آريـــــــــــانـــــــای
کبـــــــــــــــــــير
آريــــــانای
کبير ای سرزمين باســـــــــــتان
ای که داری
در بغل فرزانه گــــــان جاودان
جان من هردم
فدای عظــــمت و مجدت شود
ای فروغ شرق
و مـــــــــهد پهلوانان جهان
بلخ را ارج
ميگذاريم
مدنيت سرزمين ما به شهادت تاريخ به بيش از
شش هزار سال قبل ميرسد. سرزمين های مجاور افغانستان امروزی درتحت عوامل مشترک
تاريخی اوضاع مشابهی داشته اند.
آريائيان درسرزمينی بنام ( آريانا ويجه ) و
در فلات (1) پامير ووادی های شمال آمودريا ، درحالت کوچی گری و رمه داری زندگی
ميکردند.
درحدود هزارهء پنجم ق . م هنگامی که ديگر آب و هوای پامير برای
آريائيان سازگار نبوده است بنای مهاجرت را بسوی جنوب گذاشتند و در دامنهء جنوبی
پامير به دو دسته تقسيم شدند ، دستهء رو به شرق رهسپار شدند و از راه درهء سند و
پنجاب به هندوستان رفته اند که همان آريائيان هندی هستند ، دسته ديگر رو بمغرب
آوردند و از راه آسيای مرکزی و صحرای قراقرم امروز يا دشت خاوران سابق وارد ايران
امروز شده اند و طوايف مختلفی را که در ايران سکونت داشتند درخود مستهلک کرده اند.
دورهء تاريخی مردم آرين ، با سرود های ويدی
آغاز ميشود .
برای کلمه آريانا دو توجيه علمی موجود است.
برخی معنی آنرا اصيل و نجيب و برخی زارع و کشاورز پنداشته اند. در سرود های ويدی
نام بلخ به شکل ( بلهيکه ) مذکور است. درادبيات سانکريت نيز ( بلهيکه ) به معنی (
بخدی ) ياد شده است.
مدنيت اوستايی : مدنيت دوم آريائی در بخدی (
بلخ ) و صفحات شمال هندوکش بوده که کتابی از آن دوره بنام اوستا به ما به ميراث
مانده است.
چون تمام اين فرهنگ مولود خود سرزمين بخدی (
بلخ) است ازينرو مدنيت اوستايی در تاريخ کشور ما اهميت خاص دارد و افتخارات ان بيشتر به بلخ ميرسد.
طوريکه پيشتر ياد شد ازهمين کتاب اوستا
معلوم ميشود که مردم آريايی از حيات کوچی گری و رمه داری و خانه بدوشی به مدنيت
رسيده در روستا ها و شهرها ساکن شده اند و يک دورهء جديدی را در مراحل حيات
اقتصادی و اجتماعی آغاز کرده اند.
دراين دوره نخستين بار سازمان حکومت ( شاهی
) دربلخ اساس نهاده شده و پادشاهی بنام ( جم ) يا ( يما ) شهر بخدی ( بلخ ) را تعمير
کرده است. و هم دين معين که دارای قوانين وهدايات مدنی و روحی بود بنام ( مزده
يسنه يا مزديسنا ) ( ستايش خدا ) ازطرف زره توشتره ( زردشت ) بوجود آمد و مردم بآن
گرويدند.
زردشت بنام خانوادگی سپيتمهء يا سپيتمان ياد
ميشد که معنی آن نژاد سفيد است. جای مبعث و تبليغ زردشت بخدی ( بلخ ) وسيستان بود.
