده است که فعالان سياسی نهضتها ، جنبشها ، حرکتها ، احزاب نوظهور ، حلقه ها و شاخه های سازمان يافته و پراگنده ً ح د خ ا از پهلوی رويداد های اجتماعی و سياسی جامعه و مبارزات درون و بيرون ح د خ ا با چشمان بسته عبور نکنند و با راه توشه ای از تجارب نسلهای گذشته بار ديگر بپاخيزند و مارش ظفر آفرين تاريخی خود را آغاز نمايند و با قربانی اندک  و اشتباهات کمتر ، مواضع بيشتر و قوی تر پيروزهيهای چشمگير تری را در زمان تاريخی کوتاه تر بدست آورند و بااجتناب از تکرار اشتباهات نسل گذشته نقش شايسته تر و فعال تر خود را در تحولات ملی ـ دموکراتيک جامعه ، استقرار صلح ، باز سازی و نوسازی افغانستان مستقل ، متحد ، دموکراتيک ، غير منسلک وواحد ، صدها بار بيشتر از پيش ايفا بتوانند.

بهرحال هنوز اين نظرات و افکار پريشان جمع نشده ونگارش نيافته بود که زنده ياد ع. ق. غوربندی درجرمنی و در دياران غربت چشم از جهان پوشيدند. از آن تاريخ تا کنون سه سال سپری شده است. طی اين مدت اوضاع ملی و بين المللی بويژه سياست خارجی ايالات متحدهً امريکا ، بعد از تراژيدی نيويارک ( 11 سپتمبر  2001 ) بمقياس جهانی از جمله درآسيای ميانه ، پاکستان ، خاور ميانه عربی و در افغانستان آتشدل ، چرخش تند کرد. ادارهً بوش باشتباهات  اسلاف خود و اشتباهات طراحان « کمربند سبز » منطقه يی امريکا پی برد . اين باربا پيچ مهره های نو و زير شعارصلح و دموکراسی و بازسازی مستقيما وارد افغانستان و منطقه گرديد.

طی دو سال طاعون طالبان ظلمت ،عمدتا مهار شد. القاعده و بنيادگرايان پاکستان بزير ضربات هم آهنگ جبههً متحد مقاومت ملی و تمامی وطنپرستان افغانستان وپاسداران صلح ملل متحد برهبری ايالات متحدهً امريکا تار و مار و به پاکستان ، ايران و کشورهای خاور ميانه عربی رانده ، پراگنده شدند و تجديد سازمان يافتند و برای استقرار صلح و ثبات  در افغانستان کنفرانس بن تشکيل گرديد. دولت انتقالی جلالتماب حامد کرزی در نخستين لويه جرگه طبق مصبوبات کنفرانس بن استقرار يافت. وخطر احيای نظام سلطنتی  ازسوی  جبههً مقاومت ملی  و ديگر وطندوستان دفع شد. شعار آزادی ، دموکراسی ، صلح  ، بازسازی و مردمسالاری و تأمين تساوی حقوق زنان با مردان درساحهً نفوذ نيروهای مقاومت ملی به شعار مبرم روز تبديل شد. همزمان با طرح ، تسويد و تصويب قانون اساسی جديد ، در لويه جرگه ( مجلس کبير ميهنی ) ، احزاب سياسی ، سازمانها ، جنبشها ، نهضتها ، حرکتها ، حلقه ها و محافل ملی ، دموکراتيک بعد از ارزيابی و عبرت اندوزی از اشتباهات گذشته بار ديگر بعد از ده سال تمام در داخل و خارج با طرحها، خطوط فکری ، برنامه ها و آئين نامه های ملی دموکراتيک خود بپا خاسته ، به تحرک تاريخی خود ، يکی بعد از ديگری آغاز نهادند.

دراين فصل رويش و جوشش آگاهانه نهضتهای ملی ـ دموکراتيک ، ميهنی و جنبش های ملی ـ دموکراتيک و احزاب سياسی سازمان يافته ، اينک همان نوشته توضيحی و تکميلی سه سال قبل خود را براساس وصيت و تقاضای قبلی ق. غوربندی بازآفرينی کرده ام . باور دارم که اين توضيحات سودمند تکميلی بکوشش محترم عبدالخالق بقايی پاميرزاد و کار خلاق محترم عزيز جرئت گردانندهً آگاه سايت آريايی به بهترين شکل ممکن آن بازتاب می يابد.

ازفرزندان فرهيخته زنده ياد ق. غوربندی بويژه ميرويس غوربندی خواهش ميکنم که اين توضيحات تکميلی مرا نيز بهنگام چاپ دوم کتاب اثر پدر خويش ضميمه کنند و تعهد ايشانرا بجا آورند.

شنيده ام که بهشت آنکسی تواند يافت که آرزو برساند به آرزومندی       شهيد بلخی

 

ويژگيها و اشتباهات تاريخی « نگاهی به تاريخ ح.د.خ.ا. »

 

ع. ق. غوربندی ، کتاب «  نگاهی بتاريخ ح. د. خ. ا. » را در فضای باز سياسی اروپا ، بدون ترس و بيم از توطئه ها ، تفتيش عقايد ، ارعاب و اختناق دوران تک حزبی و تک صدايی بهنگام مهاجرت و دوری از وطن در جرمنی نوشته اند. دراين اثر تجارب زندگی ، کار و مبارزهً سياسی و سازمانی و خاطرات تلخ و شيرين ق . غوربندی بازتاب يافته است. اين خاطرات ، تجارب زندگی ، تحليل های سياسی و ديدگاهها ازين جهات با ارزش است که در هرواژه ،هر جمله ، هرسطر و صفحهً آن ، شور جوانی ، تلاش پر اميد  ، غرور و افتخار مبارزه ، احساس ضد بيگانه پرستی ، عقده های سرکوفته ، شکست سياسی و رنج طولانی زندان و درد دوری از کانون خانواده ، جامعه ، جنبش و حيات سياسی و رنج جدايی از دوستان ، همفکران ، يک انسان پر درد و رنجديدهً وطن ، گهگاه ، با خشم ، انتقام و تلافی جويی موج ميزند.  و مؤلف اين کتاب برای هر واژه ، سطر ، تجربه های سودمند يا اشتباه آميز خود لحظه های از عمر عزيز ، با هدف و برگشت ناپذير خود را آگاهانه و داوطلبانه قربان کرده است.

اما دراين اثر گوشه های از تاريخ پر از فراز و فرود زندگی حزبی  و کشمکش های خونين درون و بيرون حزبی و حاکميت مراحل مختلف فرکسيونهای خلق و پرچم هنگامی بازتاب يافت و برجسته گرديد که با اتحاد ووحدت نيروهای پراگنده ، حلقه های شکسته ، روانهای افسرده و سازمانهای از هم گسيختهً وطن چندان مساعدتی نتوانست.

شايد اين نمک پاشی برای التيام زخمهای خونچکان صفوف ونسلهای نوخواه و کهنه ستيز ما ، در جريان يک کنگرهً سرتاسری حزبی ، تاثيرات ژرف تر و گسترده تری بجا می نهاد.  و بهمبستگی سياسی ، سازمانی و حزبی آنان مساعدت بهتری ميتوانست و برای فعالان سياسی و رهبران جوان احزاب ، سازمانها و نهضتهای نو ظهور ما زمينه های مساعد لازم عبرت اندوزی از اشتباهات گذشته و درسهای تاريخی سودمندی را فراهم ميکرد. بهر حال داوری مؤلف کتاب« نگاهی بتاريخ حزب دموکراتيک خلق افغانستان » در زمينهً ويژگی های روانی ، فعاليتهای سازمانی ، سياسی و پرهياهوی ببرک کارمل ، خواندنی و دارای تازگيهای معينی ميباشد و غالبا واقعيتهای درون سازمانی و شاخهً پرچم در آن بازتاب روشن اما تلافی جويانه دارد.

ايشان برمن نيز انتقاد جدی وارد کرده اند که چرا در مقابل رنجها ، تحقيرها و تبليغات و شکنجه های روانی ايکه پيش از حاکميت و در دوران حاکميت و بعد از حاکميت خلق و درزندان پلچرخی از حواريون کارمل ديده و شنيده بوده ام خموشی اختيار و تا اين حدود در ( ظهور و زوال ح. د. خ. ا. ) کوتاه قلمی کرده ام و چرا آنهمه واقعيتهای تلخ درون حزبی را با صراحت و تفصيل منعکس نساخته و علل انشعابات پياپی را با وضوح کامل بيان نکرده ام. و حدس و گمان زده اند که مبادا در « تلک خرس » افتاده باشم.

درباره عوامل اين کوتاه قلمی که موجبات پيدايی ابهامات و « مجهولاتی » در اذهان ق. غوربندی و همفکران ايشان شده بوده است نزديک به سه سال پيش دلايل زيرين را با همه احساس مسئوليت سازمانی ، سياسی ، ملی ، اجتماعی و بارعايت کمال عفت قلم نوشته بوده ام که : « طرح مسايل درون حزبی و سازمانی بزمان مناسب و مکان مساعدی ضرورت دارد. مگر در وضع کنونی که اکثريت قريب به اتفاق مردم جامعهً ما ، از جنگ تجاوز کارانه ، خونريزی ، نسل کشی ، خانه خرابی ، مهاجرت های اجباری ، نفوذ و حضور فوج پاکستان ، طالبان ظلمت و بنيادگران عربی و عجمی و از تبعيض و سيطره جويی ملی قومی ، قبيله يی ، زن ستيزی ، مرد سالاری ، واپسگرايی ، انحطاط فرهنگی و شيوه زندگی بدوی رنج ميکشند ، شعار عمده ايکه دردل و دماغهای سوختهً توده های مردم کشور ، چنگ ميزند همانا نبرد برای دفع تجاوزخارجی ، قطع جنگ های غير عادلانه ، کشمکش های خونين قبيله يی و قومی و تامين  صلح ، استقرار حکومت انتقالی ، تدوير لويه جرگه ، تصويب قانون اساسی ، انتقال موزون و صلح آميز حاکميت ملی به نمايندگان منتخب مردم ، جمهوری افغانستان مستقل ، متحد ، دموکراتيک ، نوين ، غير منسلک ، تشکيل اردوی منظم ملی  ، بازگشت باعزت تبعيديان و مهاجران به « سرزمين سوخته » ايشان و آغاز بازسازی و نوسازی جامعه ووطن مستعد به تکامل وويران شدهً ما ميباشد.»