پدر زردشت پروشاسپه ( دارندهء است پير ) و
مادرش دوغدو و جد پدريش ( پيترگتراسپه ) نام داشت. زردشت چهار برادر داشت. او سه
بار ازدواج نموده بود و زن سومين او که در بخدی ( بلخ ) به عقد او درآمده بود ، دختر ( فره شه و شتره )
برادر جاماسپ ( وزير گشتاسپ) بنام ( هودوی ) بود. زردشت سه پسر و سه دختر داشت که
هر يک وظايفی بس عمده بردوش داشتند. نام ( موبدان موبد ) را به پسر اول او نسبت
ميدهند. به عبارت ديگر پسر ارشد او روحانی ، پسر دوم جنگجو و پسر سوم شبان بوده
است. زمان زندگانی زردشت به يقين معلوم نيست
ولی به موجب روايات کتب زردشتی وی در حدود سال 660 ق. م بدنيا آمده ، در سن
23 سالگی منزوی شده و در سن سی سالگی ( 630 ) مدعی رهنمايی گرديده و در سن 77
سالگی هنگام هجوم ارچاسپ تورانی درآتشکدهء بلخ بدست ( براترکرش ) تورانی کشته شده
است. اما محققان در مورد تاريخ تولد او متفق رای نبوده ، برخی تولد او را در حدود
588 ق. م گفته اند.
زردشت ريفورم اساسی مهمی را برمبنای اقتصادی
جديدی بنا نهاد. وی به وحدت و عظمت بی مانند خداوند يگانه ( اهوره مزده يا سروردانا) عقيده داشت و خدايان سابقی را که آريائيان بدان معتقد
بودند پرستش نکرد.
زردشت معتقد بود که بعد از خدای يکتا ، از
آغاز جهان ، دو روان وجود دارد که يکی طريق نيک و ديگری راه بد را می پيمايد و سراسر
زندگی عبارت از يک پيکار درونی است که برضد نيروهای شر ادامه دارد ، و دراين جنگ
دايمی نور با ظلمت و خرد با اهريمن ( شيطان ) مقابل يکديگر اند.
کيش زردشت برسه بنای اخلاقی اساس گذاری شده
که عبارت اند از: پندار نيک ، گفتار نيک و کردار نيک.
اين کيش که پيدايشگاه وپرورشگاه آن يکی از قديمی
ترين پايتخت های دنيا ( بخدی يا بلخ ) بوده بوسيلهء کتاب اوستا تبليغ شده که تفسير
آن بزبان پهلوی ( زند ) نام دارد و تفسير
بر تفسير را « پازند » گويند.
کتاب اوستا، پيش از حملهء اسکندر مقدونی 815
فصل و 21 نسک يا کتاب داشت. ولی اسکندر 1200 پوست گاو را که در آن کتاب اوستا
نوشته شده بود بسوزانيد و هنگاميکه بعد از اسکندر آنرا جمع بندی نمودند 388 فصل
بدست آمد که بهمان 21 نسک تقسيم شد ، به
قرار حسابيکه عالم انگليسی (ويست) کرده تمام اين 21 نسک سه مليون و چهارصدوپنجاه
وهفت هزار کليمه داشت که اکنون فقط 83
هزار کليمهء آن موجود است. و ازنظريهء عالم انگليسی روشن ميشود که قسمت اعظم اصل
متن باختری اوستا ازبين رفته و آنچه برجای مانده فقط يک ربع آنست.
ازشرحيکه گذشت اين نتيجه بدست می آيد که
نخستين شهر و مردم مدنيت آريائی در « وارهء » بخدی ( بلخ ) تاسيس يافته است.
کليمهء واره اوستائی بوده که در سانسکريت «
وهاره » خوانده شده و درزبان دری فارسی همان کليمهء « بهار» را معنی ميدهد.
محلی در شهر قديمی بلخ بنام نوبهار بلخ تا
قرن اول اسلامی وجود داشت که نمايندگی از قدمت آن می نمود. اين کليمهء « نوبهار
بلخ » اکنون هم ورد زبان مردم آن سامان می باشد.
درعصر مدنيت اوستايی مردم آريايی درصفحات
شمال هندوکش آغاز به روستا نشينی و تاسيس روستا ها و شهرها نموده و به زندگی نوين
گرائيدند و نظام شاهی را اساس گذاشتند.
سلسلهء شاهان بخدی ( بلخ ) در اوستا بنام (
پره ذاته ) ( پيش داديان ) ياد شده اند که نظم و داد و عدل را نيز در وجود اين
سازمان بوجود آوردند.
نخستين قانون گذار اين دودمان هوشنگ است که
ريشهء او به ( کيومرث) ميرسد. هوشنگ
برسرزمين وسيعی حکم ميراند و با ديوان و دشمنان سعادت مردم می جنگيد. پس از وی «
تهمورث » به قدرت ميرسد که او را پادشاه هفت کشور خوانده اند. بعد از تهمورث
برادرش جمشيد يا يما به سلطنت رسيده و نخستين بار جشن نوروز را برگزار کرده است.
يما پادشاه بخدی يا بلخ بنای مدنيت و شهر
نشينی را به اسلوب بهتر روی کار آورد. حيات اقتصادی و اجتماعی مردم را تحرک داد.
کشاورزی ، دام پروری ، حرفه ، ذوب آهن ، بافتن لباس ، استعمال اسلحه و جواهر را به
مردم آموخت
تعيين طبقهء لشکری و معماری و استعمال فلزات
و ادويه را رواج داد و شهر بخدی ( بلخ ) را بحيث اولين پايتخت شاهی خود انتخاب نمود و
آنرا بسط و توسعه بخشيد.
دراوستا و متون ديگر تاريخی عرب و عجم ، عهد
شاهی جمشيد يا يما را منبع هرگونه آسايش و آرامی و دادو نيکوکاری دانسته اند و
بنابران کسيکه باعث سقوط اين سازمان خير و بهی و فرهی گشته او را (اژدها ) و يا
بعبارت ديگر ضحاک ماران و يا ضحاک مار بدوش گفته اند. او برجمشيد و يا يما حمله
ميکند و يما تاج و تخت خود را بوسيلهء او از دست ميدهد و درنتيجه پايتخت دولت
پيشداديان بلخ سقوط ميکند و مدنيت بلخ را نابود ميسازد.
برخی مؤرخان دقيق مانند طبری و البيرونی
گويند که ضحاک را عربان عربی نژاد و عجمان عجمی پنداشته اند.
چون در اسمای شهر ها و اماکن و رجال تاريخی
افغانستان « مانند ضحاک جد اعلای خاندان شاهان غوری و ضحاک شهری درباميان » ريشهء
اين نام موجود است و برخی از مؤرخان هم سلسلهء نسب او را به کيومرث آريآيی نژاد
ميرسانند و او را خواهر زاده جمشيد ويا يما می خوانند ، پس تازی ( عربی ) نژادی او
بعيد به نظر ميرسد.
سرانجام درقياميکه بوسيلهء فريدون از اخلاف
جم عليه ضحاک مار بدوش براه انداخته شد و اين جنبش را کاوهء آهنگر حمايت کرد و چرم
آهنگری خود را بطور درفش برسر نيزه بست و خلايق را بدور خويش گرد آورد و براژدها (
ضحاک مار بدوش ) حمله ور شد و او را از پا درآورد و فريدون در موجی از طغيان و
احساسات مردم قيادت را برعهده گرفت و آريائيان بر ديوان و نور بر ظلمت و روشنی بر
تاريکی پيروز گشت و به افتخار اين پيروزی جشن مهرگان که نظير جشن نوروز است از طرف
فريدون بنياد نهاده شد و درفش کاويان همان چرم آهنگری کاوه است که در بالا
تذکاريافت.
در اوستا اين مهمترين سرچشمهء تاريخ و فرهنگ
ما و نمونهء عاليترين ادبيات باستان ما تأليف مرحوم پروفيسور دوکتور عبدالاحمد جاويد می خوانيم که :
در بکتريانا ( ) يا باکتريا ( ) بلخ و بدخشان و حوضهء وسطی آمو دريا و قسمت های
جنوبی ازبکستان و تاجکستان تا حد جنوب شرقی ترکمنستان در نيمه قرن سوم قبل از
ميلاد ( ديودوتس ) مملکت مستقلی بوجود آورد که شامل بلخ ، سغد و مرو بود.