وهمچنين نوشته بودم : تا جائيکه من روان اکثر گروههای قومی و ملی جامعه خود را شناخته ام ، مردم خردمند ما باساس سنن پسنديده ملی و دينی و براساس شهامت و جوانمردی هيچگاه به کرامت انسانی رفته گان خود تعرض و بی احترامی نمی کنند. خوب بياد دارم که سليمان لايق قريب پنجاه سال پيش در دوران تحصيل فاکولتهً ادبيات بهنگام بيان ويژگی های روانی وخصايل پسنديدهً اخلاقی مردمان مهمان نواز سليمانخيل اظهار ميکردند که « مردم سليمانخيل دشمن خود را ضعيف ، ناتوان ، بزدل ، نيرنگ باز ، حيله گر و باالفاظ رکيک و صفات زشت ياد نميکنند.

برخلاف زور و بازوی خصم ، شهامت و رشادت خصم وسلاح و سپر خصم ، دليری و جسارت خصم و  نام و نشان و نسب دشمن خود را و قبيلهً و خيل او را به نيکی و پاکی ياد ميکنند و آنگاه با فروتنی و سرفرازی از غلبه و پيروزی خود بر چنين دشمن قوی پنجه توصيف و ياد ميکنند و با چنين شيوه غرور و عظمت قبيله و خيل خود را بر جستهد تر می سازند.

خصلت ديگر اين مردم سلحشور اين است که  ظلم و تجاوز را فراموش نمی کنند و انتقام خود را از دشمن دير يا زود ميگيرند. اما درگرفتن انتقام شتاب نمی نمايند. »

 در پنجشير و زادگاه من نيز اين سنت ريشه دار انسانی و مردمی همواره مورد رعايت و احترام مردم ما بوده است. پلنگينه پوشان پنجشير نيز مردگان دشمن و اسيران را تحقير نمی کرده اند. از پدر و از پدر کلانهای خود اين پند وپيام انسانی را شنيده بودم که«  مردهً پدرکش  خود را کس به لگد نمی زند.» اين ضرب المثل هنوز هم در لهجه و زبان مردم ما مورد استعمال قرار دارد و زنده است. سپيد مويان ما روايت ميکرده اند که يکی از همدياران متهور ما ، قاتل پدر خود را در روز روشن کشت اما ميت دشمن خود را طبق سنن مذهبی شست و شو و کفن کرد. و با اکرام و احترام به کرامت انسانی و مقام والای انسان ، آنرا توسط علما ، مشايخ و سپيدمويان بيطرف قوم بوارثان او فرستاد.

باساس روايات بزرگان خردمند ما چه بسا که اين برخورد های انسانی موجبات دوستی ، نزديکی و خويشاوندی ميان خانواده های متخاصم ميگرديده است. ضرب المثل « خون با خون شسته نمی شود » يا « خون را با آب بايد شست نه با خون » از عمق فرهنگ زبان روان اجتماعی ، ملی و اخلاقی مردمان عاقل ما سرچشمه گرفته است.

ريشهً اين ميراثهای فرهنگی ، ادبی و سنن پسنديدهً ملی و اخلاقی ، در ما کهنسالان ملاحظه کار و محافظه کار هنوز هم زنده است و اين ارزشهای مردمی ريشه دار، درخصايل و روان ما کاملا خشک و سست نشده است. گذشته ازاين ميراثهای شايستهً فرهنگی و مردمی که بايجاز کامل تذکار يافت ، مناسبات ببرک کارمل با من هيچگاه خصمانه نبوده و جنبه شخصی نداشته است . اختلاف نظرات ما ، غالبا جنبه های سازمانی يا سياسی داشته است نه قومی ، منطقه ای و ملی وغيره. برطبق اساسنامه حزبی هر عضو حزب حق داشته است که قبل از اتخاذ تصميم نظريات مخالف يا موافق خود را آزادانه بيان کند و از تصاميم اکثريت و دموکراتيک پيروی نمايد. همانگونه که رفيق سلطان علی کشتمند در خاطرات خويش بوضوح نوشته اند ، تصادفا من هيچگاه نظريات مخالف خود را در جلسات حزبی پنهان نمی کرده ام، گهگاه نظر و رأی مخالف خود را در پای مصوبات دفتر سياسی می نوشته و امضاء ميکردم.  بگونهً مثال باری جناح سيطره جوی ملی ما « قادر آشنا » وچند تن ديگر را بعضويت کميته مرکزی نامزد کرده بودند. مگر من استاد خليل کوهستانی را شايسته وواجد شرايط عضويت کميته مرکزی می پنداشتم. استاد خليل کوهستانی دارای سابقهً درخشان تحصيلی ، کار ، مبارزه ، سخنور خوب و دارای خصايل و آگاهی ملی و اجتماعی و شخصيت شايسته با کفايت و پرهيزگار حزب ما بود. نظر مخالف خود را در پای مصوبهً قادر آشنا و چند تن ديگر نوشتم و سپس از دفتر سياسی استعفا کردم. و ازاين کردهً خويش پشيمان نيز نمی باشم  زيرا شاغلی آشنا در حال حاضر در سراشيب واپسگرايی لغزيده است. اما زنده ياد استاد خليل کوهستانی به علت بيماری دشوارعلاجی که در زندان پلچرخی دولت نجيب الله به آن مصاب و نيمه جان شد در بيمارستان کشورهند جان سپرد. و در دل و دامان وطن و مردم حق شناس خويش جاودانه شد. روانش شاد باد !

همچنين خوب بياد دارم که روزی ببرک کارمل ، دريک جلسهً بزرگ رهبران حزبی و دولتی ( در قصر صدارت ) در بارهً نقش کادر های محلی و ملی و ضرورت استفاده از آنان سخنرانی کردند. سخنان ايشان اصولی ، دقيق ، صحيح ، انتقادی و هيجان انگيز بود. با کف زدنهای اشتراک کنندگان جلسه استقبال و تائيد گرديد. مگر در صبح فردای همان سخنرانی جالب انجنير شريف منشی کميته ولايتی کابل بحيث منشی کميته ولايتی بلخ تعيين و مصوبهً او تنظيم شده بود. در پای مصوبهً دفتر سياسی نوشتم که از کادر های محلی ولايت بلخ استفاده شود. و با يک رای مخالف امضاء کردم. تصادفا در چاشت همانروز در نزديکی قصر گلخانه ارگ با ببرک کارمل رهبر حزبی و دولتی مواجه شدم. با لحن شکوه آميزی از من پرسيدند که « باز چرا رای مخالف خود را با خط نستعليق نوشتی ؟ » در پاسخ ايشان بيدرنگ و بيباکانه گفتم که : « رفيق کارمل ، بجای سه ساعت تمام سخنرانی ، لطفا فقط يک دقيقه عمل کنيد... » با شنيدن اين پاسخ هر چند باب طبع ايشان نبود ، با يک زهرخند ساده از من جدا شدند. خدا او را بيامرزد که با وصف مخالفتهای طولانی ، متقابل و فرکسيو نی ، دوسيه برايم نساخت و مانند خلف خويش ازمن انتقام نگرفت. مرا بدنام و هيچگاهی تحقير ، محکوم به اعدام و يا برای مدت درازی زندانی نکرد. و ازمقام های حزبی و دولتی عليه من استفاده غير قانونی و توطئه آميز بعمل نياورد.

ثانيا : در ظهور و زوال ح د خ ا از بيان گستردهً مبارزات درون حزبی و فرکسيونی ، انشعابات و عوامل انشعابات پياپی قصدا و آگاهانه ، در آن لحظه هائيکه طالبان ظلمت در هردو سوی خط استعماری ديورند نفوذ گسترده داشته اند ، اجتناب کرده بودم . چون در آن شرايط اختناق ، ارعاب  و ترور ( 1997 م) در پشاور طرح اين مساله غير مبرم به اتحاد ووحدت نيروهای پراگنده صفوف و کادر های حزبی هيچگونه مساعدتی نمی توانست برخلاف ذکر و افشای نامهای فعالان سياسی حزبی از سوی دستگاههای جاسوسی طالبان و حاميان بين المللی آنان ميتوانست مورد استفاده قرار بگيرد.  به نظرم اين کوته قلمی به سود نيروهای پراگنده حزب دموکراتيک خلق افغانستان بوده است و مصلحت جويانه.

ثالثا : استناد موثق حزبی ايکه بايد برپايهً آنها زمينه ها و عوامل اختلافات و انشعابات تحليل و ريشه يابی تاريخی و اصولی و مستند ميشد ، بهنگام چاپ « ظهور و زوال  ح. د. خ. ا . »  در دسترسم نبود و بخشی از آنها باحتمال قريب به يقين بدستور رهبران جوان و نا عاقبت انديش حزب وطن ، بهنگام تنفتيش منزلم از سوی کارمندان وزارت امنيت دولتی چپاول و غارت شده بود . اين مطالب و ياداشتها و اسناد حزبی و دولتی تاجائيکه بقلم سارنوال اختصاصی  در « جريده هفته » افشا شد ، درست چهل سند موثق و تاريخی حزبی و دولتی محرم بوده است. اين اسناد حزبی و دولتی و ياداشتهای شخصی غالبا بدوران حضور و نفوذ قشون شوروی تعلق داشته است.

اسناد موثق حزبی ، ياداشتها و برداشتهای با ارزش تاريخی ديگری نيز وجود داشته است که تا آنزمان در آتش جنگهای داخلی و تجاوز بيگانگان بنياد گرا و مزدوران استعمارنسوخته بود. و از دستبرد ادارهً طالبان و راکتهای تنظيمهای بنياد گرا و ارباب غنايم ، ببرکت هوشياری فرزندان مردم ما ، مصئون مانده بود. اما آن اسناد نيز بدلايل کنجکاوی های بيمزهً ادراهً جاسوسی طالبان بهنگام نگارش ظهور و زوال حزب دموکراتيک خلق افغانستان ، در دسترس قرار گرفته نميتوانست.