لفظ بخدی يا بختی که به شتر دو کوهانه گفته
ميشود مأخذ از همين کليمه است. بزبان عوام
شتر تندرو و تيز را شتر بادی ( بخدی ) ميگويند دراين ابيات واژگان بخدی و بختی را
ملاحظه فرمائيد :
اشتران بخديم اندر ســـبـق مست و غران زير محملهای حق
برهوا برداشت آن بندفصيل اشتر بخدی سبک بی قال و قيل
مولانا
بلخ به نامهای بخدی ( در اوستا و درپارسی
باستان ، باختريش ، بلهيکا و باختر ياد شده و به القابی چون بلخ بامی ،بلخ بهيه
بلخ الحسنا ، بلخ بامين ، بلخ گزين ، شهری با درفشای افراشته، ام البلاد ،
خيرالتراب ، قبت الاسلام نيز خوانده شده است). ( مستر ربون ) بلخ باختر را بنام
فخر آريانا ياد کرده است.
( موسيو فوشه ) کليمهء آريان ( ) را مترادف
آريانا بکار برده بکتريان بلخ را مرواريد آريان لقب داده است. ( )
تاجائيکه تاريخ نشان ميدهد علاوه بر
دودمانهای پيشداديان ، کيانی و اسپه که در عهد آريانای کبير درين سرزمين زندگی
کرده اند ، درعهدخراسان اسلامی نيز خاندان های بزرگی مانند سامانيان « سامان خدات
جد اعلای سامانيان رئيس قبيله بلخ بود » ، برمکيان وغيره نيزمحصول اين خطهء
باستانی ما ميباشند.
فلاسفه و علمائی چون ابن سينای بلخی ، ناصر خسرو بلخی ،حضرت
مولانای بلخ و صد ها عارف ، انديشمند و
متفکر ديگر در دامان همين خطهء مقدس پرورش يافته و مصدر خدمات بزرگی به عالم بشريت
شده اند.
اکثر پهلوانان اسطورهء ما که در شهنامه از
آنها باغرور و افتخار ذکر بعمل آمده ريشه در سرزمين بلخ داشته اند. پس هر فرد
افغان حق دارد بنام بلخ افتخار کند و به آن ببالد.
بنده از نوشتن اين مقاله دو منظور اساسی
دارم :
اول اينکه بلخ شريف اين فخر آريانا و
مرواريد خراسان را به هيچصورت نميتوان نه در گذشته و نه در آينده به هيچ کشور
ديگری مربوط دانست.
دوم اينکه سؤالی که هميشه ذهن مرا بخود جلب
کرده است و باعث شگفتی من شده اينست که ما
افغانها چرا اينهمه ثروت های معنوی خود را که در تاريخ جايگاه خاصی دارد به
فراموشی سپرده ايم و نمی توانيم آنها را ازخود بشماريم و اگر گاهی چنين شده عده ای
ما را بيگانه پرست خوانده و ابراز مخالفت نموده اند و همين امرباعث شده است که
ثروت های گرانبهای ما را ديگران تصاحب کنند و از آن خود حساب نمايند.
بناء از مؤرخين و پژوهشگران عزيز توقع دارم
تا با ابراز نظريات شان دراين زمينه ، ما و نسل های آينده را در روشنی قرار دهند
ودين وطن پرستانهً شانرا در راه پاسداری از ميراث های ملی ما به نيکوئی ادا
نمايند.
************************************************
سرچشمه ها :
تاريخ اجتماعی ايران اثر مرتضی راوندی جلد
اول
تاريخ مختصر افغانستان اثر مرحوم عبدالحی
حبيبی
افغانستان درمسير تاريخ جلد اول اثر مرحوم
غبار
اوستا تأليف مرحوم پروفيسور دوکتور عبد
الاحمد جاويد
(1) بيابان ، صحرای وسيع ، دشت بی آب و علف