اين مطلب نيز لازم به ياد آوريست که برای دسترسی به يگانه تصوير تاريخی کنگرهً اول جميعت دموکراتيک خلق افغانستان ، نزديک به شش ماه ، کار چاپ ظهور و زوال ح.د.خ. ا.  در شرايط بسيار دشوار اختناق و ترور در پشاور بتاخير افتاد. از تعدادی از رفقای کابل ، مهاجران اروپا و کشور های همسايه ، ضمن گسيل نامه ها و مکالمات تيلفونی ، بار ها تقاضا کردم که تصوير تاريخی کنگرهً اول ( کنگرهً موسس ) جميعت دموکراتيک خلق را در دسترسم گذارند. مگر از« هيچ کلوخی آتش برنخاست » . سرانجام خانم پير ، فداکار و دختر دهقان ديار خود را که بعلت غفلت من و فرزندان با سواد خويش ، شور بختانه از نعمت سواد بی بهره مانده است ، بايکی از نزديکانش به وطن فرستادم. تصوير يادگاری اول جنوری 1965 م را با شناختی که از رهبران حزبی و دولتی داشته است از لابلای انبوهی از تصاوير بدست آورد و آنرا در يک کارتن ظروف پلاستيکی جابجا پنهان کرده و با قبول هر نوع خطر احتمالی با هزاران تشويش و اضطراب به پشاور انتقال داد. نفرين بمردان خشک انديش و اداره های کهنه گرا حق ناشناس و نيروهای زن ستيزيکه زنان با استعداد وطن ما و جهان ما را از حق سواد ، تحصيل ، فرهنگ ، هنر ، کار ، اداره ، سياست و از حق زندگی ازاد محروم و در تيرگی قرون وسطايی نگهداشته اند وهنوز هم مانند حضرات واپسگرای عصر جاهليت ، لجوجانه از تبعيض جنسی دفاع ميکنند. همچنين با سپاس فراوان بايد ياد کرد که مصارف انتقال اين تصوير تاريخی کنگرهً اول را ، عزيز آماج يکی از معلمان و خدمتگزاران پرسابقهً معارف افغانستان از کشور هالند و از دياران غربت برايم فرستاده بودند. بهر حال اگر از گزند بلاهای زمينی و آسمانی مصئون بمانم و شرايط بازگشت آبرومندانه وطنداران  ، مهاجران و خانه بردوشان ميهن مساعد شد و فضای باز و دموکراتيک در کشور زخمی ما ، ايجاد گرديد و طاعون طالبان ظلمت و تمامی پاسداران سياهی ها و مراکز پرورش ترويزم و توليد مواد مخدر در هر دو طرف نوار مرزی مهار ، تار و مار و ريشه کن گرديد وبقايای طالبان در نتيجهً مقاومت عادلانهً ملی جبههً متحد و تمامی ميهنپرستان کشور مجبور به عقب نشينی و طرد و دفع شدند. اين خواست ووصيت زنده ياد ق. غوربندی نيز با دسترسی باسناد حزبی و دولتی قبل و بعد از حاکميت حزب دموکراتيک خلق افغانستان درآغوش پرمهر وطن و درخاستگاه تمامی رويداد های تاريخی و مبارزات پرافتخار ملی و اجتماعی صاحبان و مدافعان واقعی وطن بدون لحظه ای غفلت برآورده خواهد شد. و بامرتاريخ و مبارزه و جوشش دوباره ومجدد نيروهای ملی و دموکراتيک جامعه « کوتاه قلمی » صورت نخواهد گرفت.

تجارب کار ، زندگی و مبارزات آگاهانه نسلهای گذشته ، در دسترس مبارزان نو انديش  ، نوجو ، نوخواه و نو آوران افغانستان مستقل ، متحد و دموکراتيک فردا قرار خواهد گرفت.

آرزومندم که اين معلومات بسيار موجز پاسخهای روشنی بانتقادات زنده ياد ق . غوربندی و همفکران ايشان باشد. و بخشی از پرسشهای بگفتهً ق. غوربندی « مجهول » درون حزبی ، کم و بيش « معلوم » گرديده باشد. و روانشاد ق. غوربندی ، باميد تامين عدالت اجتماعی و ملی ، تامين دموکراسی ، استقلال کامل ملی ، آزادی و استقرار صلح پايدار در افغانستان و جهان ، باروان آرام و دور از کشمکشهای خونين و اتهامات حضرات مفتشين عقايد ، در سرزمين بنياد گذاران انديشه های مردمسالاری بخوابند ، و بااين حقايق اطمينان محکم داشته باشند که علی الرغم تصور همزنجيران سيطره جوی ملی و سياسی ايشان تا روز حشر و پيدايی و گرفتاری « دجال » در آنسوی مرز استعماری ديورند براساس تعهديکه در کنگرهً اول ح.د.خ.ا. سپرده ام در بحر ، برو فضا برضد وطن و ديار نازنين «  قهارعاصی » و ديگر شهدای وطن خيانت نمی کنم. و در « تلک خرس » نيفتاده ام ، در دام  ، و طلسم شياطين خورد و بزرگ منطقه و مرداب پرورش طالبان و بنيادگرايی هيچگاهی گرفتار و بسته نشده ام. چونکه در دامان کوه پايه های بلند تر از پرواز عقابهای تيز بين وطن آشيان داشته ام و چشم بجهان گشوده ام.

همچنين ق . غوربندی دراين اثر خود نوشته اند که گويا « سردار محمدداود از سازمانهای نظامی جناح خلق و پرچم و فعاليتهای سياسی آنان غافل بوده و فيض محمد شهيد و تعدادی از اعضای شاخهً نظامی فرکسيون پرچم براساس روابط شخصی و به شيوه های بسيارپوشيده به سردارمحمد داود معرفی شده بود.» در بارهً اين تصور ايشان بايد توضيح کرد که : درپايان هفتهً اول قيام هفتم ثور 1357 خورشيدی از سوی رئيس دولت در راس کميسيونی موظف شدم که اسناد « مصئونيت ملی » سردار محمد داود را بررسی کنم و فهرست آن تعداد اجنتهای « مصئونيت ملی » را ترتيب و برهبری بسپارم که در داخل شاخه های نظامی هردو فرکسيون راه يافته بوده اند.

لازم به تذکر است که اسناد اشد محرم را قبلا از الماری های فلزی دفتر رئيس « مصئونيت ملی » حفيظالله امين بدست آورده بود و در دسترس کميسيون موظف قرار داده نشد . اما نامهای کارمندان دولت ، ضابطان و افسران پائين رتبه سازمانهای نظامی حزب د. خ. ا.  دراسناد دستگاه اداره مصئونيت ملی با علامت سرخ و باين شکل ( ) باحتمال قريب به يقين از سوی شخص سردار محمد داود نشانی شده بود.

ـ هر عضو دفتر سياسی و رهبران خلق و پرچم و مسئولان شاخه های نظامی زير کنترول دايمی و منظم بوده اند و فعاليت های روزمرهً آنان حفظ و در دوسيه های جداگانه نگهداری ميشده است.

ـ در تمام شاخه های نظامی حزب دو عنصر و نماينده  نفوذ يافته شناسايی شد که اتفاقا هردو از سوی رهبران بخش نظامی در آن سازمان نفوذ کرده بودند يکی به شاخهً نظامی خلق و يکی به شاخهً پرچم پيوند سازمانی داشته است.

خلاصه خلاف تصور ذهنيگرانهً ق . غوربندی با اطمينان محکم ميتوان گفت که دستگاه « مصئونيت ملی » سردار محمد داود ، از فعاليتهای تشکيلاتی خلق و پرچم در اردو غافل نبوده است.

به نظرم سردارمحمد داود با اين« تجاهل عارفانه » خواسته بود تا از انرژی و امکانات آنان نخست برای تقويت قدرت سياسی خود استفاده کند و سپس آنانرا شناخته از اردو ، قوای مسلح و مقامات کليدی دولت شکار ، تصفيه ، برکنار و بی نقش نمايد.

سردارمحمد داود ، بعد از تصرف و تمرکز قدرت و سرکوب خونين ميوندوال ويارانش ، سازمانهای بنيادگرای اسلامی و ديگر محافظه کاران و همچنان گرفتاری رهبران سازا به بدعت تاريخی اشراف منشانهً ديگری نيز پرداخت. عبدالحميد محتاط ، پاچا گل وفادار ، فيض محمد شهيد ، داکتر حسن شرق ، اسدالله سروری ، عبدالقادر هراتی ، محمد اکبر مقصودی وديگر نردبانها و زينه های که او را به اوج قدرت رسانيد بودند يکی بعد ديگر از مقامات کليدی دولت و از اردو برکنار ، بی نقش ، نظربند و بنام سفير بخارج تبعيد کرد. و اسباب زوال خود را خود بدست خود زير فشار جناح راستگرای دولت مهيا ساخت. اميدوارم که جناب کرزی صاحب اين اشتباهات سردار محمد داود را تکرار نکند.

اين نکته نيز لازم به تذکر است که « تجاهل عارفانه » سردار محمد داود در مقابل شاخه های نظامی خلق و پرچم ، اهداف جلب همکاری اقتصادی ، تخنيکی و فرهنگی اتحادشوروی و کشانيدن غرب بيک رقابت صلح آميز را نير در برداشته است. چنانچه هنگاميکه مساعدتهای دراز مدت شوروی بافغانستان خلاف توقع سردارمحمد داود کاهش يافت . او نيز بسوی اقمارمنطقه يی گنجبران جهان عقرب سياست خارجی خود را به آهنگ شتابنده تغيير داد و تعقيبات پوليسی خود را برضد شاخه های فرکسيونهای خلق و پرچم افزايش بخشيد و سرانجام قربانی سياست دو پهلوی خاندان خود گرديد.

اين مطلب نيز بايد توضيح شود که قبل  از وحدت 12 سرطان 1356 خورشيدی داکتر زيری و کريم ميثاق موقتا مسئوليت رهبری شاخهً نظامی خلق را داشته اند نه من. اين اشتباه تاريخی نيز بايد در چاپ دوم کتاب « نگاهی بتاريخ ح.د.خ.ا.»  تصحيح گردد.

همچنان وحدت فرکسيون« خلق » و « خلق کارگر » بروز سوم عقرب 1349 در جريان يک تظاهرات مشترک خيابانی اين دوشاخهً حزب دموکراتيک خلق افغانستان با قرائت پيام من از زندان قلعه کرنيل دهمزنگ توسط شهپرشهيد و بيانيه تبريکه داکتر شاولی و صدور قطعنامهً مشترک دربارهً رهايی زندانيان سياسی حزب دموکراتيک خلق افغانستان ، در دوران «دموکراسی تاجدار » در پارک زرنگار اعلام گرديده بود،  نه همانگونه که ق . غوربندی نوشته اند، دردروان جمهوريت سردار محمد داود.

ازپژوهشگران محترميکه کتاب « نگاهی بتاريخ حزب د.خ. ا. » اثرعبدالقدوس غوربندی را در دسترس خود داشته باشند صميمانه تقاضا ميشود تا همه اين حقايق تاريخی را ، در پاورقی های کتاب مذکور تصحيح و ياداشت نمايند.

بيان اين مطلب اضافی نيز ضرورت دارد که زمينه های وحدت سازمانی و سياسی اين دوشاخهً جميعت دموکراتيک خلق توسط اينجانب و دوکتور زيری بعد از مباحثات طولانی با نور محمد تره کی شهيد ، شهپر شهيد و سيد عبدالحکيم شرعی ، در زندان قلعهً کرنيل دهمزنگ مهيا گرديده بود.

ـ دربارهً عامل يا عاملان قتل و ترور مير اکبر خيبر، افغانستان شناسان ، تحليل گران سياسی ، مؤرخان ، خاطره نويسان خارجی و داخلی از جمله سيد قاسم رشتيا ، جنرال نبی عظيمی و ع .ق. غوربندی و صباح الدين کشککی حدس و گمانهای زده اند که تمام اين حدس و گمان ها جنبهً تبليغاتی و سياسی دارند. مگرحقيقت اين بوده است که تا کنون هيچ حلقه ، سازمان و گروه سياسی داخلی و خارجی مسئوليت اين قتل و ترورسياسی مرموز را بعهده نگرفته است.

مقامات امنيتی جمهوری دموکراتيک افغانستان بويژه داکتر نجيب الله از شاگردان مخلص ووفادار مير اکبر خيبر بوده اند و اين ترور مرموز را يا کشف نتوانست يا آگاهانه پيگيری نکرد. ق . غوربندی بعلت همين سکوت و « سکوت معنی دار! » داکتر نجيب الله و دستگاه امنيتی جمهوری دموکراتيک افغانستان در دوران حضور و نفوذ شوروی ، چنين حدس و گمان ها زده بوده اند که گويا ببرک کارمل و دستگاههای شوروی همان زمان عاملان قتل و ترور مير اکبر خيبر بوده اند.

اما به نظرم اين اتهامات و حدس و گمانها بيشتر جنبه های انتقامجويی تبليغاتی  و تلافی جويانه دارد تا دلايل و قراين صريح جرمی. بهمين دليل نميتوان تمامی اتهامات مخالف و مختلف و حدس و گمانهای خاطره نويسان ، تحليل گران و تاريخ نگاران معاصر کشور را موجه دانست و بصحت آنها باور کرد.

دلايلی که ميتوان داوری ق . غوربندی را يکجانبه جلوه دهد همانا اين حقايق تاريخی است که :

نخست اتحاد شوروی آنزمان در حريم امنيتی خود بيک افغانستان مستقل ، غير منسلک و صلحدوست علاقمند بود.

ـ و استقرار دولت چپگرا ضعيف و طرفدار مسکو را بسود صلح و امنيت افغانستان ، در حريم امنيتی اتحاد شوروی نميدانست.

ـ اتحاد شوروی به حفظ مناسبات همزيستی مسالمت آميز با دولت جمهوری سردار محمد داود و انکشاف موزون اين مناسبات در کنار شوروی اهميت استثنايی قايل بود . و در موقعيتی قرار نداشت که خود را به آبهای گرم برساند.

شوروی هيچگاه با صدام حسين و شاهنشاه جابر ايران که رهبران حزب کمونست و حزب تودهً ايران را بدار زدند سرکوب خونين و زندانی کردند مناسابات عادی سياسی ، تخنيکی و اقتصادی خود را بر هم نزد.

درافغانستان نيز هرگاه چنين وضعی پيش می آمد شوروی بدون ترس از اشتباه در امور داخلی دولت سردار محمد داود مداخله نمی کرد و مناسبات سياسی خود را برهم نمی زد. شوروی بدرستی ميدانست که اگر در افغانستان موازنه قوای بين المللی بويژه توازن و تعادل بين شوروی و امريکا برهم بخورد افغانستان به کانون جنگ وبه بستر تشنج بين المللی و بيک گره گاه تضاد های حاد منطقه يی و جهانی مبدل ميگردد.

اتحادشوروی خلاف نوشته های قلم های مزدور دوران جنگ سرد ، در قيام هفتم ثور هيچگونه نقش آشکار و پنهان نداشته است و اين حقيقت ، روشن بوده است که اردوگاه سوسيالستی و سرمايه سالاری هر دو با يک قضيه انجام شده و با يک تند ، پيچ سياسی و رويداد کيفی نوين تاريخ در کشور ما مواجه گرديده بوده اند. روی اين حقايق تاريخی شوروی به قتل و ترور مير اکبر خيبر و بی ثبات کردن دولت سردار محمد داود از ريشه مخالف بوده است بويژه که حزب اسلامی حکمتيار و جميعت اسلامی ربانی فعاليتهای قهر آميز و خرابکارانهً خود را قبلا از قلمرو پاکستان و به کمک محافل بنياد گرای خاور ميانه عربی و پاکستان و جهان غرب آغاز کرده بوده اند.

به نظرم روايت جنرال قادر هراتی وزير دفاع و يکی از رهبران قيام مسلحانهً هفتم ثور 1357 خورشيدی بيش از تمامی حدس و گمانها  بحقيقت نزديک تر بوده است. زيرا روايت جنرال قادر مستند ميباشد ايشان از دگرمن قاسم رئيس استخبارات قوای هوايی و مدافعه هوايی شنيده بود که شهيد مير اکبر خيبر بوسيلهً تروريست های حزب اسلامی ترور شده است. اين روايت با اين دلايل بصحت نزديک است که : دگرمن قاسم با غلام حيدر رسولی وزير دفاع سردار محمد داود روابط بسيار نزديک عرفانی داشته است. هردو مريد«  پيرمجهول الهويه » کارته ولی شش درک و پيرو يک مرشد و شامل يک حلقه ذکر بوده اند. بسيار احتمال وجود دارد که تروريست حزب اسلامی وابسته به پاکستان از طريق پير و مرشد سردار غلام حيدر رسولی وارد اين حلقهً ذکر شده و زمينهً ترور مير اکبر خيبر را  فراهم ساخته باشند. اين احتمال نيز دور از امکان نبوده است که ترور مير اکبر خيبر، بمقصد تفرقه افگنی ، ايجاد بذر بی اعتمادی و پراگندگی در صفوف حزب دموکراتيک خلق افغانستان و بی ثبات کردن وضع امنيتی کشور سازماندهی شده باشد و انگيزه ای برای حملهً ديوانه وار سردار محمد داود عليه رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان بسود گسترش نفوذ سياسی و سازمانی احزاب بنياد گرای ساخت پاکستان ، عربستان سعودی و حاميان آنان ، در داخل و خارج کشورما بوده باشد.

ناپديد شدن ناگهانی پيرشش درک و گريز اين مرشد سردارغلام حيدررسولی به پاکستان اين قول جنرال قادرهراتی وزير دفاع ج.د.ا. را نيز تائيد ميکند. و در نهايت هيچ پرچمدار روشن بين منکر اين حقيقت شده نمی تواند که : شهيد مير اکبر خيبر ، نزديکترين همرزم ببرک کارمل و مبلغ برجسته فرکسيون پرچم و تکيه گاه نيرومند اماکم ادعای ببرک کارمل بود. کارمل هيچ سودی از ترور و قتل مير اکبر خيبر بدست آورده نمی توانست  برخلاف با نبود خيبر موضع او درحزب واحد بويژه بعد از قيام هفت ثور 1357 خورشيدی ضعيف تر و متزلزل تر گرديد. با موجوديت مير اکبر خيبر ، سليمان لايق و بارق شفيعی از فرکسيون کارمل جدا نمی شدند و توازن مساوی دوجناح حزب برهم نمی خورد. پروسهً تحولات اجتماعی ـ اقتصادی به کندی نمی گراييد و امين اصولا قادر به تصفيه پرچمداران از مقامات کليدی حزبی و دولتی شده نمی توانست و در فرجام نظاميگران پاکستان و مولاناهای ديوبندی آن در مداخله ودخالت و صدور ضد انقلاب در قلمرو افغانستان باين عريانی موفق نمی شدند. و زمينهً تشديد اختلافات ميان نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين فراهم نمی گرديد و رهبر سنتی و پايه گذار حزب دموکراتيک خلق افغانستان بعد از شکنجه های بيرحمانه به شهادت نمی رسيد و سر به نيست نمی شد. و اسباب نفوذ و حضور قشون شوروی ، صدور انقلاب و ضد انقلاب در کشور ما فراهم نمی گرديد و افغانستان به يکی از بستر های داغ جنگ ، ميان بازيگران بزرگ سياست جهانی مبدل نمی شد . و تا امروز دست بدست نمی گشت و در اين رديف نخستين کشور  توليد کنندهً مواد مخدرجهان قرار نمی گرفت. در نهايت از فقير ترين ، پراگنده ترين ، محتاج ترين وسيه روز ترين کشور جهان بشمار نمی آمــــــــــد.


بالا

بعدی * بازگشت * قبلی